کشتن سریالی است جدی و جذاب که به پرونده یک جنایت میپردازد، اما با ریتمی سریع و با شخصیتهایی که مشابهشان را قبلا ندیدهاید. اگر از دیدن سریالهای شبیه هم خسته شدهاید، کشتن را پیشنهاد میکنیم، کشتن قطعا تجربهای است تازه.
کارآگاه سارا لیندن (Sara Linden) قد کوتاهی دارد، زیبا نیست و خیلی هم باهوش نیست؛ اما آمار بالایی در کشف جنایت دارد. او برای کشف جنایت فقط نگاه میکند، نگاه میکند و نگاه میکند. سارا آنقدر نگاه میکند تا بالاخره چیزی را دیگران نمیتوانند ببینند، میبیند. سارا لیندن برعکس کارآگاهان معروف که برای کشف جنایت، خود را به جای قاتل میگذارند، با مقتول احساس نزدیکی میکند و با حدس زدن حرکات مقتول سعی در باز کردن راز جنایت دارد. او در حد جنون سمج است و برای حل کردن هر پرونده تا مرز جنون میرود، مانند سگی است که بوی کسی را حس کرده و تا پیدا کردنش از دویدن باز نمیایستد، حتی اگر به قیمت از دست دادن همه چیزش تمام شود. لیندن کم میخندد و بسیار جدی است و هیچ چیز جز وجدانش برایش مهم نیست، او نه به قانون پایبند است و نه به عدالت. او قهرمان سریال کشتن (The Killing) است و برای کسانی که با او آشنا نیستند، موجودی است سرد و عمیق، مانند دریاچهای یخزده.
کارآگاه سارا لیندن از پلیس جنایی سیاتل استعفا داده است، او قصد دارد به همراه پسر نوجوانش، برای ازدواج با نامزدش، به شهر سونوما در کالیفرنیا برود. یک روز قبل از اتمام خدمتش در پلیس سیاتل، جسد رزی لارسن (Rosie Larsen) دختر نوجوانی را در حالیکه دستهایش را بستهاند، در صندوق عقب ماشینی در دریاچه پیدا میکنند. لیندن برای کامل کردن پرونده و تحویل آن به کارآگاه جانشینش استفن هولدر (Stephen Holder) یک روز بیشتر میماند، اما او خود میداند که دیگر نمیتواند دست از این پرونده بردارد. قتل رزی لارسن بر زندگی کاری و شخصی سه گروه تاثیر میگذارد، لیندن و هولدر کارآگاهان پلیس، خانواده لارسن و دارن ریچموند (Darren Richmond) رئیس فعلی شورای شهر سیاتل و نامزد انتخابات برای جایگاه شهردار سیاتل و دستیارانش، به دلیل اینکه ماشینی که جسد در آن کشف شد متعلق به کمپین تبلیغاتی اوست.
سریال آمریکایی کشتن (The Killing) براساس سریال موفق دانمارکی به همین نام (Forbrydelsen) ساخته شده است. سریال دانمارکی از سال 2007 آغاز شد و در سال 2012 به اتمام رسید و کپی آمریکایی آن از سال 2011 آغاز به پخش کرده است. سریال کشتن توسط شبکه تلویزیونی کابلی AMC ساخته شده و خالقی ندارد. سون سویستروپ (Soren Sveistrup) خالق نسخهی دانمارکی به عنوان تهیهکننده اجرایی در عنوانبندی سریال حضور دارد و وینا سود (Veena Sud) نویسندهی فیلمنامه تلویزیونی (Teleplay) این سریال است. تا به حال سه فصل از این سریال در 38 قسمت پخش شده است و جالب اینکه بعد از اتمام هر فصل شبکه ساخت ادامه سریال را منتفی اعلام میکند و به اصطلاح آن را کنسل میکند، اما هر بار در برابر فشار طرفداران سریال تسلیم میشود و سریال را ادامه میدهد. به تازگی شبکه AMC خبری را منتشر کرده که این سریال برای فصل چهارم هم تمدید شده است. ما در این صفحه از ساختههای شبکهی AMC سریالهای Breaking Bad ، The Walking Dead و Hell On Wheels را معرفی کردیم.
داستان دو فصل اول (26 قسمت) تنها در مورد قتل یک دختر است. شاید کمی عجیب باشد که پیدا کردن یک قاتل در سریالهای پلیسی معمولا یک قسمت به طول میانجامد، چگونه در این سریال 26 قسمت ادامه پیدا میکند. داستان این سریال داستان یک قتل نیست، بلکه لیندن و هولدر هرچه بیشتر تحقیق میکنند، بیشتر کثافتهای روی این لجنزار را کنار میزنند، زد و بندهای سیاسی، گروههای مافیایی، پلیسهای فاسد و بسیاری کارهای خلاف قانون که با کشته شدن یک دختر جوان به خطر میفتند. همانطور که شعار فیلم میگوید: «مواظب باش چه چیزی را برملا میکنی». برخلاف آن چیزی که تصور میشود، سریال از ریتم بسیار خوبی برخوردار است، داستان به خوبی میتواند قسمت به قسمت شما را به دنبال خود بکشد.
سریال کشتن داستان یک قتل نیست، ماجرای روابط بین آدمهاست، انسانهای معمولی که ما هر روز از کنارشان رد میشویم و یا با آنها زندگی میکنیم، اما در لحظات حساس به آدمهای دیگری تبدیل میشوند. در شروع سریال از گذشته هیچکدام از شخصیتهای آن چیزی نمیدانیم، اما هرچه داستان پیش میرود، میفهمیم که هر کدام از آنها راز یا رازهایی از زندگی گذشته خود دارند (مانند بسیاری از ما). روابط بین آدمها، بر ملا شدن رازهایی که هر لحظه ممکن است مسیر داستان را تغیییر دهد و معمای یک قتل تم اصلی سریال کشتن را تشکیل میدهند.
قطعا جالبترین و بهترین شخصیت داستان، سارا لیندن با بازی زیبای میریل انوس (Mireille Enos) است. سارا روابط پیچیده و عجیبی با پسرش، نامزدش و همکارش دارد. هیچ چیز نمیتواند لیندن را از پروندهاش جدا کند، او به حد مرگ برای رسیدن به قاتل تلاش میکند. رابطه میان لیندن و کارآگاه هولدر جانشین او در قسمت جنایی پلیس، یکی از منحصربهفردترین روابطی است که من در یک سریال پلیسی دیدهام. آنها نه مانند دو همکار و یا دو انسان مونث و مذکر دارای جاذبه جنسی، بلکه مانند دو خواهر و برادر هستند. خواهر و برادری که در همه حال باید از هم حمایت و به هم کمک کنند، اما هریک راه خود را میرود.
دلیل انتخاب سیاتل به عنوان محل وقوع داستان، شبیه بودن این شهر به فضای سریال اصلی در اسکاندیناوی است. سیاتل بزرگترین شهر شمال غربی آمریکا و دارای آب و هوایی سرد است. داستان در فصلی اتفاق میافتد که باران دائما در حال باریدن است و رنگمایه خاکستری بر سریال مسلط است. فضا به شدت جدی و غمگین است و کوچکترین طنزی در سریال وجود ندارد . خشونت نه در صحنههای سریال، بلکه در روابط بین انسانها حاکم است. قطعا این یکی از جدیترین، عجیبترین و زیباترین سریالهایی است که خواهید دید. اگر از سریالهای Fringe و Homeland (جدا از داستان فانتزی اولی و سیاسی دومی) با توجه به شخصیتپردازی، داستان معمایی و شخصیت زن پلیس آنها لذت بردهاید، از این سریال هم استقبال خواهید کرد.
لینک نقد سریال در نیویورک تایمز
ممنون.بانظرشماموافقم.این سریال را دیده ام و از همان قسمت اول باجذابیت آن آشنا شدم.خیلی عالی بود.
متاسفانه ریتم سریال بسیار کند است…اتفاقاتی که می افتد و یک شخص را به صورت مظنون اصلی معرفی می کند و بعد دوباره با یک صحنه همه چیز را عوض می کند، بسیار بچگانه و مبتدیانه نوشته شده و اصلا باور پذیر نیست…دروغ گویی معلم به خاطر دختر مسلمان، عدم همراهی ریچموند در واگویی ماجرای خودکشی بخاطر ترس از باختن انتخابات و…همگی بسیار عجیب و ساده لوحانه طراحی شده اند… هنوز فصل دوم رو تمام نکردم ولی با وجود جذابیت، این نکات تو ذوق می زنه و انگار به عمد کسی می خواد داستان رو طول بده