این یادداشت دو بخش است. بخش اول تحلیلی است آمیخته به تحسین. بخش دوم بیان ضعفهای ساختاری دربند است. دربند فیلم پرویز شهبازی است که در جشنواره فجر سال 91 مورد تحسین بود و جوایزی را هم برد. متن حاضر داستان فیلم را افشا میکند و کم و بیش تخصصی است. شاید خواندنش کسالتبار باشد. نقد مختصرتر و بدون آشکار کردن داستان را اینجا بخوانید. و اما تحلیل ساختار دربند:
نازنین تصمیم میگیرد؛ کنش را پیش میبرد و نتیجه اعمالش را میبیند. او یک قهرمان است. نازنین جسورانه مبارزه میکند. اصول اخلاقیای دارد فراتر از جنسیتاش. احمق نیست اما بیتجربه هست. تسلیم نمیشود و مهمتر از هرچیزی مستقل است. ذهنش مستقل است؛ یعنی خودش تصمیم میگیرد. همه توصیه میکنند به سحر کمک نکند. همه تنهایش میگذارند اما او تصمیم خودش را میگیرد. او وابسته مالی کسی نیست و مصر است پول خانوادهاش را پس بدهد. یک ضعف بزرگ هم دارد: زود اعتماد میکند(شاید بشود گفت معصومیتی کودکانه دارد؟! به اصطلاح برهای است در این گرگ بازار؟) و همین ضعف تراژیک شخصیت قهرمان؛ او را به مرکز تراژدی میکشاند. عدم اتکای نازنین به دیگران؛ توقع کمک نداشتن از دیگران؛ او را از اکثر زنانی که در سینمای ایران دیدهام متمایز میکند. اگر عروس آتش(خسرو سینایی، 1378) منتظر است تا مردی از خویش برون آید و نجاتش دهد؛ نازنین منتظر هیچکس نیست؛ حتی پدرش. اگر خوشبختی نهایی مریلا زارعی در فیلم دو زن(تهمینه میلانی، 1377) ازدواج با یک شوهر ایدهآل(حسن جوهرچی) است؛ نازنین اصلا به ازدواج فکر هم نمیکند. این استقلال و منتظر کمکهای یک مرد نبودن ویژگی فوقالعاده نازنین است.
اما تراژدی نازنین کامل نمیشود. تعمد شهبازی در کامل نکردن تراژدی را درک میکنم؛ اما اینکه شکست نازنین از سر ناآگاهی است به نظرم نقطه ضعفی بزرگ است. ای کاش سطح آگاهی نازنین بالاتر بود. به جای یک دختر 18-19 ساله ترم یکی؛ یک دختر بیست و یکی دو ساله شاید گزینه بهتری میبود. شهبازی داستانش را میان ملودرامی اشکبار و یک تراژدی جدی نگه میدارد. نکتهای را در میانه توضیح بدهم.
دربند تا آستانه گریه میرود. داستان این قابلیت را تمام و کمال دارد که گریه تماشاچی را در بیاورد. اما دربند؛ فیلمی است با حال و هوای قهرمانش نازنین. آرام است و گرچه میخواهد گریه کند؛ وقت گریه ندارد. اگر هم گریه کند سریع اشکش را پاک میکند چون باید از صحنهای به صحنه دیگر برود و از کنشی به کنش دیگر. به این ترتیب دربند جدیتاش را از دست نمیدهد و به دام اشک و آه و ناله نمیافتد. احتمال اینکه سالن را با بغض و جدیت ترک کنید بیشتر از ترک سالن با چشمانی اشکبار است. این پرهیز از اشک و آه به دربند فرصت میدهد تا عقلانیتاش و واقعیتاش را تقویت کند. شهبازی در ساختار فیلمش علیالخصوص در نیمه اول فیلم که خالی از ماجراست شوخیهایی کار گذاشته تا لبخندی هم به لب تماشاچی بیاورد. شوخیهایی که جوانان گمانم بهتر درک کنند. پس ما با ساختاری روبروییم که نیمهی اولش جدی است با میل به سمت شوخی؛ و نیمه دومش جدی است با میل به گریه. فیلم از میانه به دو نیم میشود. از این نظر بیشباهت به درباره الی نیست. در واقع همان ساختار را استفاده میکند: یک نیمه شادی و مقدمه چینی و رگههایی از بحران و بعد یک چالش اخلاقی جدی تا پایان فیلم.
اما برگردیم به تراژدی. تراژدی کامل نمیشود چون سرنوشت نازنین کامل نمیشود. برای بیان این منظور لازم است کنش اصلی فیلم را؛ و داستان اصلی فیلم را استخراج کنیم.
داستان دربند این است:
نازنین برای کمک به زنی در رنج ـ سحر؛ هرچند میداند کمکش خطرات زیادی در پی دارد؛ وارد ماجرایی پیچیده میشود. همه او را تنها میگذارند و او در تنهایی خودش شکست قاطعی میخورد. سحر از کشور میگریزد و نازنین را تنها میگذارد. داستان اصلی فیلم که داستان نازنین و سحر است همینجا تمام میشود. چون کنش اصلی که کمک کردن است کامل شده است. سوال اصلی ما این است که نازنین سفتهها را پس خواهد گرفت یا نه؛ که با رفتن سحر قضیه تمام میشود. یعنی صحنهی پایین آمدن از پلکان میتوانست اوج فیلم باشد و فیلم در دادگاهی در خصوص سفتهها تمام شود.
اگر قرار بود تراژدی کامل شود؛ باید سرنوشت نازنین در صحنه اوج کامل میشد. یعنی همان وقتی که رفتن سحر از ایران قطعی شد نازنین هم باید تکلیفش معلوم میشد تا داستان در اوج تمام شود. اما شهبازی این کار را نمیکند. چرا که واقعیت معمولا با تراژدی کامل فاصله دارد. شهبازی داستان را ادامه میدهد و از داستان نازنین و سحر وارد داستان نازنین و زارعی میشویم. زارعی که در حاشیه فیلم زندگی میکرده است در ده دقیقه پایانی کاملا به صحنه میآید و نقش یک شرور کامل را به عهده میگیرد. اول نکتهای را در مورد این تغییر داستان بگویم و بعد برگردم به زارعی.
شهبازی برای تغییر داستان از کاتالیزوری به نام فرید استفاده میکند. فرید پسری است که ما یکی دو بار از ابتدای فیلم او را دیدهایم. نقشش تا اینجا در حد صحنه پرکن است اما ناگهان به مرکز داستان تبدیل میشود. او پسر زارعی است و عاشق نازنین و ما تمام اینها را در کمتر از دو دقیقه کشف میکنیم. فرید به همان سرعتی که وارد فیلم میشود؛ با یک خودکشی(واقعا خودکشی بود؟!) از داستان خارج میشود. او به معنای واقعی کلمه کاتالیزور میان دو داستان است. کاتالیزوری که خیلی دیر وارد میشود و خیلی زود خارج. به همین دلیل شاید بدترین صحنه دربند در مقابل خوابگاه نازنین و در راستای حضور فرید شکل میگیرد. فیلمی که تا یک دقیقه قبل در مورد سفته و … بوده است ناگهان تبدیل به فیلمی با سوال اساسی «پسر من کجاس؟» میشود. شما موقع دیدن فیلم از خودتان نپرسیدید این صحنه چه ربطی به بقیه فیلم دارد؟ با استفاده از این کاتالیزور داستان تغییر میکند و فیلم نهایتا در صحنهی پایانی در واقع داستانش را تمام نمیکند؛ داستان دیگری را میآغازد. وقتی نازنین بعد از جلسه بازپرسی به پاساژ برمیگردد دیگر اثری از سحر و دیگر شخصیتها در داستان نیست. نازنین مانده و زارعی و ماجرای نیمه تمامشان. این تدبیر داستانی در نوع خودش جالب است. اگرچه به طرز عجیبی شهبازی ظاهرا فکر میکند فیلم را تمام کرده است؛ عملا چیزی تمام نشده است.
اما در این تغییر داستان تغییر شخصیت زارعی هم جالب است. زارعی در داستان سحر و نازنین آدم نسبتا معقولی است. در گفتگوی دو نفرهاش با نازنین به محض اینکه میفهمد او دانشجوی پزشکی است و از قماش سحر نیست لحن حرفش را تغییر میدهد و به نظر میرسد واقعا دنبال پول است. اما در داستان دوم زارعی تبدیل به یکی از اشرار فیلمهای بیضایی میشود که تحت هر شرایطی قصدش سوء استفاده از نازنین است. به طرز دیوانهواری به دنبال پسرش میگردد و خلاصه منطقش را از دست میدهد. نهایتا هم معلوم نمیشود بالاخره زارعی قصدش چیست؟ هدفش در داستان دوم چیست؟ اصلا دختری مثل نازنین چه به درد مردی مثل زارعی میخورد؟ آیا در تهران قحطی دختر آمده است که زارعی حتما باید این دختر نه چندان زیبای شهرستانی را تصاحب کند؟ مشخص نمیشود.
دربند تمام این در هم تنیدن داستانها را در نوع خودش بسیار ماهرانه انجام میدهد. تعادل عاطفی فیلم را تا پایان حفظ میکند و در هر حال جمیع تماشاچیان را بدون توسل به حربههای رایج (بچه آتش زدن و دادگاه و مسائل سیاسی و در مجموع برانگیختن شور حسینی در تماشاچی) راضی از سالن بیرون میفرستد. اما من تحلیلپذیری را بزرگترین حسن دربند میدانم. گرچه با وجود تمام این تحسینها فیلم عیب و ایراد در روایتش کم ندارد. این عیوب را در بخش دوم این یادداشت بخوانید.
بسیار تحلیل و نقد جالبی بود. با این حال با وجود ضعفهایی که به فیلم وارده بسیار از دیدنش لذت بردم و متاثر شدم.
بله قطعا فیلم تاثربرانگیزی بود چون نهایتا زمینه ای از حقیقت رو در خودش داشت