معاون کلانتر ریک گریمز (Rick Grimes) اتومبیلش را متوقف میکند و از آن پیاده میشود. او در میان ماشینهای تصادفی که در وسط شهر رها شدهاند به دنبال بنزین برای ماشینش میگردد. شهر متروکه است و هیچ موجود زندهای دیده نمیشود. ناگهان ریک از زیر ماشینی صدایی میشنود، خم میشود و پاهای یک دختربچه را از زیر ماشین میبیند. دختربچهای شش هفت ساله در حالیکه عروسک خرسی خود را در دست دارد، از او دور میشود. ریک دختر را صدا میکند، بعد از چند بار تلاش دختر به سوی او برمیگردد؛ دختر یک زامبی است و به او حمله میکند. ریک لحظهای تردید میکند ولی در نهایت هفتتیر مگنوم خود را از غلافش بیرون میکشد و با گلولهای مغز دختر را از هم میپاشد. این است دنیایی که فرانک دارابونت (Frank Darabont) در سریال مرده متحرک (The Walking Dead) برای ما میسازد.
فرانک دارابونت را همه کسانی که در 10 سال اخیر سینمای هالیوود را پیگیری میکردند؛ میشناسند. او کارگردان فیلمهای بزرگ و با ارزشی همچون رستگاری از شائوشنک (The Shawshank Redemption, 1994)، راهروی سبز (The Green Mile , 1999)، مجستیک (The Majestic, 2000) و مه (The Mist , 2007) است. دارابونت از سینما به تلویزیون کوچ کرد و نشان داد که در این مدیوم هم میتواند موفق باشد. او این سریال را براساس رمانگرافیکی به همین نام نوشته رابرت کرکمن (Robert Kirkman) و با کمک شرکت amc (American Movies Classic) خلق کرد. amc سریالهای موفق دیگری هم مانندMad Men ، Breaking Bad , Hell on wheels را تولید کرده است. مثل اینکه نان سریالسازی زیر دندان دارابونت مزه کرده که او در تدارک خلق یک سریال دیگر به نام شهر گانگسترها (Mob City) در فضای گانگستری آمریکای دهه 20 و 30 است.
معاون کلانتر ریک گریمز در جریان یک تعقیب و گریز مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و به بیمارستان منتقل میشود. در بیمارستان او بیهوش میشود و زمانی که به هوش میآید؛ آخرالزمان آغاز شده است. شهر نابود شده و زامبیها آن را در اختیار گرفتهاند. ریک برای پیدا کردن همسر و پسر خردسالش سفری را در دنیای تهی از انسانیت آغاز میکند. او خانوادهاش را پیدا میکند و به همراه آنان و گروهی از نجاتیافتگان دیگر، راهی سفری برای رسیدن به امنیتی که معلوم نیست وجود داشته باشد؛ میشوند.
دارابونت سریال مرده متحرک را کاملا بر اساس عناصر ژانر زامبی که بعد از فیلم شب مردگان زنده (Night Of The Living Dead, 1968) ساخته جورج رومرو (George Romero) باب شد، ساخته است. او همانند فیلمهای جدید این سالها، من افسانهام (I Am Legend, 2005) یا جنگ جهانی زی (World War Z, 2013) قوانین ژانر را نشکسته است؛ بلکه کاملا به آن وفادار مانده است. در این سریال زامبیها کند حرکت میکنند؛ فکر نمیکنند؛ گروهی عمل نمیکنند و فقط یک چیز برایشان مهم است؛ گوشت تازه. حتی میتوان گفت شروع سریال (صحنه خروج ریک از بیمارستان) تقلید کاملی از دو فیلم معروف این ژانر یعنی شیطان مجسم (Resident Evil , 2002) و 28 روز بعد (28 Days Later… , 2002) است.
اما چیزی که این سریال را جذاب کرده است؛ نه مبارزات خشن نجاتیافتگان با مردگان متحرک است و نه عناصر ژانری، بلکه این شخصیتپردازی و چالش به وجود آمده از آن است که سریال را تا به این حد پرطرفدار کرده است. چیزی که دارابونت در آخرین فیلمش مه، هم به آن اشاره کرده بود، اخلاقگرایی پساآخرالزمانی. در این سریال با انسانهایی روبرو هستیم که سعی میکنند با وجود تمام مشکلات و سختیها از انسانیت خود دور نشوند؛ آنها انسانهایی ایدهآل نیستند اما نهایت تلاش خود را میکنند تا در این دنیای ویران مانند مردگان متحرک همدیگر را پارهپاره نکنند. این مردم در این راه علاوه بر جنگیدن با زامبیها باید با آدمهایی که انسانیت را فراموش کردهاند هم مبارزه کنند. اعضای گروه که در طول راه کم و زیاد میشوند؛ از اقشار مختلف هستند، یک جامعه نمونهای کوچک. چیزی که این سریال را جذاب کرده است؛ تقابل و رفتارهای این انسانها در رابطه با هم و در برابر مشکلات است. در یک کلام شخصیتهای داستان به شدت جذاب از کار درآمدهاند. اما به نظر من داستان این سریال آنچنان چنگی به دل نمیزند، نه اینکه ضعیف باشد؛ اما اگر شما Breaking Bad ،Wire و Dexter دیده باشید، داستان این سریال به نظرتان جزو بهترینها نخواهد بود.
شخصیت محوری سریال کلانتر ریک گریمز با بازی اندرو لینکلن (Andrew Lincoln) است. ریک به دلیل شغل و شخصیتش به محض رسیدن به گروه، رهبری آن را به دست میگیرد. او سعی دارد با دموکراسی و اخلاقمداری کارها را به انجام برساند، اما باید قبول کرد که وقتی صدها زامبی گرسنه به شما حمله میکنند؛ دموکراسی کاربردی ندارد. ریک شخصیت قوی و متکی به نفسی دارد؛ اما او هم یک انسان است با تمام قدرت و ضعفهای یک انسان کاملا معمولی، نه یک سوپرقهرمان. آخرین جملاتی که ریک در پایان فصل 2 میگوید کاملا این نکته را روشن میکند: «بذارین یه چیزی رو روشن کنم؛ اگه میخواین بمونین؛ دیگه از دموکراسی خبری نیست.»
از تعداد قسمتهای هر فصل مشخص است که مسئولان amc با تردید این سریال را شروع کردند؛ فصل اول 6 قسمت، فصل دوم 13 قسمت و فصل سوم 16 قسمت. اما موفقیت سریال در میان تماشاگران چنان بوده که رئیس شرکت amc اعلام کرده که تا آنجا که بتواند این سریال را ادامه خواهد داد و فصل چهارم این سریال با پخش قسمت اول آن شروع شده است.
لینک نقد سریال در نیویورک تایمز
لینک نقد سریال در وال استریت ژورنال