در این یادداشت فیلم قصههای رخشان بنی اعتماد برای شما لو نمیرود. با فیلم آشنا میشوید و احتمالا در این یادداشت خواهید دانست دیدن فیلم برایتان لذتبخش خواهد بود یا نه. با شبگار همراه شوید و در مورد قصههای بنیاعتماد بخوانید. اطلاعات فیلم قصهها، اعم از بازیگرانش و سانسهایش و … را از اینجا بخوانید.
قصههای رخشان بنی اعتماد ، رئالیست رمانتیک
»قصهها» فیلم پیروزی عشق است. اما پیش از پرداختن به عشق توصیفی از فیلم خوشایند است. طرح اپیزودیکِ فیلم بر اساس شخصیتهای فیلمهای سابق بنیاعتماد بنا شده است. صرف نظر از شیرینکاری و ارجاع که برای تماشاچیان کهنهکار جالب است، این تدبیر مهمترین ضعف ساختار اپیزودیک را برطرف میکند و به شخصیتها پیشداستان هدیه میدهد. اگر فیلمهای بنیاعتماد را دیده باشید شخصیتها را از قبل میشناسید و اگر ندیده باشید میتوانید با دیدن فیلمها با ایشان آشنا شوید. اما کسی که برای بار اول با قصهها برخورد میکند و این آدمها را از قبل نمیشناسد و قصدی هم برای دیدن فیلمها لازم ندارد تکلیف چیست؟ چطور از شخصیتها شناخت به دست میآورد؟
در قصهها آدمها با صراحت داستانشان را تعریف میکنند. رو به دوربین، پشت فرمان، در خلوتی دو نفره یا سه نفره. مهم این است که حرفشان را میزنند؛ حتی شده با نامه. صراحت لهجهی شخصیتهای قصهها سنگین است. آنقدر موقعیتهایشان واقعی است که فرصتی برای مخفیکاری بیهوده ندارند. در زمانی اندک میخواهند حرفهای زیادی بزنند. در ماشین قبل از رسیدن به مقصد؛ یا قبل از اینکه نگهبان برای بیرون کردنشان سر برسد. خود این حرفزدن کنشی است جالب توجه، و در اطرافش کنشهای دیگری هم ایجاد میکند. حرف زدن هم مقدماتی لازم دارد و هم عوارضی با خودش میآورد. شخصیتهای قصهها نه اینکه نترسند، میترسند، اما ترس مانعی برای حرف زدنشان نیست. روی حرف زدن تاکید میکنم، چون در این سالها فیلمهای زیادی تولید شدهاند که مبنایشان حرف نزدن کس یا کسانی است. قصهها نقطهی مقابل چنین آثاری است. کسی که تا به حال فیلمی از بنی اعتماد ندیده، از طریق حرف زدنها با این آدمها ارتباط خوبی برقرار خواهد کرد. به شرطی که از وزن حرفهایشان فراری نباشد.
قصهها از واقعیت فرار نمیکند. برعکس مشتاقانه به سمت واقعیت حرکت میکند. در قصهها چیز شگفتانگیزی وجود ندارد. آدمی که قدرت عجیبی داشته باشد، یا کاری خارقالعاده بکند یا یک موقعیت خیلی بعید و غریب گیر افتاده باشد در کار نیست. سوء تفاهمی پیش نیامده است. موقعیتها را به راحتی میتوان در اخبارِ روزمره به دفعات پیدا کرد و با آنها ارتباط برقرار کرد. این موقعیتها بر اساس اشتباهات فردی یک شخص خاص پیش نیامدهاند. هر موقعیتی یکی از مکانیزمهای اجتماعی را آشکار میکند ـ تا جایی که میتواند. از مکانیزمهای نابود کننده مثل بی تفاوتی نظام اداری، تا مکانیزمهای حمایتی مثل صندوقهای قرض الحسنه و پانسیونهای زنان بی یا بدسرپرست. ما در هر موقعیتی با تکیه بر پیش داستان موجود، میدانیم که در طی چه فرآیندی و به چه دلایلی شخصیت داستان به این موقعیت رسیده است. این سه خصلت به نظر من قصهها را تبدیل به یک اثر رئالیستی میکند؛ البته امیدوارم که این برچسب برای شما بار معنایی منفی نداشته باشد. این نمایش گزیدهی واقعیت باعث شده فیلم برچسب سیاه بخورد. میگویند قصههای بنیاعتماد سیاهنمایی میکند. چنین نیست.
در قصهها در تمام اپیزودها، در شخصیتهای اصلی عشق وجود دارد. عشق مادر به پسر، عشق پسر به مادر، عشق زن و مردی جوان به هم، عشق میان مردی درهمشکسته و زنی صدمه دیده، عشق میان دکتر و بیمار و حفاظت از این عشق برای هیچکدام از این آدمها ساده نیست. فیلم تعمدا با پیروزی عشق هم تمام میشود. زوج جوان در اوضاعی که روی کاغذ بازندهی بازی هستند تصمیم میگیرند تصمیمی خلاف محاسبات بگیرند. تنها چیز شگفتانگیز قصهها پیروزی عشق است و این وجه رمانتیک فیلم است. آدمهای قصهها دنبال ترحم و لطف دیگران نیستند. کمک میخواهند ولی ترحم نه. میخواهند حرف بزنند و حقشان را بگیرند. اگر به طور خلاصه داستان را تلاش یک یا چند شخصیت برای تغییر موقعیت تعریف کنیم، بدون هیچ شکی تمام اپیزودهای قصههای رخشان بنی اعتماد داستان دارند.
سیاه خواندن زندگی آدمهای قصهها کاری است آلوده به پیشداوری و قضاوتی است که کسی در جایگاه انجامش نیست. کسی که سطل رنگ سیاه را به دست گرفته و به سادگی روی زندگی آدمها رنگ سیاهی میکشد، این اقتدار را از کجا آورده؟ زندگی کارگری که شش ماه است حقوق نگرفته اما هنوز با همهی مشکلات خانوادهاش را دوست دارد و برای بهتر شدن اوضاع تلاش میکند با چه استدلالی سیاه است؟ جوانی که بعد از هزار ماجرای خطرناک الان با مسافرکشی خرج خانوادهاش را تامین میکند چرا زندگیاش سیاه است؟ روحیهی شخصیتهای قصهها مرا به یاد خوشههای خشم میاندازد و دیالوگ پایانی مادر:«ما همیشه هستیم، چون ما مردمیم.» اگر مبارزه برای رسیدن به شرایط بهتر، تسلیم نشدن، و حرکت به سمت امید سیاهی محسوب میشود. من شخصا سیاهی را انتخاب میکنم.
شاید عدهای بگویند قصه های رخشان بنی اعتماد فیلمی است زماندار، اما 4 سال تاخیر در اکران و امتداد اثرگذاریاش این فرضیه را باطل میکند. ارتباط تنگاتنگ قصهها با زمان و مکان تولیدش آن را بر خلاف تصور رایج ماندگار میکند. تا زمانی که بخشی از جامعه به خودش حق بدهد زندگی بخشی دیگر را سیاه خطاب کند؛ فیلم قصهها کار خواهد کرد.