در سوگ جمشید داناییفر، گروهبان شهید، مطلبی ناکافی نوشتیم. افسوس که سال جدیدِ شبگار با این فاجعه آغاز میشود. به نام امید، به نام آواز، به نام آزادی، تو رفتی و طلوع آفتاب را در سرزمین دیگری دیدی.
پیش نویس: الان که این مطلب را میخوانید دیگر مرزبانها آزاد شدهاند و به وطن برگشتهاند و جسد شهید داناییفر هم تحویل ایران شده است. این نکته روز شانزده فروردین 1393 به یادداشت اضافه شد
میترسیدم پسرت را نبینی مرد. میترسم فیلم شهادتت منتشر شود مرد. میترسیدم کار به اینجا بکشد. میترسم پسرت هم مرزبان شود. میترسیدم کاری از کسی ساخته نباشد. میترسم کاری از کسی ساخته نباشد. میترسیدم قهرمان تراژدی ناتمام باشی. هنوز هم میترسم مرد.
حالا چهار مردِ دیگر در اسارت هستند و بیخبر و هر روز انتظار فاجعه را میکشند. دیگر فرمانده گروهشان را هم از دست دادهاند. خودت را یک لحظه در آن زندان با چشمان بسته تصور کن. خودت را تصور کن که هنوز ته قلبت امیدواری یک نفر با صدایی گرم چشم بندت را باز کن و تو به جای نگهبانان جیشالعدل یونیفورم ارتش را ببینی.
گروه جیشالعدل صبر کرد تا هیاهوی اسفند بگذرد. صبر کرد تا سال تحویل شود و دو روز اول بگذرد و همه عیددیدنیهای اصلیشان را بروند. صبر کرد تا هواپیمای گمشده هم سرنوشتش معلوم شود و وقتی هیچ خبری نبود، بمب خبریاش را منتشر کرد. و حالا که این روایت تلخ از حوزهی سیاست خارج و به تراژدی عمومی تبدیل شده است، باید در موردش حرف زد.
جمشید داناییفر، گروهبان، اولین قربانی گروگانگیری گروه جیشالعدل است و آخرین نخواهد بود. نه جمشید داناییفر اولین و آخرین گروگان است نه جیشالعدل اولین و آخرین گروه تروریستی در مرز جنوب شرقی ایران. الان اقلا چهار تراژدی دیگر انتظارمان را میکشد. جیشالعدل تنها ده روز برای انجام خواستههایش مهلت داده است، یعنی تا سیزدهم فروردین ماه.
خواستههای جیشالعدل محقق نخواهد شد. ما عملیات نظامی برون مرزی برای نجات سربازانمان نخواهیم داشت(حتی اگر بدانیم کجا هستند که بعید است). دولت پاکستان در این زمینه کاری نخواهد کرد(حتی اگر بتواند که بعید است). تنها یک امید باقی است. چانهزنی از طریق واسطههایی به امید اینکه با انجام معاملهای غیر از آنچه مد نظر جیشالعدل است(آزادی زندانیان این گروه گویا)، و ضمن به رسمیت نشناختن گروه جیشالعدل سربازان آزاد شوند. گویا این مسیر هم به نتیجهی خوبی نرسیده است که گروهبان جمشید جانش را از دست داده، در هر حال چارهای جز امیدواری نداریم.
در مورد این ماجرا بهترین جمله را آیت ا… هاشمی رفسنجانی گفته است:«این چطور مرزبانی است؟» به احتمال بسیار قوی فیلمی که توسط جیشالعدل از عملیاتِ به گروگان گرفتهشدن سربازان ایرانی منتشر شده جعلی است(با یک جستجوی ساده فیلم را پیدا کنید، من لینک نمیدهم.) در فیلم جیشالعدل هیچکس کنار چادر نگهبانی نمیدهد، همه با لباس راحت خوابیدهاند و اسلحهی هیچکس حتی نزدیکش هم نیست. طبق گزارش مسوولین، زمانِ گروگانگیری نیمه شب بوده است نه وقت طلاییِ دم غروب! اما اگر فیلم بازسازی شده هم باشد، تغییری در واقعیتِ اسفبار بودنِ اوضاع مرزبانی نمیدهد. فرماندهی مرزبانی ایران سردار حسین ذوالفقاری خبر از برکناری و مجازات مسئولین این فاجعه داده است، حتما کار مفیدی است اما به حال الانِ ما تاثیری ندارد. این توبیخها که برای فرزند گروهبان جمشید پدر نمیشود.
به نظر من، تلختر از خبر شهادت این گروهبانِ ایرانی، این است که ما هنوز اطلاعاتمان از جمشید داناییفر نزدیک به صفر است. من کاملترین زندگینامه را در تابناک دیدم، در دلِ گزارشی که نویسندهاش منتظر عملیات انتقامجویانه ایران برای آزاد سازی گروگانان بود. این زندگینامه مستقیما از تابناک برداشته شده است:
«جمشید داناییفر اهل سیستان بود و امسال بیست و پنجمین بهار عمر خود را بدون خانواده در ناکجا آباد گذراند. او فرزند ششم یک خانواده یازده نفره از طبقه متوسط بود که سه خواهر و چهار برادر داشت و سانحه تصادف سایه مادرش را سه سال بود از سر او برداشته بود.
پدرش یک سالی میشود که بازنشسته شده اما بر اثر ناراحتیهای روحی، مریض احوال است و خبر ربوده شدن جمشید، مریضی وی را تشدید کرده است.
جمشید دو سال سربازیاش را درکرمانشاه گذراند و بعد از دوران سربازی به استخدام نیروی انتظامی درآمد و برای آموزش به چالوس رفت. حدود یک سال در چالوس دورههایی را گذراند و بنا به گفته خانوادهاش با قبول شدن در دورهها با او قرارداد پنج ساله بستند و به عنوان گروهبان دوم در مرز مشغول به خدمت شد و پس از سه سال به مرزهای سیستان و بلوچستان آمد.
از مرزبانی او در سیستان و بلوچستان دو ماه میگذشت که به دست گروهک تروریستی جیشالظلم به همراه چهار سرباز دیگر ربوده شد. هنوز یک ماه از ربوده شدن جمشید نگذشته بود که فرزندش به دنیا آمد و همسرش برای او نام انتخاب نکرد تا جمشید بازگردد و او نام پسرش را برگزیند.»
نقل قولی از خانوادهی داناییفر، عکسهای دیگر از این گروهبان شهید، مصاحبهای با هم دورهایهایش، هیچ. گویی داناییفر در حد همین اسم و همین عکس پنج نفرهی حماسی باشد بهتر است، تا بشود برایش مرثیه سرایی کرد، به عدهای توهین کرد، انتقاد کرد و پس از اندکی هم فراموشی. روال معمول بر این است که رسانههای گردن کلفت و رسمی اخبار را کامل و کاملتر کنند و ما با استفاده از اطلاعات دقیق آنها اخبار را تحلیل کنیم. حالا که اولین گروگان شهید شده ما تازه اولین زندگینامه را خواندیم. کسی از شما میداند چهار نفر دیگر کی هستند؟
در این بازار داغ تراژدی هرکس مثالی میزند و گروه زیادی با مثالهایی از موقعیتهای مشابه دیگر سعی میکنند ثابت کنند سیاستهای امنیت ملی ایران اشتباه است. برخی دیگر سعی میکنند از زاویهی دید تروریستهای جیشالعدل به مسئله نگاه کنند و کمی تا قسمتی هم به آنها حق بدهند که راه دیگری ندارند. بالاخره آدم عادی که ندزدیدهاند، شهادت و جنگ بخشی از زندگی یک سرباز است! این بحثها بیاهمیت است. در هر حال، گناهِ کشتنِ آدمِ بیدفاع، همیشه گردنِ قاتل است نه دیگران.
ایران کشور روایات ناتمام است. پر از داستانهای غمانگیزی است که هیچگاه به نتیجهای نمیرسند. امیدواریم داستان مرزبانان ایرانی تمام شود، اما نه تلخ. تا سیزدهم و وعدهی دوم گروگانگیران چیزی نمانده است و ما هنوز در بیخبری هستیم. من هنوز میترسم.