آلبر کامو گرچه در 47 سالگی در گذشت، یکی از شاخصترین چهرههای ادبی جهان در قرن بیستم بود؛ و البته امروز میبینید که چرا، کتاب طاعونِ او در پس سالیان هنوز هم مورد استقبال عمومی است، گویی آلبر کامو حدس میزده چه خطری جامعهی جهانی را تهدید خواهد کرد. این مطلب در مورد ارتباط آلبر کامو با دو نفر از دوستان صمیمیاش است که مدتها به خاطر بیماری کامو از او دور بودند. آرون رابرتسون نویسندهی مطلب اصلی است و نیلوفر شاندیز این یادداشت را ترجمه کرده است. با شبگار همراه باشید:
از آنجایی که مردم دور دنیا، به نمونههای کلاسیک «ادبیات دوران حبس» (حبسیه) نگاهی دوباره میاندازند و مدام از طاعون و اپیدمیهای دیگر مینویسند، مخصوصا رمان «آلبرکامو» که در سال 1947 منتشر شد و عنوانش همین طاعون بود! ارزش یادآوری دارد که حتی در خلال زمانهای دیرباز بلاتکلیفی و درد جهانی، کسانی مثل آلبر کامو تمام تلاششان را کردند تا زندگی درست و خوب ادامه پیدا کند.
دقیقا 78 سال پیش در چنین روزی، درست در میانهی جنگ جهانی دوم، کاموی مبارز خبرهای خوشایندی دریافت کرد. همانطور که «الیور تاد» در بیوگرافی نویسنده توضیح میدهد، در 23 آپریل 1942، گالیمار ناشر مشهور فرانسوی برای کتابی که ما با عنوان «بیگانه» میشناسیم قراردادی برای کامو فرستاد. یک هفته بعد، کامو پیش قسط خوبی گرفت «که برای سه ماه خرج زندگی و یک سفر به فرانسه کافی بود».
کامو که از بیماری سل رنج میبرد، بیماریای که از سن 17 سالگی به آن مبتلا بود، در انزوا زندگی میکرد. «پاسکال پیا» دوست فرانسویای که در روزگار روزنامهنگاریشان کامو را ملاقات کرده بود، صمیمانه راهی طلایی ترتیب داد که چطور از راه دور دوستان خوبی برای هم باشند.
تاد مینویسد پیا «پی در پی نامه مینوشت تا دوستش را از تنهایی در آورد و او را به سمت و سوی کار و فرانسه برگرداند. پیا هنوز برای کامو به دنبال شغلهایی مثل مامور جنگلبانی بود که در منطقهای سالم باشد.»
پیا به راستی دوست خوبی بود، در واقع او همان کسی بود که مذاکره کرده بود تا کامو بابت بیگانه پیشپرداخت بالاتری بگیرد.
«امانوئل روبلز» نویسندهی فرانسوی-الجزایری دوست دیگری بود که همبستگی خودش را نشان داد. روبلز همدلیاش را جور دیگری نشان داد، از مراکش برای کامو غذاهای فاسدنشدنی و شراب قاچاق میکرد و به او میگفت همسرش در شرایط مشابه این، چطور عمل میکرده است «هنگامیکه در سالهای 1941-42 صدها هزار نفر الجزایری مبتلا به تیفوس بودند.»
کامو که یکی از آن کسانی بود که برای غلبه بر ترس شخصیاش با اشتیاق سراغ یادگیری از تجربیات مردم دیگر میرفت، برایش مشخص شد روبلز در حق او لطف میکند.
کامو سالها بعد در یادداشتهای خصوصیاش، تجربهی بیماری و انزوا را بازتاب داد، که چطور افکارش درباره پوچی به کار بسته شد:
کسی که شورهایش را زندگی میکند، ناچار است رنجهایش را هم زندگی کند –شور و رنج وزنههای مقابل یکدیگرند، همدیگر را متعادل میکنند و هرکدام هزینهای است برای آن یکی. هنگامیکه انسان بیاموزد چطور با رنجهایش تنها بماند ـ واقعا بیاموزد نه مجازی ـ تا بتواند بر میلش به فرار از رنج غلبه کند و این توهم را کنار بگذارد که دیگران میتوانند شریک رنجش باشند، دیگر چیزی برای یاد گرفتن نخواهد داشت.
تمام حرف کامو این است، اگر در قرنطینه حس خوبی ندارید، برای خود یک «پیا» یا «روبلز» پیدا کنید. دوستان واقعی ایدههای درخشان شما را میگیرند و از آنها سرمایهای برای سود رساندن به شما میسازند یا بستههایی از شراب و برنج و نودل برایتان میفرستند. تنها باشیم، اما درکنار هم بمانیم.