توطئه یا دسیسهگری از آن موضوعات مورد علاقه همه است. تعریف دیگری که از توطئه ارائه شده عبارت است از باور نکردن شکل ظاهری هر چیز. داستانهای این هفته، مستقیم و غیرمستقیم از این پدیده جذاب استفاده کردهاند.
داستانی که این هفته از نیویورکر معرفی میکنم، دختر سرهنگ نوشته رابرت کوور است. رابرت کوور در 81 سالگی، همچنان با قدرت راهش را ادامه می دهد. شروع داستان عالی است. داستان در عمارت سرهنگ و با حضور مردان سیاسی، وکیل، معاون وزیر، رییس پلیس، خلبان، پزشک، پروفسور و… می گذرد. همه این مردان برای بودن در آنجا انگیزهای دارند اما مهمترین انگیزه، مربوط به خود سرهنگ است که فکر میکند یکی از آنها به او خیانت می کند. برای پی بردن به این خیانت، از طعمه بزرگی استفاده میکند؛ دخترش! در واقع از دخترش برای تعیین وفاداری مردان حاضر استفاده میکند. مردانی که فقط به تجاوز فکر میکنند. کوور جهان جدیدی برای داستانش میسازد، جهانی پیچیده و غنی. در داستان نشانی از هیچ کشوری نیست، اما جایی خواندم فضایی که در داستان است به کشورهایی میخورد که احترامی برای زن قائل نیستند. آدم یاد کشورهایی میافتد که روی دختر اسید میپاشند یا به خاطر مدرسه رفتن او را میکشند. خود کوور در مصاحبهای گفته تصویری که در ذهنش بوده، کاملا سینمایی است. مسلما فیلم خوبی از این داستان ساخته خواهد شد.
مهسا محبعلی در مجموعه داستان عاشقیت در پاورقی، نشر چشمه، داستان کوتاهی به همین نام دارد که در وبلاگ ققنوس خاکستری منتشر شده است. زن راوی داستان با زبانی شاعرانه، ولی در عین حال ساده از عاشقش میگوید. وسط این عاشقیت، زوال و روزمرگی هم چاشنی شده است. ایده حاشیه نویسی یا پاورقی برای داستان اصلی هم جالب از کار در آمده است. در واقع این وجه کار نو است. انگار اگر این پاورقیها نبود شخصیت زن شناخته نمیشد؛ و البته اسم داستان هم چیز دیگری میشد. این تکه را بخوانید:«من و عاشقم در همان آپارتمان چهل متریمان هستيم. عاشقم روی کاناپه دراز کشيده است و ليوان پر از يخاش را روی سينه گذاشته و سيگاری هم زير لب دارد. او به سقف خيره شده و در پاسخِ سوالهای من جوابهای کوتاهِ بی سر و ته میدهد. من روی مبل نشستهام و پاهايم را از دستهاش آويزان کردهام و با حرص مجله “آرت اَند دکوريشين” را ورق میزنم. به عاشقم میگويم که خاکستر سيگارش را روی زمين نريزد. او جوابی نمیدهد و همانطور که به سقف خيره شده دوباره سيگارش را روی زمين میتکاند.»
سایت بوطیقا، این هفته داستان رادیوی بزرگ از جان چیور، ترجمه ساناز اسکندری را منتشر کرد. تم اصلی داستانهای چیور، تهی بودن زندگی، بیشتر در طبقه متوسط است. زوج خوشبخت یا به ظاهر خوشبخت، رادیوی قدیمی خود را با یک رادیوی جدید جادویی عوض می کنند. رادیویی که صدای همسایهها را پخش میکند! خوشبختی یکنواخت زوج تمام میشود. شنیدن دروغها، عشقها، خشمها، علایق و بیزاریها، اوایل خوشحالشان میکند اما به تدریج دامن خود آنها را هم میگیرد. بخشی از داستان را بخوانید:«روي طول موج بعدي يك صفحه گرام ساييده از”والس ميسوري” را گرفت. ايرن پيچ راديو را چرخاند و به حريم خصوصي ديگر ميزهاي صبحانه وارد شد. به نشانهها و علائم يك دل پيچه، عشقبازي، احساس پوچي عميق، ايمان و ياس گوش داد. زندگي ايرن كه تا آن موقع با سادگي و آسايش قرين بود به يك باره با اصوات شهواني و حيواني كه آن روز صبح از بلندگوها در ميآمد دستخوش حيرت و آشفتگي شد؛ تا موقعي كه مستخدمهاش آمد فال گوش ايستاد. سپس با عجله راديو را خاموش كرد. می دانست که کارش را باید مخفیانه انجام دهد.»
میگویند تئوری توطئه در شکل حاد آن، بیانگر این است که تمامی بدبختیهای عالم در پی اعمال گروهی از افراد پرنفوذ و معمولاً پنهان است. یعنی گروههای کوچک و تیزهوشی دارای امکانات سیاسی، مالی، نظامی، روانی و علمی در پس تمام حوادث خوب و بد این دنیا هستند. خودتان قضاوت کنید؛ مردان سیاسی داستان دختر سرهنگ، زن داستان عاشقیت در پاورقی با آن کتابها و فیلمهایی که آنها را عینا در زندگیاش پیاده میکند؛ و رادیویی که با صدایش، زندگی زوج را خرابتر می کند. باید به همه چیز شک کرد؛ پشت هر چیزی میتواند یک توطئه باشد!