داستان جمعه، تاریخ حقیقی خرگوش و لاک‌پشت

۲۲ شهریور ۱۳۹۲ | ۱۹:۵۵
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 4 دقیقه

داستان جمعه

نویسنده: لرد دانسنی

مدت­‌های مدید بحث و جدالی میان حیوانات بود که خرگوش فرزتر می­‌دود یا لاک­پشت. برخی می­‌گفتند خرگوش فرزتر است چون گوش­‌های به آن درازی دارد، و دیگران می­‌گفتند لاک پشت فرزتر است چون هرکس لاکش به این سفتی است به همین سفتی هم می­‌دود. و اما نیروهای غریب آشوب دیرزمانی این مسابقه­‌ی تعیین‌کننده را عقب انداختند.

ولی وقتی کار حیوانات نزدیک بود به جنگ بکشد، بالاخره توافقی حاصل شد که خرگوش و لاک‌­پشت باید پانصد یارد(حدود ششصد متر) بدوند تا همه ببینند حق با چه کسی است. خرگوش گفت:«چرندیات خنده­‌دار نگید!» و این تمام جوابی بود که طرفداران خرگوش در مورد دویدن از او شنیدند.

لاک‌­پشت گفت:«این رقابت بر من خوشایند است، کوچک نمی­‌دارمش.» والله هوادارانش فریاد شادی کشیدند.

روز مسابقه احساسات در غلیان بود. غاز به روباه حمله کرد و تقریبا نوکش زد. طرفین از پیروزیِ در دسترس با غرور حرف می­‌زدند و مسابقه لحظه‌به‌لحظه نزدیک می‌­شد. لاک‌­پشت گفت:«من از موفقیت خودم مطمئنم.» ولی خرگوش چیزی نگفت. به نظر کسل و عصبانی می­‌رسید. برخی طرفدارانش همان لحظه ولش کردند و به طرف مقابل پیوستند؛ که در مقابلِ سخنرانیِ پر شور و شررِ لاک‌­پشت فریاد شادی می­‌زدند. اما خیلی­‌ها با خرگوش ماندند و گفتند:«ما هرگز ولش نمی­‌کنیم. حیوونی با گوش به این درازی قطعا برنده می‌شه.»

طرفداران لاک‌­پشت می­‌گفتند:«سفت بدو» و زان پس «سفت بدو» یک شعار شد که همه به‌هم می­‌گفتند. می­‌گفتند:«لاک سفت و زندگی سفت، کشور به این جور چیزا احتیاج داره. سفت بدو.» و این کلمات هرگز زمزمه نمی‌شدند؛ بلکه جماعتی دسته‌جمعی از ته دل فریادشان می­‌زدند.

بعد مسابقه شروع شد و ناگهان سکوت همه را گرفت. خرگوش یک کورس صد یاردی گذاشت، بعد ایستاد و اطرافش را نگاه کرد تا رقیب‌اش را ببیند. بعد نشست و خودش را خاراند و گفت:«مسابقه دادن با لاک پشت یه کمی ابزورده!»

برخی شعار می­‌دادند:«سفت بدو، سفت بدو» و دیگران داد می‌­زدند:«بذار بخوابه، بذار بخوابه.» و «بذار بخوابه » هم تبدیل به یک شعار شد.

کمی گذشت و رقیب خرگوش بهش نزدیک شد. خرگوش گفت:«بالاخره لاک‌­پشت لامصب رسید.» بلند شد و تند و تیز دوید تا نگذارد لاک‌­پشت شکستش دهد. برخی رفقایش می­‌گفتند:«اون گوش‌­ها برنده می­‌شن. اون گوش‌­ها برنده می­‌شن و بنیادی می­‌ذارن برای حقیقتی که ما بیان می­‌کردیم.» بقیه رو کردند به هواداران لاک‌‌پشت و گفتند:«حیوون شما کجاس؟!»

طرفداران لاک‌­پشت جواب دادند:«سفت بدو، سفت بدو.»

خرگوش حدود سیصد یارد دیگر هم دوید. تقریبا به چند قدمی خط پایان رسیده بود. و ناگهان به ذهنش رسید که مسابقه دادنش با لاک‌­پشت که حتی دیده هم نمی‌­شد که چقدر خنده‌­دار و ابلهانه است. همان‌جا دوباره نشست به خاراندن. جماعت می­‌گفتند:«سفت بدو، سفت بدو!» و «بذار بخوابه! بذار بخوابه!» و خرگوش گفت:«واقعا فایده‌ا­ش چیه؟». این‌بار خرگوش واقعا ایستاد و برخی می­‌گویند خوابید. دو سه ساعتی هیجان نفس­‌گیری برقرار بود و بالاخره لاک­پشت برد.

طرفدارانش فریاد «سفت بدو، سفت بدو» سر دادند و این‌که «لاک سفت و زندگی سفت: این‌طوری شد که برنده شد.»  بعد، از لاک‌­پشت پرسیدند این دستاورد نشان دهنده‌­ی چه چیزی است. او رفت و از لاک‌­پشت خردمند پرسید. لاک‌­پشت خردمند گفت:«این یک پیروزی شکوهمند برای نیروهای حامی فرزی است.» لاک‌پشت همین را به دوستانش گفت و حیوانات سال‌ها جز این چیزی نمی­‌گفتند. حتی امروز هم «این یک پیروزی شکوهمند برای نیروهای حامی فرزی است.» یکی از شعارهای خانه‌­ی حلزون است.

اما علت ناشناخته ماندنِ این روایت از مسابقه، این است که شاهدان خیلی کمی از آتش‌سوزی بزرگ جنگل که کمی بعد رخ داد جان به در بردند. آتش شبی از بیشه بلند شد و با باد تندی به سمت جنگل آمد. خرگوش و لاک‌­پشت و تنی دیگر از حیوانات بر فراز تپه­‌ای در کناره‌­ی درختان، آتش را از دور دیدند و فورا جلسه‌­ای تشکیل دادند تا چه کسی پیام را به دیگر حیوانات جنگل برساند. آن‌ها لاک‌پشت را فرستادند.

کارشناس فیلمنامه نویسی و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و دانشجوی دکترای پژوهش هنر در دانشگاه تربیت مدرس. فیلمنامه نویس، و نویسنده رمان های سیاسیا در شهرمارمولک ها، ماجرای خونزاد و ماجرای کفترکش و منتقد و نویسنده در مجله شبگار
امین حسینیون
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها