در شبگار قبلا معرفی سریالهای پرمخاطبی را به قلم بهزاد طالبی خواندهاید، اینبار به مینیسریال «قهرمانی نشانم بده» پرداخته شده که گرچه چندان شناخته شده نیست، میتواند بسیار جذاب باشد و حتی برای نویسندگان آموزنده. با شبگار و امین حسینیون همراه باشید.
«به من قهرمانی نشان بده، تا من تراژدیای بنویسم[1].» این جملهی فیتزجرالد را در یکی از صحنههای مینیسریال از زبان ناظران داستان میشنویم. مینیسریالِ «قهرمانی نشانم بده» به قلم دیوید سیمون و ویلیام فورزی نویسندگان سریال وایر نگارش شده است و کارگردانی آن را کارگردان برندهی اسکار پل هاجیس به عهده داشته. هم اکنون نمرهی سریال در IMDB 8.2 است و در سایت گوجهفرنگیهای فاسد صاحب 97% نظر مثبت منتقدین است. اما احتمالا به خاطر جدی بودن سریال، و شاید هم آمریکایی بودن موضوعش؛ در ایران چندان شناخته شده نیست. اسکار آیزاک، بازیگر نقش اصلی برای این مینیسریال جایزهی گلدنگلوب بهترین بازیگر مرد را برنده شد، و نویسندگان سریال جایزهی بهترین فیلمنامه را از دانشگاه کالیفرنیا برنده شدند.
اما غیر از این اسامی بزرگ و جوایز، چه چیزهایی داستان را خاص میکند؟
اول اینکه داستان بر اساس واقعیت ساخته شده، و سازندگان سریال بر این واقعی بودن اصرار و تعصب داشتهاند. حتی شخصیتهای فرعی هم واقعی هستند و در انتخاب بازیگر و گریم هم دقت ویژهای شده است. این داستانِ کاملا واقعی، تمام آنچه لازم است در مورد مسئلهی نژادپرستی در آمریکا بدانیم در خود دارد به همراه داستان سقوط یک قهرمان. البته سریال از روی کتابی به همین نام ساخته شده است، و اعتبار پیدا کردنِ یک تراژدی تمامعیار در دل واقعیت را باید به خانم لیزا بلکین نویسندهی کتاب و خبرنگار سابق نیویورک تایمز داد.
دوم اینکه در سریال به وضوح تمام میبینیم چطور تنها چیزی که میتواند بر تعصبات اهالی یک منطقه از نیویورک غلبه کند، قانون است. یک قاضی در برابر شهر یانکرز میایستد و شهر را مجبور میکند تا خانههایی بسازد و به سیاهپوستان اختصاص دهد. سریال داستان ساخت این خانهها و آمدن سیاهپوستان به مناطق مرفه شهر را روایت میکند. یعنی این مینیسریال این نکتهی اساسی را نشان میدهد که در جامعه اگر قانون طرفِ مصلحین نباشد، کار پیش نخواهد رفت. البته داستان طوری چند وجهی روایت شده که ما کاملا درک کنیم این حمایت قانونی هم در برابر نهادهای مستقرِ کهنسال یک جاهایی کم میآورد.
سوم اینکه داستان جدی است. هیچ چیز نامعقول و عجیب غریبی در آن نیست. از هیچکدام از ابزارهای رایج تولید هیجان مثل تعقیب و گریز، تیراندازی، قتل و جنایت، برهنگی و … استفاده نمیکند. صحنههای زیادی به بحثهای طولانی در مورد سیاستهای اسکان و حواشی قانونی اختصاص دارد. از این نظر تماشای این سریال شاید کار سادهای نباشد. یا اقلا تجربهای شبیه به تماشای سریالی مثل دکستر نیست. «قهرمانی نشانم بده» را باید به نیت یک فیلم جدی تماشا کنید نه یک سریال مهیج. شش قسمت یک ساعته دارد که پشت سر هم دیدنشان همت عالی احتیاج دارد و علاقهی وافر. خبری از غافلگیریهایی از جنس عروسی سرخ در این مینیسریال نیست. به جای این موضوع در مورد سیاستهای فراهم کردن مسکن توسط دولت اطلاعات مفیدی کسب میکنید که شاید در تحلیلتان از پروژهای مثل مسکن مهر مفید باشد.
چهارم اینکه عموما در سینما و تلویزیون آمریکا مسئلهی نژادپرستی به ایالتهای جنوب منحصر میشود. فیلمهای مشهوری مثل «کشتن مرغ مقلد» یا «حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟» به نژادپرستی در جنوب آمریکا میپردازند اما «قهرمانی نشانم بده» داستان را به دل روشنفکری آمریکا آورده، یعنی ایالت نیویورک و شهر نیویورک. به این ترتیب عمق مسئلهی نژادپرستی در آمریکا آشکار میشود و این تصور که نژادپرستی مسئلهای است مربوط به ایالتهایی مثل تگزاس و … شکسته میشود. حتی پل هاجیس هم فیلم قبلیاش با موضوع نژادپرستی، تصادف، را در غرب آمریکا و در شهر لوس آنجلس ساخته است. یک قسمت از برنامهی «هفته قبل همین شب»، با اجرای جان اولیور، به موضوع نژادپرستی در مدارس نیویورک اختصاص دارد که تماشایش در این راستا خالی از لطف نخواهد بود.
در کنار این کلیات، مهارت دیوید سیمون و فورزی در خلق داستان، سریال را به یک اثر ماندگار تبدیل کرده است. روایت یک طرفهی این داستان به سادگی میتوانست همه چیز را نابود کند اما نویسندگان داستان را هم از زاویهی شهردار و قاضی و دادگاه تعریف میکنند، هم از زاویهی کسانی که قرار است به خانههای جدید بیایند و ساکن شوند. هم از زاویهی دید مخالفان این پروژه در میان سفیدپوستان. تجربهی سیمون و فورزی در سریال وایر و بازنمایی زندگی سیاهپوستانی که فقیر و درگیر مواد مخدرند آنها را به حدی خبره کرده که با ایجازی آموزنده زندگی مردم فقیر رنگینپوست را به کمال نشان دهند. مردمی از تمام گروههای سنی، از خردسال تا سالمند. این فقرا گرچه همه آدمهای خوب و مثبتی نیستند، ولی اکثرشان هستند و در نهایت پیروزان داستان همین اکثریت خاموشند.
[1] Notebook E (1945) edited by Edmund Wilson