تاریخ ادبیات معاصر میگوید شروع نمایشنامهنویسیِ مدرن با نمایشنامه «ارکان جامعه» هنریک ایبسن نویسنده نروژی در سال 1877 بوده است؛ اما پس از او نمایشنامهنویسان بزرگی پا به عرصه گذاشتند که بیشک یکی از مهمترینها، «تنسی ویلیامز» آمریکایی بود. اما چرا؟ چه میشود که یک نمایشنامهنویس به یکباره آثاری خلق میکند که هنوز بعد از گذشت سالها خواندنی و قابل بررسی و تحلیل است؟ از «باغ وحش شیشهای» که سبب شهرت ویلیامز شد تا «اتوبوسی به نام هوس» که با گذشت سالها همچنان بر روی صحنه میرود.
توماس لانییر ویلیامز(تنسی) در سال 1911 در میسیسیپی آمریکا متولد شد. در خانوادهای با پدر الکلی و خواهر بیمار، که تنسی علاقهی فراوانی به او داشت و مادری که تنسی را لحظهای تنها نمیگذاشت. زندگی پر فراز و نشیباش از او مردی گوشهگیر که فقط به نویسندگی میپردازد، ساخت.
به جرات میتوان گفت همواره مهمترین خصیصهی آثار تنسی ویلیامز، شخصیتپردازی منحصر به فرد و زنده کردن کاراکترهایی با بیماریهای روانی پنهان و با گذشتهی مشقتبار است (بلانش دوبوا در اتوبوسی به نام هوس، سرافینا در خال گل سرخ، کاترین در ناگهان، تابستان گذشته) و یا کاراکترهای راندهشده از اجتماع (بلانش، بریکت در گربه روی شیروانی داغ، کاترین و سباستین ناگهان، تابستان گذشته، کشیش شانون و هانا در شب ایگوانا) که اکثرا به گونهای متفاوت از اجتماع بریدهاند؛ اتفاقا هر کدام از آنها وابستگیای به هنر دارند یا عموما شاعرند؛ چیزی که خود تنسی از اوایل نوجوانی که پسری تنها و خجالتی بود، به آن روی آورده بود. سباستین در «ناگهان، تابستان گذشته» و تام در «باغ وحش شیشهای» هر دو شباهت بسیاری به تنسی دارند. همین ویژگی نیز سبب تمایز تنسی با نمایشنامهنویسان همسنگ خودش، «ادوارد آلبی»، «آرتور میلر» و «یوجین اونیل» شدهاست؛ او در کارهایش شاعرانگی دارد و سر و کارش با احساسات است. درامهایی که تنسی ویلیامز نوشته است، کامل هستند؛ شخصیتپردازی، پلات یا طرح، صحنهها، کشمکشها، موسیقی و استفاده از تمام حسها در آثار او خوانده میشود. علاوه بر آن، تنسی به طیف گستردهای از سبکها در آثارش دست زده است: در «باغ وحش شیشهای» اکپرسیونیسم واقعگرا، ناتورالیسم در «اتوبوسی به نام هوس» و سوررئالیسم در «ناگهان، تابستان گذشته». جهان آثار او گاهی آنچنان غیرواقعی میشود که میتوان اثر را در زمره آثار سوررئالیستی برشمرد، در عین حال به گونهای ملموس و باورپذیر در خور یک درام رئالیستی (تابستان و دود). نمایشنامههای بلند او عموما چهار کاراکتر اصلی دارد که دایرهوار دور هم میچرخند، با رفتن یا مردن یکی از آنها، مثلثی ناپایدار تشکیل میشود؛ در نمایشنامههای کوتاه او از ابتدا این مثلث متزلزل وجود دارد؛ «بانو لارکسپور لوسیون» (زن و مردی رویاباف در کنار زن مهمانخانهدار) و «من از میان شعلهها برخاستهام» (مرد بیمار همراه با همسر و معشوقهاش).
درگیری زنان آثار او، همیشه با ذهن و بدنشان است، زنانی مانند آلما در «تابستان و دود»، بلانش در «اتوبوسی به نام هوس»، سرافینا در «خال گل سرخ»، لیدی در «نزول اورفیوس»، مگی در «گربه روی شیروانی داغ» و ماکسین و هانا در «شب ایگوانا». آنها یا اخلاق را برمیگزینند و پشت پا به بدن و غریزه میزنند و در نقطه صفر میمانند که در نهایت پشیمانی برایشان میآورد و با رفتن به نقطه صد جبران میکنند (آلما و سرافینا، هانا و جودیت) و یا در نقطه صد هستند و کمکم ذهن و بدنشان متلاشی میشود (بلانش، لیدی، ماکسین). پرداختن به اصول اخلاقی عمدتا در زنان آثار ویلیامز دیده میشود گرچه در جایی کاراکترهایی هم هستند که خلاف این عمل میکنند. در هر نمایشنامه علاوه بر زنی اخلاقگرا، حضور زنی بیبندوبار هم قطعی است. همین تناقضات کشش مخاطب را برای خواندن آثار او بیشتر میکند: تناقض بین باکرهها و فاحشهها، مردان عاصی و مردان ترسو، مادران سلطهجو و پدران بیتفاوت.
آثار او در حیطه نقد فمینیستی هم میگنجد؛ او در همهی کارهایش زنی برابر و همپایه با مرد دارد. زنانی که توانایی کنش دارند؛ لیدی در «نزول اورفیوس» با راه انداختن شیرینیفروشی سعی دارد گذشته را احیا کند، آلما در «تابستان و دود» با تمام عشقی که به جان دارد، در نهایت او را تغییر میدهد، حتی زنانی که با توجه به پلات، اشتباهات جبرانناپذیر میکنند مانند سرافینا «خال گل سرخ» یا آماندا «باغ وحش شیشهای» باز هم دارای یک ارزش برابر با مردان درام هستند.
نمیتوان تاثیر «چخوف» را روی تنسی ویلیامز نادیده گرفت. کما اینکه او با یکی از نمایشنامههایش به نام «دفتر یادداشت تریگورین» برداشتی آزاد از مرغ دریایی کرده است، اما حسرت گذشته از ویژگیهای بارز آثار هر دوی آنهاست؛ هر دو در نشان دادن زمینهای کامل و بیان بیگانگی انسانها و سرد بودن روابط و همچنین تجسم زندگی کاراکترهایی ضعیف، قدرت فوقالعادهای دارند. به واقع میتوان گفت درونمایه اصلی آثار ویلیامز حسرت گذشته، دروغگویی و بررسی روابط پیچیدهی خانوادگی بین زن و مرد، خواهر و برادر، فرزند و والدین است که این هم نشات گرفته از زندگی خود اوست. علاوه بر آن به ارجاعات شکسپیری هم میتوان اشاره کرد؛ حضور جادوگران در بعضی از کارهایش (خال گل سرخ) و همچنین استفاده از فضاهایی گوتیکوار (تابستان و دود، خال گل سرخ)، توجه به اسطورهها و مونولوگ رو به مخاطب (نزول اورفیوس) و همینطور تکنیک راوی در «باغ وحش شیشهای» که برگرفته از برتولت برشت است.
در ادامه مبحث کاراکترهای پیچیده، ویلیامز در تمام آثارش کاراکتری روانپریش خلق کرده است که گذشتهاش تاثیر به سزایی در حال او داشته (بلانش، کاترین، بریکت، لورا، خانم مور، سرافینا). همان کاراکتر روانرنجور یا صداقتی دارد که کسی باور نمیکند (کاترین و شانون) و یا آنقدر در دنیای رویایی خودش غرق شده که فاصلهی بین رویا و حقیقت را تشخیص نمیدهد و مدام دروغ میگوید (بلانش و آماندا). از منظر روانشناسی فروید، همهی کاراکترهای اصلی آثار تنسی قابل بررسی هستند بدین منوال که نهاد و خودآگاه و ناخودآگاه کاراکتر در رفتار و صحبتهایش نمود پیدا کرده، بارزترین مثال «بلانش» است. بلانش زنی است که سبب شده شوهر جوان و همجنسگرایش خودکشی کند و او بعد از آن با شاگرد نوجوان خودش روی هم میریزد، از جامعه طرد میشود و در نهایت توسط شوهر خواهرش به تیمارستان فرستاده میشود. رقابت ناهشیار پسر با پدر یا مردی دیگر برای جلب توجه مادر (دفتریادداشت تریگورین) و یا تلاش دختر برای انتقام گرفتن از همسری که پدر را کشته است در جهت دست یافتن به رضایت پدر (نزول اورفیوس) و یا تلاش مادر در زیر سلطه قرار دادن پسر (ناگهان، تابستان گذشته) قطعا اشاره مستقیم به عقده ادیپ و الکترا که از روانکاوی فروید نشات میگیرند، دارد. البته تکرار تم و کاراکترها از تنوع در آثار ویلیامز کم کردهاست. زنان رنجیده، مردان خیانتکار، دختران مالیخولیایی و بیمار و خانوادههای خودخواه و پولپرست همواره در بستری از خاطرات گذشته، قضیهی ارث و میراث، موضوع خیانت و وفاداری، ناکامی و انتقام میچرخند تا جایی که گاهی بدون خواندن نام نویسنده، میتوان حدس زد اثر از آنِ تنسی ویلیامز است.
نگرش ویلیامز به مرگ در آثارش کاملا برجسته است: مرگ برای بعضی از کاراکترها آغاز یک انتقام است (مرگ پدر لیدی در نزول اورفیوس) یا شروعی برای زندگی جدید (مرگ پدربزرگ در گربه روی شیروانی داغ) یا گرهای مرموز (مرگ سباستین در ناگهان تابستان گذشته) و یا مرگیست که حقیقت را برملا میکند (خال گل سرخ). اما در هر حال رویاروییاش با مرگ را میتوان با خوانش نشانهشناسانه دید؛ مرگ به گونهای با کاراکترهای او عجین شده که زندگیشان را میتوان نادیده گرفت؛ در واقع زندگیشان دست کمی از مرگ ندارد. هر کاراکتری هر چند کوچک، هر چه میگوید علاوه بر مفهوم صریح، مفهوم ضمنی دیگری در بردارد. پایان همه نمایشنامههایش با گرهگشایی است؛ بلانش به تیمارستان میرود، لیدی با بچهای در رحم میمیرد، آلما با مردی میرود که دوست ندارد، سرافینا عشقش را فراموش میکند، کاترین حقیقت را برملا میکند. تمام پروندهها بسته میشوند. اما نه لزوما به بهترین و شادترین شیوه. بلکه عموما با تلخترین حالت ممکن. به گونهای که انگار تنسی، خودش کاراکترها را محکوم به سرنوشت غمبار کرده است و همان نگرش همراه با نابودی و مرگ را مصرانه ادامه میدهد. این مرگ، گاهی میتواند پیری و از کار افتادگی کاراکترها باشد؛ بلانش همیشه از پیر شدن میترسد، سرافینا نمیخواهد زمان بگذرد و رویای همسرش را از دست بدهد، همینطور ویولت در «ناگهان، تابستان گذشته» که فرزندش را از دست داده است. فضای نمایشنامهها عموما گرم و تابستانی همراه با بارانهای تابستانی نابههنگام، احساس خفقانی که شرجی بودن هوا گریبان کاراکترها را هم میگیرد به خواننده هم منتقل میشود.
آن زمان در جامعهای متعصب اشاره مستقیم به مسائل و تمایلات جنسی یک تابو به حساب میآمد، با این حال تنسی ویلیامز در چند اثرش به این موضوع اشاره میکند؛ رابطه مشکوک بریکت و دوست ورزشکارش در «گربه روی شیروانی داغ»، همسر مردهی بلانش در «اتوبوسی به نام هوس»، سباستین در «ناگهان، تابستان گذشته». خود تنسی تا سالها هویت جنسیاش را مخفی میکرد، اما در نهایت آن را پذیرفت و به همه اعلام کرد یک همجنسگرا است. رویکرد ویلیامز به دین نیز در «شب ایگوانا» با قرار دادن کشیشی از دین برگشته در موقعیتی سخت و روبرو کردن کلیسا و علم در «تابستان و دود»، نشان از توجه او به این مقوله دارد، جان پزشکی بیبندوبار است، که در مقابل دختر کشیش، آلما کم میآورد. این در حالی است که آلما خود راه اخلاق را پیموده و اکنون پشیمان است.
پر واضح است بودن در دنیای ادبیات و تئاتر بدون خواندن و بررسی آثار ویلیامز ناممکن است، زیرا او نه تنها روی ادبیات بلکه روی مطالعات روانشناسی و جامعهشناسی نیز تاثیرگذار بودهاست. او نویسندهای باهوش و در عین حال حساس بود که خوشبختانه در زمان حیاتش ارزش واقعیاش شناخته شد.
تنسی ویلیامز در سال 1983 در سن 71 سالگی درگذشت. پزشکان گفتند او بر اثر خفگی ناشی از خوردن درِ قطره چشمی که استفاده میکرد، مرده اما مصرف مواد مخدر و الکل نیز بیتاثیر نبوده است.
«من راه آسانتری برای هویت کسانی که در آستانه حمله عصبی هستند پیدا کردم، کسانی که از زندگی بریدهاند، کسانی که برای رسیدن به یک نفر دیگر از جان گذشتهاند، این افراد به ظاهر شکننده و ضعیف اما واقعا قوی و پرصلابت هستند». تنسی ویلیامز
شخصیت پیچیده ی بلانش در اتوبوسی به نام هوس، سرآمد شخصیت پردازی زنانه در آثار تنسی ویلیامز است؛ بطوری که مگی، کاترین، آماندا، آلما و… در حد و اندازه ی بلانش نیستن. در اقتباس سینمایی، ویوین لی به معنای واقعی خود بلانش بود و البته گویندگی فوق العاده ی ژاله کاظمی در نسخه ی دوبله تکمیل کننده ی کارکتر بلانش است.