بالاخره به سلامتی و با کمترین کشته لیگ برتر فوتبال ایران هم به پایان رسید. استقلال صنعتی خوزستان با سرمربی جوانش عبدالله ویسی قهرمان شد. به قول یکی از دوستان، استقلال خوزستان به خاطر سرمربی و بازیکنان جوون و بومی، حمایت طرفداران و مسئولان استانی با کفایت، تونست قهرمان بشه و تیم استقلال اهواز به خاطر استفاده از مربی و بازیکنان بومی جوون، عدم حمایت طرفداران و مسئولان استانی بیکفایت به دسته دوم سقوط کرد.
پرسپولیس برانکو هم با تفاضل کمتر، به مقام دوم قناعت کرد. هرچند برانکو در حال خط و نشون کشیدن برای فصل بعده، اما ما میدونیم در فوتبال ایران به هیچچیز نمیشه مطمئن بود، مثلا اگر یکی از مسئولان از حضور زن و بچهی برانکو در ورزشگاه خوشش نیومده باشه، پروندهاش رو میذارن زیر بغلش که بره خونهاش، مشکلات فنی که بماند. پرویز مظلومی هم گفت که ما به وعدهمون یعنی کسب سهمیهی آسیا، عمل کردیم. یکی باید بگه استاد اگر نتونی استقلال رو با اینهمه طرفدار تو 3 تا تیم بالای جدول بذاری که باید بری لیگ دسته سه ساوجبلاغ مربیگری.
رومن پولانسکی کارگردان صاحب نام لهستانی که سالها در آمریکا زندگی کرده بود، یه روزی یه کمی زیادی به یه دختر خانم 17 ساله نزدیک شده بود. خانوادهی دختر شکایت کرد و دادگاه پولانسکی رو به جرم تجاوز محکوم کرد و پولانسکی از امریکا فرار کرد. الان 20 سالی میشه که این بنده خدا جرات نمیکنه پاشو بذاره تو اون مملکت. بدبخت حتی یه فیلم هم در مورد هولوکاست ساخت که دل رفقای امریکایی رو نرم کنه، اسکار رو بهش دادن اما حکمش لغو نشد. مدیونید اگه فکر کنید این داستان ربطی به اون دختر 9 ساله زنجانی داره که با رضایت کامل با معلماش ارتباط نامشروع برقرار کرده. (ای بابا شما چه آدمهایی هستین، حتما بچه خودش دلش میخواسته که حکم “رابطه نامشروع” دادن به جای “تجاوز”)
این هفته یکی از عجیبترین اتفاقات تاریخ ایران افتاد، محمد سرافراز رئیس سازمان صدا و سیما بعد از یک سال و نیم از سمتش استعفا داد و عبدالعلی علی عسگری جانشینش شد. اتفاقا میگن دلیل برد تیم فوتبال سیاهجامگان مشهد و موندنش تو لیگ برتر هم همین موضوعه، چون آقای علی عسگری عموی همون سعید علی عسگری بازیکن سابق پرسپولیس و سیاه جامگان فعلیه. به بچههای صدا و سیمای مرکز مشهد سپرده که فیلم بازی بچهی برادر منو خوب بگیرین (اینکه چه ربطی به برد تیم داشت رو خودتون برید پیدا کنید) حالا قسمت عجیب داستان تعویض رئیس تلویزیون اینه که تو ایران کسی که بیفته رو میز مدیریت به این راحتیها نمیشه از میز جداش کرد، چه برسه به اینکه استعفا بده. چه اتفاقاتی پشت پرده افتاده یا اینکه چه کاری با سرافراز کردن که انقدر کمرش درد گرفته که مجبور به استعفا شده، ما نمیدونیم. ایشالا هر جا هست کمرش زودتر خوب بشه. یه داستانی هم هست که هیچ ربطی به ضرغامی و سرافراز نداره. مردی کفندزد بود، دستگیر و اعدامش میکنن. بعد از مرگ دزد به خواب پسرش میاد و میگه پسر یه کاری بکن که اینجا در عذابم. پسر به روح پدر میگه خیالت راحت که چاره کارت پیش منه. پسر هر شب به قبرستون میرفته، کفنها رو میدزدیده و به اجساد تجاوز میکرده. بعد از مدتی مردم میگن خدا اون دزد قبلی رو بیامرزه که فقط کفن میدزدید.
میخواستم یه دو کلمه در مورد فرزاد حسنی بنویسم، دیدم خدا رو شکر دوستان دست به قلم و کامنتگذار چیزی کم نذاشتن، ولی قسمت جالبش اینه که طرف اومده کار فرزاد حسنی رو تقبیح کنه، هرچی فحش کمر به پائین از بچگی یاد گرفته نثارش کرده، ای بابا باادبا، باسوادا، مدافع حقوق گربهها، مشخصکننده فرق کلینتون و ترامپ، علاقمند به بچههای کار، اشتراک گذارندهی عکس آفریقا، خواهشا کمتر فحش بدین. کاری به این ندارم که برخورد فرزاد حسنی درست بود یا نه، اون فیلم بامزهی پشتصحنه رو قبل از مسابقه گرفته بودن یا بعدش یا وضعیت کلی مجریهای صدا و سیما چجوریه، اما یادمون باشه هرگز با جنگ نمیشه صلح به وجود اورد و با توهین نمیشه توهین رو رد کرد. تو این وضعیت بلبشو مردم رامبد جوان یادشون رفت که یه چیزی تو توئیتر نوشت، بعد که فهمید اشتباه کرده و به اندازهی کافی ترسید، حساب کاربریش رو پاک کرد و گفت من اصلا توئیتر ندارم!!! فقط یادش رفته بود (یا فکر کرده بقیه یادشون رفته) که خودش این حساب رو به مردم معرفی کرده بود، ما هم که بلانسبت شما گوشمون درازه. نکتهی اخلاقی این داستان اینه که هرکسی دروغ بگه بَده، اما هنرمندا دروغ بگن بَدتره.