فیلم «چ مثل چمران» به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا، محصول سه سال اخیر و هم اکنون روی پردهی سینماهای کشور است. این مقاله قطعا داستان فیلم را برای شما لو خواهد داد. اگر برایتان مهم است، لطفا مقاله را پس از دیدن فیلم بخوانید. در یک جمله این را هم بگوییم که فیلم از نظر اجرا، چه در فیلمبرداری چه در صدا چه در جلوههای ویژه کیفیت مطلوبی دارد.
«چ مثل چمران» از یک الگوی داستانی تکراری و ساده پیروی میکند، الگویی که از واقعیت تاریخی به جهان داستانگویی وارد شده و در آن تثبیت شده است. فاجعهای در حال وقوع است(بحران پاوه)، اوضاع از دست دلاوران حاضر در صحنه خارج شده است(اصغر وصالی و همرزمانش) یک قهرمان والا(چمران) به موقعیت اضافه میشود و فاجعه را حل و فصل میکند. با کمی دقت نمونههای متعددی از این الگو را در تاریخ سینما خواهید یافت. از رامبو 2 و 3 گرفته تا فیلم غارتگر، یا حتی فیلمهایی مثل فرار از لوس آنجلس و فرار از نیویورک که اگر طرفدار اکشنهای دههی 80 باشید احتمالا دیدهاید. هر سال چند تایی فیلم با همین الگوی اکشن در هالیوود ساخته میشود، دو مورد در سال گذشته با داستان یکسان ـ تسخیر کاخ سفید توسط تروریستها ـ تقریبا با همین الگو ساخته شده بود. اما بیایید مراحل الگو را مروری بکنیم:
مرحلهی 1: معرفی فاجعه، معمولا در یک سکانس بدجنسی آدمهای شرور فیلم به تماشاچی اثبات میشود.
مرحلهی 2: معرفی قهرمان، قهرمان یا قبلا خفن بودنش به ما اثبات شده است(مثلا در فیلم قبلی مجموعه)، یا با یک حرکت خفن معرفی میشود، یا با یک صحنهی اطلاعاتی که یک نفر میایستد و در مورد قهرمان حرف میزند.
مرحلهی 3: قهرمان به ماموریت اعزام و وارد موقعیت میشود.
مرحلهی 4: درگیریهای متعدد بین قهرمان و نیروهای شر، تعدادی از طرفین کشته میشوند. هرکس لطماتی میخورد و قهرمان آمادهی نبرد نهایی میشود.
مرحلهی 5: صحنهی اوج فیلم که شخصیت شرور اصلی توسط قهرمان نابود میشود.
مرحلهی 6: پایانبندی.
این الگو با اضافه کردن یک داستان فرعی عشقی، یا یک داستان فرعی خیانت، یا موارد مشابه دیگر میتواند پیچیدهتر و جذابتر شود. ممکن است شما در مورد این مراحلی که من نوشتهام بحث داشته باشید، یا ترجیح دهید این الگو را روی الگوی سفر قهرمان منطبق کنید، در نتیجهی بحث در مورد فیلم چمران تغییری ایجاد نمیکند. داستان چمران در واقعیت تاریخی همینطور شروع شده است، اما فیلم این الگو را به هم ریخته است. حالا فرض میکنیم اصلا چنین الگویی وجود ندارد و مدنظر حاتمیکیا هم نبوده است، در هر حال بخشهایی ضروری وجود دارند که در مورد آنها حرف میزنیم.
– معرفی و ورود قهرمان در چ مثل چمران:
در فیلم چ مثل چمران، چمران معرفی نمیشود تا سکانسی که با دکتر عنایتی، رییس آدم بدها مذاکره میکند. اگر از نظر کارگردان چمران نیاز به معرفی دارد، چرا آنقدر دیر معرفی میشود؟ اگر نیاز به معرفی ندارد چرا این همه دیالوگ در تحسین و تمجید از او میشنویم؟ حاتمیکیا خیلی عامدانه سعی کرده تمجید از چمران را در دهان دکتر عنایتی قرار دهد تا ما با شنیدن این حرفها از دهن دشمن، آنها را باور کنیم. اما مسئله اینجاست که معرفی قهرمان آنقدر طول میکشد کلا طعم و مزهاش را از دست میدهد و مهمتر اینکه استراتژی اصلی معرفی چمران به وضوح اشتباه است.
دیالوگ اول چمران در فیلم این است:«کار ما کشتن نیست.» حاتمیکیا خیلی آگاهانه در این صحنه چمران را در یک موقعیت پیچیدهی اخلاقی قرار میدهد. موقعیت این است: موجود زندهای در عذاب است، آیا باید این موجود زنده را کشت و راحتش کرد یا باید زنده نگهاش داشت تا به مرگ طبیعی بمیرد؟ چمران در ابتدای فیلم حکمی قطعی در مورد این موقعیت اخلاقی صادر میکند. موقعیتی که از فرط پیچیدگی مبنای چندین فیلم تاثیرگذار تاریخ سینما بوده است. دو مورد را ذکر میکنم: زیبای میلیون دلاری از کلینت ایستوود، و عشق از هانکه. این موقعیت آنقدر پیچیده است که مدتهاست بحث در مورد مرگ خود خواسته در سیستمهای حقوقی کشورهای گوناگون ادامه دارد. آیا چنین موقعیت پیچیدهای برای معرفی قهرمان مناسب است؟ و آیا دیالوگ «کشتن کار ما نیست.» اصلا مناسب یک سرباز حرفهای است؟ من نمیگویم با چمران مخالفم یا با او موافقم. میگویم چنین موقعیت پیچیدهای برای معرفی قهرمان مناسب نیست. بدیهی است که چمران اگر در موقعیت اجبار قرار بگیرد دشمنانش را خواهد کشت. اصلا برای این به پاوه رفته است تا دشمنانش را شکست دهد. این تردید دراماتیک در مورد خشونت نه متعلق به این ژانر است، نه متعلق به این قهرمان حماسی است. تاکید روی این استراتژی باعث میشود ما فقط تاریخچهای از چمران بدانیم. اثری از ذکاوت نظامی چمران نیست، هیچ جا در فیلم نمیبینیم که نقشهای بکشد، یا حتی کار مهمی بکند. بعد از دیدن فیلم، یک بار فیلم را بدون چمران تصور کنید. متوجه میشوید که تمام رویدادهای فیلم بدون وجود چمران هم امکان وقوع داشتند. چرا؟ چون چمران چریک تبدیل به چمران گاندی شده است. برخی از کسانی که چمران را از نزدیک میشناختهاند این تصویر از چمران را به واقعیت نزدیک دانستهاند، من چمران واقعی را نمیشناختهام، به چمران توی فیلم کار دارم.
ورود چمران به فیلم هم بسیار ساده و غیر دراماتیک است، مثلا قرار است احساس کنیم چمران مرد شجاعی است؟ از گلوله نمیترسد؟ خب اینها چیزهای کمی نیست، ولی نه برای مردی که یک اتوبان چندین کیلومتری به نامش شده است، چمران حاتمیکیا اقلا باید به حد و اندازههای همت و مدرس و نواب صفوی برسد که نمیرسد. من از قهرمان توقع یک کنش مهم در ابتدای داستان دارم که قهرمان بودنش به من اثبات شود. به این بخش بلیک اسنایدر میگوید بخش نجات گربه، یعنی در صحنهای قهرمان با نجات دادن یک گربه خودی نشان میدهد. بیاحساس بودن، بیواکنش بودن به همه چیز، از گلوله تا پیرزن گریان، و هیچکاری نکردن، چمران حاتمیکیا را از چمرانی که پیش از این در ذهنم داشتم پایینتر قرار میدهد. در واقع حاتمیکیا بازی را به چمران تاریخی باخته است.