از اصول هندسه اقلیدس تا تفسیر خواب فروید، و از جنس دوم سیمون دوبوار تا مجموعه آثار شکسپیر… در اینجا 10 نویسنده، هرکدام کتابی را انتخاب میکنند. کتابی که “برای همهی دورانهاست”.
جنس دوم، سیمون دوبوار
سیمون دوبوار از واکنشها به جلد دوم کتاب جنس دوم نوشت : “ارضا نشده، سرد، پریاپیک، دارای جنون جنسی، همجنسگرا، صد بار کورتاژ شده، من همهی اینها بودم، حتی یک مادر پنهانی مجرد” .
این انفجار بیم و وحشت – که ممنوع اعلام شدن کتاب از طرف واتیکان را هم شامل میشد – نتیجه بحث صادقانه دوبوار درباره زنانگی بود که شامل موضوعات دیگری مثل همجنسگرایی و مبدلپوشی (علاقه به پوشیدن لباس جنس مخالف) هم میشد. اما کتاب جنس دوم خیلی بیش از اینهاست. کتابی که بنیادیترین سوال کل جریان فمینیسم را میپرسد : زن بودن به چه معناست؟
دوبوار ماهیتگرایی بیولوژیکی را رد میکند و میگوید که طبیعت زن ماهیت او را تعیین نمیکند – یک زن چیزی بیش از یک رحم است – و به جای آن با اشاره به معروفترین جمله خود، کیفیت محو زنانگی را بررسی میکند: “آدم زن به دنیا نمیآید، زن میشود.” او میگوید زن، “دیگری” است، استثنا است، ناهنجاری است، که به مرد اجازه میدهد شکل و سوژهی اصلی انسان بودن باشد. دوبوار ستمی را که بر زنان رفته با یهودیان و سیاهپوستان آمریکا و کارگران و ملتهای تحت استعمار مقایسه میکند. اما در نهایت نتیجه میگیرد که سکسیسم نیروی منحصربفردی است. زیرا زنان با ستمگرانشان زندگی و حتی به آنان محبت میکنند. با این حمایتهای نظری، او دگرگونی وسیعی در زندگی زنان را پیشنهاد میکند: دگرگونی در کار، مادری، حضور در ادبیات، عدم وابستگی اقتصادی، روابط جنسی، کار خانگی و… . سخن دوبوار نافذ و تاثیرگذار است. او از خواستههای روشنفکرانهاش هرگز احساس شرم نمیکند. پاسخهایش سادهاند و در عین حال دور از دسترس. زنان باید مثل مردان تحصیل کنند، حقوق بگیرند، اختیار بیقید و بند فرزندآوری و طلاق داشته باشند. با زنان باید مانند یک وجود کامل انسانی رفتار شود، همانطور که با مردان میشود.
تعجبآور نیست که جنس دوم با دیدگاهش شور و هیجان گستردهای را موجب شد. این کتاب در سال 1999 در پاریس، 22000 نسخه در اولین هفته فروخت. و ترجمه انگلیسی آن به سرعت به پرفروشترین کتاب آمریکا تبدیل شد. کتاب، فمینیستهایی مثل بتی فریدان و جودیت باتلر را تحت تاثیر قرار داد. اعتبار کتاب خیلی بیش از کارهایی که تحت تاثیرش نوشته شدند، دوام یافت. اگرچه در بازخوانی ترجمه جدید در سال 2010 “فرانسین دوپلسیکس” خصومت پارانوئیدی دوبوار را در برابر انستیتوهای ازدواج و مادری نقد کرد. همچنین فمینیسم مدرن کمتر درباره زنانی که رفتارهای کلیشهای زنانه را انتخاب کنند یا مثلا کفش پاشنه بلند “شکننده” بپوشند که محکومشان کند به ضعیف بودن، قضاوت کرده است. اما دوبوار به خوبی از تناقضات و پیچیدگیهای موقعیت خود آگاه بود. از آنجا که معشوقش “ژان پل سارتر” در نمایشنامه دستهای آلوده کنایهای به جلد دوم کتابش میزند: ” نیمی قربانی و نیمی شریک جرم. مثل هرکس دیگر” . Helen Lewis
منتخبات کنفوسیوس
برای درک چین ابتدا باید منتخبات کنفوسیوس را بفهمیم. این کتاب که بیش از 2400 سال پیش نوشته شده، ساختار فرهنگی چین را بخوبی نشان میدهد. برخلاف انجیل و قرآن که روی روحانیت و معنویت تاکید میکنند، منتخبات، بیانی عملی از ترتیب انسانی چیزهاست: وفاداری به خانواده، تقوای اخلاقی، روحانیون اجتماعی و سیاست. اگر شما چینی باشید، عباراتی از انجیل مثل “دشمن خود را دوست بدار و برای آنان که آزارت میدهند دعا کن” فقط گیج و متعجبتان میکند. چرا که کنفوسیوس تقریبا متضاد این را گفته است: “تنها مرد با تقوا و مومن است که میتواند به دیگران عشق و نفرت بورزد”. نفرت برای انسان چینی یک وضعیت اخلاقی ضروری است. پندهای کنفوسیوس سیستم ارزشی فرهنگ چینی را شکل دادهاند.
زندگی کنفوسیوس مبهم است و اما کنجکاوی برانگیز. اگرچه او 500 سال قبل از میلاد مسیح در ایالت “لو” یک سیاستمدار بود اما مقام بلندپایه نظامی نداشت. سابقه کاریاش به علت درگیریهای ایالت لو و جنگ دولتها متوقف شد و سرانجام او آنجا را ترک کرد و بقیه روزهایش را در سرگردانی از این ایالت به آن ایالت گذراند و تمام مدت مریدان و شاگردانی را تحت تاثیر خود قرار میداد و به آنان میآموخت.
دیدگاه او از جهان بر پیوستگی قوی بین قدرت و وظیفه اخلاقی یک انسان تاکید میکرد. عجیب نیست که چرا کنفوسیانیسم توسط همه امپراطوران تاریخ چین و از جمله رهبران حزب کمونیست به کار گرفته شده است. اتوکراسی چینی خودش در هسته تعالیم مرشد است: “مرد بزرگ در پی حق است و مرد پست در پی منفعت”. امپراطور با چنین جملات قصاری از خود صحبت میکند تا حق خود را برای قانونگذاری قوت بخشد.
کتاب مباحث و سخنانی دارد در باب ویژگیهای یک انسان شریف و قوانین یک جامعه تابع، که البته به قوانین اتوکراتیک کمک کردهاند و اما خوانندهی مدرن را هم جذب کردهاند، حتی در غرب. چرا که تعالیم کتاب خواننده را وامیدارد به تامل و تعمق درباره چگونه زیستن. یک سخن پرمغز کنفوسیوسی میگوید: “انسان باید بگوید: دغدغه من این نیست که جایی را ندارم، دغدغه من این است که چگونه میتوانم جایی را داشته باشم. نگرانی من این نیست که شناختهشده نیستم، من تلاش میکنم که ارزش شناختهشده بودن را داشته باشم.” Xiaolu Guo
خاستگاه گونهها، چارلز داروین
داروین اولین کسی نبود که تغییر گونهها در طول زمان را مطرح کرد. در واقع این ایده به شکل متفاوتی از یونان باستان وجود داشت. اما این “داروین” و همینطور “آلفرد راسل والاس” بودند که انتخاب طبیعی را بهعنوان مکانیسمی که دگرگونی با آن کار میکند، بررسی کرده و به نتیجه رسیدند. خاستگاه گونهها فتنهانگیز و مسئلهساز شد و روحانیت را رنجاند. داروین میدانست که چنین اتفاقی میافتد. و به همین دلیل است که کتاب بسیار تودار و مستحکم و منطقی است. داروین از ما میخواهد که کبوترها، کرمها و بوتهها را ببینیم و با چشمان خود قضاوت کنیم. او میگوید “عظمت و شکوهی است در این منظر زندگی”. “یک نیروی آغازگر بیانتها از سادهترین شکل، زیباترین و کاملترینی که تا به حال وجود داشته را شکل میدهد.”
تنها جانورشناسان و زیستشناسان نیستند که در نظرات داروین کاوش کرده و آنها را توسعه دادهاند. کار خیلی از نظریهپردازان سیاسی، جامعهشناسان، انسانشناسان و فیلسوفان از ایدههای داروین نشات گرفته است، بخصوص از نظریه تنازع بقا. همانطور که “مانیفست حزب کمونیست” میگوید: “تاریخ همه جوامعی که تا کنون زیستهاند، تاریخ نزاع طبقاتی بوده است.” همچنین “بچههای آب” چارلز کینگزلی و “آلیس در سرزمین عجایب” لوییس کارول کمدی رابطه بین انسان و حیوان خویشاوندش را نمایان میکنند. در پایان قرن نویسندگانی مثل “اچ جی ولز” بخشهای تیرهتر دیدگاه داروین را کاویدهاند – بخش حیوانی طبیعت انسان.
کتاب شیوه تفکر نسبت به جهان را تغییر داد. کتاب اثبات کرد که گوناگونی جهان طبیعی میتواند بدون توسل به منشاهای فوقطبیعی توضیح داده شود و در عوض مطرح کرد که این امر با جریان حوادث و تغییرات تدریجی در طی بیلیونها سال شکل داده شده است. و نشان داد که زمین از پیش برای تداوم برنامهریزی نشده است. گونههایی که بیشتر و سریعتر از خودشان رشد و نمو میکنند در خطر انقراضاند. نه بخاطر اینکه برای گستاخیشان تنبیه شده باشند، بلکه به این دلیل که با نابود کردن متوسط بقایشان، خود را برای تداوم زیستن نامناسب میکنند. داروین میگوید : “ما همه باهم گیر افتادهایم.” در رویارویی با چالشهای وحشتناک دهههای پیشرو این میتواند مهمترین درس او باشد. Rebecca Stott
اصول هندسه اقلیدس
اصول هندسه اقلیدس که در اسکندریه حدود 300 سال پیش نوشته شده، یک رساله 13 کتابی است که 465 برهان و قضیه دارد که نشان میدهد یونانیان آن زمان چه چیزهایی درباره هندسه میدانستند. نکات برجسته کتاب شامل اثبات قضیه فیثاغورث است و اثبات اینکه بینهایت عدد اول وجود دارد. جذاب است. نه؟ اصول هندسه مهمترین کتاب ریاضیات تمام دورانهاست. نه به خاطر موضوعش بلکه به خاطر متد انقلابیاش. کتاب راه تازهای برای ریاضیدانان و ریاضی خواندن ابداع کرد.
اصول هندسه با یک فهرست آغاز میشود: 23 شرح، 5 فرضیه و 5 مسئله. شرحیات درباره موضوعات هندسی که اقلیدس دربارهشان خواهد نوشت توضیح میدهند، مثل نقطه و خط. فرضیهها روشهای مجاز را به ما میگویند، مثلا با داشتن هر دو نقطه میتوانید یک خط بین آنها بکشید. و مسائل، مفهومات پایهای را روشن میکنند، مثلا اینکه اگر A با X برابر است و B هم با X برابر است، پس A و B با هم برابرند. او همین مسائل ساده را میپروراند تا یک ساختمان بزرگ و پیچیده از ریاضیات بسازد. قضایا و برهانها در اصول هندسه به طرزی منطقی از مجموعهی کوچک حقایق مفروض او منتج شدهاند. زیبایی کتاب اصول هندسه در دقت فراوان و مبتکرانه بودن آن است. این کتاب استانداردی برای اثبات مسائل ریاضی پایهگذاری میکند که هر کتاب ریاضیاتی بعد از آن میکوشد به آن دست یابد. برخلاف دیگر علوم که در آنها الگوها و نظریات جدید جانشین قبلیها میشوند، قضیههای کتاب اصول هندسه همچنان درست و پابرجا هستند، همانگونه که در یونان باستان بودند. در واقع بعضی از آنها مثل قضیه فیثاغورث در GCSE تدریس میشوند.
کتاب از یونانی به لاتین ترجمه شد و همچنین به عربی، جایی که تاثیر بسیاری در فرهنگ و علم اسلامی داشت. تاریخدان ریاضیات “کارل بویر” در سال 1960 اینطور برآورد کرد که از اولین چاپ کتاب در 1482 بیش از هزار ویرایش از آن چاپ شده است. “شاید هیچ کتابی غیر از انجیل نتواند ادعای داشتن اینهمه چاپ را داشته باشد و البته هیچ کتاب ریاضیاتی چنان تاثیری را نداشته است.” هرکسی طرفدار آن نبود. آرتور شوپنهاور میگوید که مسائل اقلیدس خیلی پیچیده بودند: “یک چیز غریب درخشان!” اگر امروز میخواستی عمیقا بفهمیاش ممکن است اصلا آنرا آسان نیابی. اقلیدس علاقهای به زیبا یا قابل فهم بودن نداشت. او میخواست سیستمی بسازد که مو لای درزش نرود. که تقریبا هم در این 2500 سال نرفته. اقلیدس تنها ریاضیدان برجستهای است که بخاطر کشف یک قضیه شناختهشده نیست، اعتبار او نه براساس آنچه انجام داده ، که برای چگونگی انجام آن است. Alex Bellos
تفسیر خواب، زیگموند فروید
وقتیکه دانشجوی جوان حقوق “هانس ساش” تفسیر خواب را باز کرد، زندگیاش عوض شد. تحلیلگر آینده اینطور نوشت: “این لحظه سرنوشت بود مثل ملاقات یک زن زیبا و افسونگر” . خیلیها این کتاب را یک تجلی فوقالعاده دانستند، امروز اما این کتاب تاثیر دراماتیک کمتری دارد. مقدمههای طولانی و فصل اول کشدار آن خیلی از خوانندهها را خوش نیامد. با این وجود فروید حق داشت که فکر کند چیزی درخشان آفریده است.
“هر خوابی تحقق یک آرزوست”. فروید باور داشت یک خواب میتواند حول یک آرزو سازماندهی شود. آرزو کنید در امتحان قبول شوید، و میل ناخودآگاه مثل یک مسافر خود را در خواب جا میدهد. ممکن است امتحان را پاس کنیم یا رد شویم، اما نشانهها برای میل در جزئیات اتاقی هستند که ما در آنیم. کروات ممتحن، صداهای پسزمینه. این عناصر به ظاهر بیاهمیت به ما اجازه میدهد که ابزارو محتویات ناخودآگاه را دنبال و پیگیری کنیم.
فروید جایگاه مرکزی میل جنسی و خشونت را در روان ما نشان میدهد. نویسندگان و شاعران همیشه از بخشهای تیرهتر و مشکلساز روان آگاه بودهاند اما این فروید بود که نهانگاه آنها را نشان داد. این کتاب تفسیر خواب بود که نشان داد چطور این جریانات جعل شده و پنهان میشوند و تحت ابهام قرار میگیرند و چطور سانسور میشوند و توسط زبان شکل داده میشوند. جزئیات فصل معروف هفتم در باب پروسههای روانشناسی خواب و رویا بینظیر است. و بحثش درباره رابطه بین ادراک و ناخودآگاه از عصبشناسی امروزی هم بهتر است. اما خطر کتاب خیلی سریع برای فروید آشکار شد. همانطور که زن افسونگر میتواند گمراهتان سازد، کتاب میتوانست خوانندگان را در جهت تلاشی بیثمر در نمادپردازی پنهان قرار دهد. همه کارهای بعدی او روی خوابها تلاشی بود برای تصحیح این موضوع. جستجو برای معنای پنهان قطعا بیفایده بود و همانطور که او در سال 1899 مینویسد، جایی در میان یک خواب یا رویا هست، نقطهای که نمیتواند تفسیر شود، جایی که معنا شکست میخورد. کتاب هردوی این دنیاها را برای خوانندگان آینده پیش رو نهاد: دنیای معناها که برای تحلیلگران تازهکار بسیار هیجانانگیز است. و دنیای غیرمعنا که برای کل دیدگاه روشنفکرانه قرن بیستم و پس از آن سخت است و حلناشدنی. Darian Leader
سالنامهی یک شهرستان شنی، آلدو لئوپولد
آلدو لئوپولد در پیشگفتار کتاب “سالنامهی یک شهرستان شنی” نوشت: “بعضیها میتوانند بدون طبیعت زندگی کنند و بعضیها نه. طبیعت و آنچه در آن است مثل غروب خورشید و بادها چیزهایی عادی برای همه بودند تا اینکه جریان پیشرفتهای بشر آنها را از ما دور و دورتر کرد… برای ما که جزو اقلیتیم فرصت دیدن غازها مهمتر از دیدن تلویزیون است و شانس پیدا کردن یک گل حقی است که نمیتوانیم خود را از آن محروم ببینیم.”
سالنامهی یک شهرستان شنی که در سال 1949 و یک سال پس از مرگ نویسندهاش منتشر شد، یکی از تاثیرگذارترین کتابها درباره طبیعت و محیط زیست است. این کتاب کمک کرد که محافظت منفعتگرایانه سنتی تبدیل شود به اولین جنبشهای سبز متمرکز و اکولوژیک در غرب. لئوپولد تمام عمرش یک طرفدار حفظ محیط زیست طبیعی بود که بیشتر زندگیاش را در یک مزرعه در “شهرستان شنی” ویسکانسین گذراند. یک عمر تماشای آمریکا که دستخوش یک دگرگونی خشن از طبیعت به محیطهای زندگی شهری بود، او را به این نتیجه رساند که محافظت دیگر کافی نبود: انسانیت نیاز به یک رابطه اخلاقی جدید با زمین و موجودات زنده روی آن داشت. دستاورد بزرگ لئوپولد توسعه آن چیزی بود که او “اخلاق زمین” مینامید. او در سالنامه مینویسد: “یک امر وقتی درست است که در راستای حفظ تمامیت، پایداری و زیبایی جامعه زیستی باشد، و اگر غیر از این کند نادرست است.” این دو کلمه “جامعه زیستی” این نظریه را خیلی رادیکال کردند. لئوپولد میگوید “انسانها جدای اینکه چگونه بخواهند فکر کنند، فراتر از طبیعت نیستند. آنها بخشی از طبیعتاند. آنها میتوانند این امر را بفهمند و بر طبق آن عمل کنند. یا اینکه به نابود کردن ادامه بدهند و در واقع خودشان را از بین ببرند.”
در سال 1948 حتی طرفداران حفظ محیط زیست طبیعی وظیفهی خود میدانستند که نواحی وحشی را به روی شکارچیان باز کنند. خود لئوپولد هم بهعنوان یک مرد جوان بخشی از این قضیه بود. در سالنامه، داستان روزی را میگوید که به یک گرگ ماده شلیک کرد و مرگ “آتش سبز” را در چشمانش دید. او میگوید: “من آنوقت جوان بودم و عاشق تفنگ. و فکر میکردم که چون گرگهای کمتر به معنی گوزنهای بیشتر است، پس اگر هیچ گرگی نباشد به معنی بهشتی است برای شکارچیان. اما بعد از دیدن مرگ آن آتش سبز، احساس کردم نه گرگها و نه کوهها با چنین منظرهای موافق نیستند.” فصلی که لئوپولد در آن این داستان را میگوید “فکر کردن مثل یک کوه” نام دارد. لئوپولد اعتقاد داشت که انسانها باید دوباره یاد بگیرند که مانند کوهها فکر کنند. Paul Kingsnorth (این کتاب متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است)
مانیفست حزب کمونیست، فردریک انگلس و کارل مارکس
“شبحی بر فراز اروپا در گشت و گذار است…”
اولین تلاش برای ترجمه مانیفست کمونیست به انگلیسی آغاز شد. اما فقط این شبح نبود که انقلاب طبقهی کارگر را موجب شد. کارگران کارخانه در منچستر قبل از اینکه مانیفست بیرون بیاید، 30 سال در حال برنامهریزی شورشها بودهاند. تهدید، سیاسی بود: شورش طبقه کارگر خود را از ایدئولوژی خودانگیخته اوایل قرن 19 – سوسیالیسم جمهوریخواهانه – جدا میکرد و کمونیسم را در آغوش میکشید. کمونیسم برای نسل مارکس که چپگراهای آلمان بودند به معنی یک جامعه غیرطبقاتی بود. مارکس و انگلس این هدف را از روشنفکران چپ آتئیست دهه 1830 به ارث برده بودند اما بعد از آنکه انگلس در سال 1842 به منچستر آمد، پرولتاریای صنعتی را بهعنوان تنها نیروی اجتماعی که قادر به دستیابی به آن هدف بود، دریافتند. اما مانیفست فقط درباره پرولتاریا نیست. کل فصل اول درباره سرمایه داری و بورژوازی است و نقش انقلابی که ایفا کرده. در پاراگرافی میخوانیم: ” بورژوازی بدون ایجاد تحولات دائمی در افزارهای تولید و بنابراین بدون انقلابی کردن مناسبات تولید و همچنین مجموع مناسبات اجتماعی نمیتواند وجود داشته باشد… کلیه مناسبات خشکیده و زنگزده، با همهی آن تصورات و نظریات مقدس و کهنسالی که در التزام خویش داشتند، محو میگردند و آنچه که تازه ساخته شده، پیش از آنکه جانی بگیرد کهنه شده است. آنچه که مقدس است از قدس خود عاری شده و سرانجام انسانها ناگزیر میشوند به وضع زندگی و روابط متقابله خویش با دیدگانی هشیار بنگرند.”
طبقه تجاری اوایل دوران صنعتی نه تنها شرایط توسعه و پیشرفت سریع تکنولوژی را پدید آورد، بلکه موجب مرگ تاریک اندیشی مذهبی و ظهور رئالیسم سوسیالیستی بود. از آن موقع بر اساس افکار مارکس و انگلس – که شاهد جنگهای بحرانی در شهرهایی مثل لیل و منچستر بودند – تنها مشکلی که وجود دارد اینست که پرولتاریا را با بلوغ سیاسی مجهز کنیم تا به قدرت مدیریت برسد. مانیفست چند هفته قبل از انقلاب 1848 در فرانسه منتشر شد و از طریق پاریس به آلمان رفت، جاییکه یک جنگ انقلابی تمام عیار بهسرعت شیوع پیدا میکرد. اینجا حزبهای کوچک کمونیست که تشکیل شده از کارگران ماهر و دانشجویان رادیکال بودند، دیدند که مجبورند با دموکراتهای رادیکال همسو شوند درمقابل سلطنت واژگونشده و بورژوازی که در نظر کارگران مسلح به طرز مشخصی غیرانقلابی شد. از آن پس برای کمونیستها همه انقلابها تبدیل به یک تجارت کثیف شد. که شامل تبادل پیچیده اهداف اجتماعی رادیکال با اهداف دموکراتیک رادیکال میشد که در آن اتحاد نیروهای طبقاتی اغلب ناپایدار بود. اما مانیفست همچنان درخشیده است. زیرا در سطحی وسیع، سخنانش با وضوح منطقی نیالودهای میدرخشد. Paul Mason
دلبند، تونی موریسون
“124 کینهجو بود. پر از زهر کودکی شیرخواره. همه زنان خانه این را میدانستند. همینطور بچهها.”
وقتی “دلبند” در سال 1987 منتشر شد و من این جملات آغازین را دیدم که خواننده را به درون خانهای میکشید که روح یک دختر مرده در آن رفت و آمد میکرد، دانستم که برای خواندن آن آماده نیستم. شاید عجیب به نظر برسد اما باید اعتراف کنم که علیرغم اینکه یک زن نویسنده آفریقایی آمریکایی هستم و اینکه کتاب به بهترین شکل تجربیات زنان آفریقایی آمریکایی را به تصویر کشیده است، اما من تا دو سال پیش آنرا نخواندم. چرا؟
بخشی از آن به این دلیل بود که من آماده مواجهه با چیزی که رمان میخواست به من بگوید نبودم. من به طرز واضحی احساس کردم که تونی موریسون درهای جهنمی را گشوده بود که هیچ کس دیگر، حتی نویسندگان بزرگی مثل ریچارد رایت و جیمز بالدوین و آلیس واکر، پیش از آن چنین کاری نکرده بودند. او با رمان دلبند به هدفی دست یافت که چهار کتاب قبلی او فقط به آن اشاره کرده بودند : او تو را در دنیای رمان قرار میدهد. خواندن آن، زندگی کردن در خانه جنزده “ست” است . بردهی گریزپایی که تصمیم گرفت بچهاش را بکشد اما نگذارد بردگی و بدبختی انتظارش را بکشد. خواندن کتاب، وارد شدن به دنیای ذهن “دنور” دخترِ ست است که تلاش میکرد ذرهای تعادل و آرامش را در مردمی که از او متنفر بودند بیابد. و ملاقات “پل دی” مردی که از مصائب بردگی جان سالم به در برده و امیدوار بود که استواری و مقاومت راهی به اصلاح وضعیت ببرد. اما دلیل دیگری هم بود که باعث ترس من از این رمان میشد: صدای موریسون آنقدر قدرتمند و منقلبکننده بود که خواندن اثرش خطر تاثیر گرفتن از او را داشت. نسلی از هنرمندان بعد از آن، از داریل پینکنی تا اریکا بدهو، از هنری لوئیس گیتس تا زادی اسمیت و چیماندا ناگزی، آگاهانه یا ناخودآگاه تحت تاثیر اویند. نمیگویم که آنها در کارهایشان ادای دلبند را درمیآورند، اما این رمان راه جدیدی به دیدن و دریافت دنیای پیرامون گشود. من سرانجام کتاب را خواندم. زیرا مشغول نوشتن یک شرح حال بودم و باید میفهمیدم مادر و مادربزرگ من دنیا را چگونه میدیدهاند. و فهمیدم که رمان، ماهرانه خشمی را که خیلی از زنان سیاهپوست حس میکردند، بیان میکند: خشم ناشی از ضعف جسمی و عدم امکان محافظت از کودکانشان و خودشان. دلبند از روح کودک کشته شده برای همه کودکان از دست رفته یک cri de coeur (فریادی از ته قلب) است. این اثر از دنیای تخیل گذشته و تبدیل شده به نیرویی از واقعیت. Bonnie Greer
کمدیها، تراژدیها و آثار تاریخی ویلیام شکسپیر
دنیای ادبیات را تصور کنید بدون: “دنیا صحنه نمایش است”. بدون : “از نیمه مارس بر حذر باش” و خنجر زدن بروتوس بر سزار. بدون کلوپاترا و گوناگونی بیکرانش و لیدی مکبث و جذبه تاریکش. بدون: “اندیشهها، رویاها، آهها، آرزوها و اشکها ملازمان جداییناپذیر عشقاند” . این دنیا دنیایی است بدون کمدیها، تراژدیها و آثار تاریخی آقای ویلیام شکسپیر. که در مجموعهای به همین نام و در قطع بزرگ و دوستونی در سال 1623 برای اولین بار چاپ شد (first folio).
فقط بخاطر این کتاب است که امروز نیمی از نمایشنامههای بزرگترین نویسنده جهان باقی مانده است. اگر این مجموعه نبود، تنها بخشهای تکهپارهای از برخی آثار او را میتوانستیم داشته باشیم. در سال مرگ شکسپیر دوست و رقیبش “بن جانسون” اولین نمایشنامهنویس انگلیسی شد که آثارش را جمعآوری کرد. همانطور که عنوان آن مجموعه میگوید، شکسپیر در همه نوع درام برتر بود: کمدیهایی که میخنداند، نمایشنامههای تاریخی که به فکر وامیداشت و تراژدیهایی که میگریاند. در واقع عنوان مجموعه گمراهکننده است. زیرا هرکدام از نمایشنامهها در نوع خودش نه یک بعدی که چندبعدی است. کمدی در تراژدی و تراژدی در کمدی و تاریخ در هردو. همه زندگی بشر آنجاست : شاهان و دلقکها، زنان و برادرها، دولتمردان پست، دوستان جانی که رفاقتشان به هم میخورد زیرا هردو عاشق یک زن شدهاند، والدین پیر غضبناک و فرزندان مشکلساز، زنان و مردان جوانی که با خواهشهای جسمانیشان در نزاع و کشمکشاند، اشخاصی که افسرده یا دیوانه میشوند، دوستانی که صداقت و وفاداری جاودانه نشان میدهند و حسودانی که نقشه میکشند و در کینتوزی و خباثت خود سرمست میشوند. به همهی اینها پریان و مردگان و ارواح و جادوگران و خدایان را هم اضافه کنید.
کلمات و عبارات به یاد ماندنی، واژههای ابداعی و ترکیبی، رقابت بئاتریس و بندیک در هوش و بذلهگویی، تفکرات عمیق هملت، اشعار باشکوه اتللو و کلئوپاترا، جملات مبتکرانه و خندهدار سر جان فالستاف… هیچ کتابی تا به حال بیش از این سرچشمههای زبان بشری را به کار نگرفته است. تقریبا همه متفکران برجسته در 400 سال اخیر یک مجموعه آثار شکسپیر در دست داشتهاند و به نوعی حتی با آن شکل گرفتهاند. فروید میگوید که تحلیل روانشناسانه فقط یک شرح مجدد علمی از چیزهایی است که او از شخصیتهای آثار شکسپیر یاد گرفته است. مارکس درباره قدرت پول، بسیار از تیمون آتن و دنیایش آموخت. آبراهام لینکلن ساعتها با صدای بلند شکسپیر میخواند. نلسون ماندلا و رفقای همبندش در زندان جزیره روبن یک کپی از مجموعه آثار شکسپیر پنهان کرده بودند. همانطور که بن جانسون در شعر فوقالعادهاش در پیش گفتار، سخاوتمندانه مینویسد: ” این کتابی برای همه دورانهاست. ” Jonathan Bate
کتابهای مقدس
در واقع biblia به معنی “کتابها” است. یهودیانی که یونانی صحبت میکردند و مسیحیان این لغت را بهعنوان یک کلمه خلاصه برای کتابهای مقدسشان استفاده کردند: گنجینه بزرگی از متنهایی که در زمانهای مختلف، مکانهای مختلف و سبکهای مختلف نوشته شدهاند. یهودیان طبیعتا اصلا با چهار روایت از زندگی مسیح موافق نبودند. تاریخ اوایل کلیسا و نوشتههای نسبت داده شده به پیامبران که چهار قرن بعد از مسیح از طرف مسیحیان بهعنوان عهد جدید مقدس شمرده شدند. موافقت چندانی بین یهودیان و مسیحیان وجود نداشت. و همین بود که هسته اصلی کتاب مقدسی را شکل داد که برای یهودیان بهعنوان “تناخ” و برای مسیحیان بهعنوان عهد عتیق شناخته میشود. مجموعهای از قوانینی که باور دارند توسط خود خدا وضع شده و تاریخی از جهان از خلقت تا ظهور و سقوط امپراطوریها. کتابهایی از پیامبران و از شعر و سخنان حکیمانه. در واقع : biblia .
تا کنون هم یهودیان و هم مسیحیان در راه متفاوتشان در کتاب مقدس یک رابطه درونی ژرف را نشان دادهاند. در قرون میانه مجموعه یونانی biblia بصورت یک جلد واحد لاتین درآمد. و دیگر “کتابها” نبود بلکه “کتاب” بود. این تغییر ناشی از مرکزیت و محوریت انجیل برای فرهنگ قرون وسطایی بود. “اصلاحات” وقتی که دید کتاب به زبانهای مختلف ترجمه شد تاثیرش را بر روش تفکر و تصور و صحبت مسیحیان اروپایی بیشتر کرد. گسترش قدرت غربی در جهان، انجیل را به سرزمینهایی برد که نویسندگانش تصورش را هم نمیکردند. امروزه موقعیت آن بهعنوان کتابی که همیشه پرفروشترین درجهان است، غیرقابل انکار است.
اما بعد از انجیل، قرآن این جایگاه را به خود اختصاص میدهد. قرآن مانند عهد جدید نشانه مشخصی از کتاب مذهبی یهودی را در بر دارد. نام موسی در عبارات قرآن بیش از هر کس دیگری برده شده است. و عقیده قرآن درباره پیامبری از انجیل عبری نشات گرفته است. اما معانی و مفهوماتش بسیار قویتر و موثرتر از مفهومات انجیلی است. مسلمانان اعتقاد ندارند که محمد قرآن را نوشته، بله باور دارند که او تنها دریافتکننده آن بوده است. متون قرآنی و تعالیم اسلام مشمول زمان نمیشوند و توسط انسانی خلق نشدهاند. و همین امر پژواکهایی را که قرآن از هم عهد عتیق و هم عهد جدید در لابهلای سطور خود دارد، توضیح میدهد. مسلمانان باور دارند که قرآن بهعنوان کلام خالص خدا از هرگونه خطایی عاری است. هرچه در آن است حقیقت است و درست است. در نتیجه قرآن برای تمدن اسلامی، خیلی بیش از انجیل برای جامعه مسیحیت، مرکزیت داشته است. “ما آنرا برای شما فرستادیم. از آن پیروی کنید و از خود محافظت کنید. آنگاه شفقت خداوند را دریافت میکنید.” قرآن میگوید که بدون کتاب آسمانی هیچ دانشی از خوب و بد نمیتواند وجود داشته باشد و انسان بودن بیمعناست. این کتاب در دین اسلام مورد ستایش و احترام وصفناشدنی است”.Tom Holland
جالب بود
نو جالب و عالی. کتابها پایه و اساس تغییرات تاریخی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در جهان هستند. قدرت تغییر کتابها را تنها سیاستمداران بخوبی درک کرده اند.ازیراست سانسور و مرگ کتب در جوامع جهان سوم.
با سلام و عرض ادب و احترام
بنده در اینجا قصد توهین و یا تبعیض ندارم اما در بخش منتخبات کنفوسیوس مطالبی که در مورد قرآن آوردید نشان می دهد که درکی سطحی از این کتاب دارید، چرا که اسلام در واقع مکتبی است برای زندگی بهتر. اسلام و قرآن برای تمام جنبه های زندگی بشر، حتی در مسائل جزیی برنامه هایی جامع، شامل و کاربردی دارد و اگر همه افراد جامعه این برنامه ها و نکات را زندگی خود پیاده کنند مطمئنا مدینه فاضله خواهیم داشت. البته منکر تعالیم پر مغز کنفوسیوس نیستم، چرا بسیاری از آموزه ها و پندهای ارزشمند ایشان را مطالعه کرده ام اما نه به صورت کامل. فلذا نمی توانم به طور قطعی درباره ایشان مطلبی بیان کنم.
در پایان از مدیر(ان) این سایت تشکر و آرزوی توفیقات روزافزون را دارم.