رفتارش عجیب شده بود. به همه گفته بود:«اگه کسی زنگ زد با من کار داشت، بگین از اینجا رفته. وصل نکنین به اتاق من.»
وقتی هم ازش میپرسیدم مزاحم تلفنی داری، چیزی نمیگفت یا طفره میرفت. اینکه میگویم رفتارش عجیب شده بود به خاطر این بود که قبلا مدام پای تلفن بود، وقت و بیوقت. چند بار مدیر دوربینها را چک کرده بود و فهمیده بود او سرکار از تلفن استفاده میکند و یکی دو بار هم جریمه نقدی شده بود ولی ولکن نبود. حالا چرا این چند وقت کاری با تلفن نداشت؛ نمیدانستیم. تا آن شب که تلفن چند بار پشت سر هم زنگ زد .هر بار میشنیدم که مسئول پذیرش میگفت:«از اینجا رفتن آقا.» دفعه آخرگوشی تلفن را با ضربه محکمی سرجایش گذاشت.
پرسیدم:«کیه ؟ با کی کار داره ؟ »
با کلافگی جواب داد:«با خانم مولایی. یه آقایی هر شب زنگ میزنه. من نمیدونم چیکار داره. مزاحمه یا چی. ولی مولایی نمیخواد باهاش حرف بزنه»
دوباره تلفن زنگ زد. فورا پریدم و گوشی را برداشتم:«الو؟»
صدای مرد بم بود. نمیدانم شاید هم صدایش گرفته بود. انگار سرما خورده یا کسالتی داشته باشد. آرام حرف میزد جوری که نمیخواست اطرافیانش بشنوند چه میگوید. دور و برش صدای همهمهای مردانه میشنیدم. گفت:«خانم. سلام. خانم مولایی رو میخواستم. هستن؟ بگین من کار واجب دارم باهاش.»
گفتم:«آقا اینجا محل کاره، مرکز درمانیه. زنگ نزنین دیگه. همکارم که گفت خانم مولایی رفته از اینجا. شما با تلفن شخصی ایشون تماس بگیرین.» همچنان که همهمهی اطرافش بیشتر میشد، صدایش بلندتر شد.
گفت:«خانم، بهش بگین شاکی من رضایت داده، فقط یکی باید بره دنبال کارها و اجرای احکام. نمیدونم دیه میخوان یا نه. بهش بگین من کسی رو جز اون ندارم. خانم؟ میشنوی؟»
چشمم افتاد به مولایی که وسط در اتاق اورژانس ایستاده بود. با ایما و اشاره از من و کناریام میپرسید چه شده است؟
گفتم:«ببینید من که در جریان امور شما نیستم. ولی پیغامتون رو میرسونم. اسمتون چیه؟ بگم کی تماس گرفته؟»
سکوت کرد و من فقط صدای مردها را میشنیدم. فکر کردم شاید صدایم را نشنیده است، دوباره اسمش را پرسیدم. همچنان ساکت بود. مولایی را میدیدم که با اخم و کنجکاوی نگاهم میکرد. مرد گوشی را گذاشت و صدای بوق تلفن را شنیدم.
در این چهار پنج ماهی که خانم مولایی آمده بود، با هیچکس گرم نگرفته بود. کارش را دو هفتهای یاد گرفت، به موقع میآمد و میرفت. من که هیچ چیز از او نمیدانستم فکر میکردم دیرجوش است و کم کم یخش باز میشود ولی مثل اینکه اشتباه میکردم. وقتی تلفن را قطع کردم به من نگاه کرد و منتظر شد خودم برایش تعریف کنم. نمیدانم چرا نمیتوانستم به چشمهایش مستقیم نگاه کنم. فکر میکردم شاید رازی داشته که بر خلاف میلش الان من فهمیده بودم. نگاهش را روی خودم حس میکردم، با آن چشمان سیاه و پر از آرایشاش. گفتم:«اسمشو نگفت. فقط یه چیزایی از شاکی و اینا میگفت . میگفت تو بری اجرای احکام. نمیدونم دقیقا. خب اگه میشناسیش خودت باهاش حرف بزن.»
سرش را پایین انداخت و به سمت رختکن رفت. ناگهان برگشت و گفت:« شمارهای از خودش نداد ؟ » با سر اشاره کردم که نه . گفت:«خب اینجا هم که شمارهی زندان نمیافته. نه ؟ حالا چطوری گیرش بیارم؟ من نمیدونم چیکارش کنم. برادر شوهرمه. دو سال پیش رو وانت کار میکرد. وانت هم قسطی بود، یه دختری رو هم نامزد کرده بود که مثلا امسال ازدواج کنن. اون وانت شد قاتل جونش! با یک جوونی تصادف کرد. پسره در جا مُرد . بیچاره رو بردن زندان. خانوادهی اون هم رضایت ندادن که، بالاخره جوونشون بود. از این ور خانواده این هم ولش کردن. نه بهش سر میزنن نه یه کمکی میکنن. نمیدونم، بیعاطفهان انگار. دختره، نامزدش هم رفت شوهر کرد. من اوایل که سرکار نمیآمدم سعی کردم پیِ کارشو بگیرم، شوهرم به من میگفت دخالت نکن. این بیچاره هم، همزبونی نداره اونجا، نوبت تلفن زدنش که میشه، زنگ میزنه به من درد و دل میکنه وگرنه حرفی با هم نداریم. حالا شوهرم خبردار بشه سعید زنگ میزنه اینجا قیامت میکنه . چی گفت؟ نگفت اونا رضایت دادن یا نه ؟ رضایت هم بدن این بدبخت دیه نداره بده. خیلی سخته . تو زندون باشی ، بیرون هم کسی رو نداشته باشی.»
گفتم:«میگفت انگار رضایت دادن، کسی باید بره دنبال کارهای اداری و حکم و اینجور چیزها. با شوهرت صحبت کن. گناه داره.»
به من نگاه کرد و گفت:«شوهرم قید برادرشو زده. میگم که این خانواده بیعاطفهان. پدر و مادرش که فراموشش کردن، چه توقعی از برادر داری . »
وقتی از مرد اسمش را پرسیدم حق داشت سکوت کند. شاید آن لحظه با خودش فکر کرده زندان جای بهتری است. کسی بیرون از زندان منتظر او نبود. چه فایده از رضایت، چه فایده از آزادی. خانم مولایی هم کاری برایش نمیتوانست بکند. من و کناریام سکوت کردیم. به مولایی گفتم اگر باز هم زنگ زد حرف بزند شاید همین چند کلمه حرف ساده، قوت قلبی، دریچهی امیدی برایش باشد. شاید از گرفتن رضایت و آزادی برایش لازمتر باشد، برای کسی که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد.