اریک استنز / سام دولتی
ژانر وحشت هم مانند بسیاری ژانرهای دیگر به سرعت برق و باد راهش را از ادبیات به سینما باز کرد، دوران صامت دوران درخشانی برای فیلمهای ترسناک بوده است، و شاید برای هواداران ترسناکهای امروزی تماشای این شاهکارهای قدیمی خالی از لطف نباشد. با سام دولتی و شبگار همراه باشید.
فیلم جنجالی خوانندهی جاز (نخستین فیلم ناطق سینما)، به کارگردانی آلن کرسلند و بازی ال جلسن اشتهای مخاطب عام سینما را برای جریان فیلمهای ناطق تحریک کرد و فراموشی و نابودی را برای سینمای صامت به ارمغان آورد. طی سالهای پس از آن، از تولید فیلمهای صامت به مرور کاسته شد و پس از مدتی به هیچ رسید.
اما قبل از این دوران، گونه سینمای وحشت با چنگ و دندان مسیر خود را در سینمای عامه پسند هموار کرد و زمینهساز ساختاری سینمایی با فضاهای سنگین و وهمآلود شد. این فیلمها شالودهی اصلی یک قرن سینمای وحشت را پایهریزی کردند. سینمای صامت که هنوز در گذر از دوران نوپای (هنر سینما) بود به لطف تجربهگرایی؛ موجب شکلگیری برخی از مجذوب کنندهترین و برجستهترین فیلمهای سینمای وحشت شد.
زمانی که آلمان آماده تبدیل شدن به حاکم بلا منازع سینمای وحشت در دوران صامت شده بود، ایتالیا هم وارد بازی شد و اولین فیلم بلند سینمای وحشت خود را به نام (دوزخ دانته) به کارگردانی جوسپه دی لیگورو محصول 1911 تولید کرد.
این اقتباس حماسی از دوزخ دانته، (ترسناکترین و آزاردهندهترین فصل کمدی الهی نوشتهی دانته آلیگری شاعر قرن چهارده میلادی) با تصاویر کابوسوار و گروتسک خود، مخاطب را شوکه کرد، به هیجان آورد و به خلسه برد.
تجربههایی نه چندان جدی و کمهزینه در ژانر وحشت/فانتزی تقریبا از ابتدای شکلگیری سینما (دهه ۱۸۹۰) در غالب فیلمهای کوتاه شروع شده بود. اما این (دوزخ دانته) بود که با موفقیت تجاری خود زمینهساز بقای ژانر وحشت در آیندهی سینما شد.
با سفری به شمال اروپا و کشور آلمان به اکسپرسیونیسم تبآلود آلمانی وارد میشویم،
قلب تپنده سینمای وحشت در دوران فیلمهای صامت. یکی از تحسین شدهترین فیلمهای این دوران فیلم «مطب دکتر کالیگاری» ساختهی روبرت وینه، محصول ۱۹۲۰ است. فیلمی که به شدت تاثیرگذار در اوج گرفتن سینمای اکسپرسیونیست آلمان بود. فیلمی سوررئال و به شکل دیوانهواری رویا پرداز، دربارهی موجودی خوابگرد و مسخ شده با هیپنوتیزم، که از خوابی مرگآلود برمیخیزد و جنایتی در آینده نزدیک را پیشبینی میکند.
فیلم کمتر تحسینشده رابرت وینه (دستهای اورلاک) ساخته 1924 با داستانی فریبنده، عجیب و پر پیچوخم از ترس، جنایت و تهدید، مملو از سکانسهایی با کیفیت بصری قابل مقایسه با امروز هالیوود، حتی پس از گذشت اینهمه سال است.
اما فیلمی که برای شناخت اکسپرسیونیسم آلمان، هواداران سینمای وحشت به طور حتم باید به تماشای آن بنشینند، نوسفراتو ساختهی فردریک ویلهلم مورنائو محصول ۱۹۲۲ است. اقتباسی بدون اجازه از نویسندهی رمان دراکولا (برام استوکر) که به حکم دادگاه، طی یک شکایت حقوقی توسط همسر بیوه برام استوکر، تمامی نسخههای آماده به نمایش و نگاتیوهایش سوزانده شد، تا اینکه سالها بعد یک نسخهی بازمانده از حکم فیلم سوزی دادگاه، پیدا شد. فیلمی که همه فکر میکردند نابود شده است؛ با پیدا شدن آخرین نسخه دوباره به سینما بازگشت تا بهعنوان شاهکاری در تاریخ سینما بازشناخته شود.
در همان سال ساخت نوسفراتو، فیلم کمتر شناخت شدهای از مورنائو به نمایش درآمد به نام (شبح)، با مایهی کمتری از سورئالیسم بصری و عناصر فانتزی، با تمرکز روی درامی هیجانانگیز درباره شاعری که کنترل زندگیش را در شرایط پیچیده و دیوانهواری از دست میدهد.
مورنائو فیلم کلاسیک دیگری در ژانر وحشت اکسپرسیونیست در سال ۱۹۲۶ کارگردانی کرد به نام «فاوست»؛ درباره پیرمردی که وسوسه به معامله با شیطان میشود. فیلم پر است از بدائت در جلوههای بصری، طراحی صحنهی کلاستروفوبیک و تهدیدآمیز و طراحی و ساخت ماکتهایی با حداکثر جزئیات. به ویژه در نیمه اول فیلم مورنائو موفق به ثبت چند مورد از بد شگون/شیطانیترین و ماوراییترین سکانسهای ثبت شده روی سلولوئید میشود.
از فیلمهای کمتر شناخت شده و دستکم گرفته شده سینمای صامت وحشت آلمان میتوان از «دانش آموز پراگ» ساخته استلا ریه و پل واگنر محصول ۱۹۱۳ نام برد. داستان مردی که با امضای قراردادی به تصویر خودش در آینه جان میدهد، این فیلم شامل چند مورد از اولین حقههای تاثیرگذار سینمایی در این سالهاست. پل واگنر همچنین کارگردان یکی دیگر از آثار قابل توجه، اما دست کم گرفته شدهی سینمای وحشت آلمان است، «گولم: چگونه او به دنیا قدم گذاشت» فیلمی است درباره هیولایی که از خاک رس/گِل ساخته شده و بعد جان گرفته است.
فریتز لانگ، فیلمساز آلمانی را، بیشتر به خاطر فیلم پیشتازش در گونهی علمی تخیلی (دوران سینمای صامت) یعنی «متروپلیس» ساختهٔ ۱۹۲۷ میشناسند؛ یا به خاطر فیلم نوآر ناطق «ام» ساختهی ۱۹۳۱. اما معمولا صحبتی از فیلمی که او ۶ سال قبل از متروپلیس ساخت «سرنوشت» ساختهی ۱۹۲۱ نمیشود.
این کشف و شهود سورئال درباره ضرورت مرگ، که راوی اولشخص است، با نمایش ۳ شمع (هر کدام نماینده زندگی یک انسان) آغاز میشود که آرام در حال سوختن و تمام شدند. طی این زمان، زنی در حال مذاکره با مرگ برای بازگردندن معشوق مردهاش به زندگی است.
آخرین نمونه از سینمای دست کم گرفته شده صامت آلمان «سایههای تهدید» ساخته آرتور رابیسن محصول ۱۹۲۳ است. داستان سایهای ماورایی که میان ازدواجی از هم پاشیده ظاهر میشود.
نکته قابل توجه فیلم اما؛ عاری بودنش از هرگونه نوشته یا کپشن است. در طول فیلم حتی یک کلمه به عنوان شرح گفتگوها یا توضیحی بر روند داستان وجود ندارد. «سایههای تهدید» فیلمی است صد درصد مبتنی بر قصهگویی با تصویر.
از آلمان به سوی شمال اروپا پیشروی میکنیم، به سمت اسکاندیناوی؛ و به فیلمسازی به نام بنجامین کریستینسن و فیلم مهم کارنامهاش «هگزان» ساخته ۱۹۲۲برمیخوریم. فیلمی مستند درباره خرافات، بیماریهای روانی و هراس اجتماعی در دوران شکار جادوگران.
سهم زیادی از قوت دراماتیک فیلم به خاطر درگیرشدن با موضوع ترسناک فیلم در روایت و شور طراحی، فیلمبرداری و عکاسی در کارگردان برای ثبت و انتقال وحشت به مخاطب است.
به این ترتیب هگزان در ترساندن تماشاگر و ایجاد وحشت در سینما بسیار موفقتر از فیلمهای ژانر وحشت داستانی هم عصر خود عمل میکند. با شروع اکران، مستند کریستنسن به خاطر به تصویر کشیدن شکنجه و انحرافات جنسی و همچنین تصاویر آزار دهنده؛ در بسیاری از کشورها با ممنوعیت نمایش و یا جرح و تعدیل سنگین مواجه شد.
به طور قطع بدون پرداختن به استاد تعلیق و دلهره «آلفرد هیچکاک»؛ و فیلم مهم صامتش «مستاجر» ساخته ۱۹۲۷؛ نمیتوانیم بحث گونهی وحشت در سینمای اروپا را خاتمه دهیم.
«مستاجر» درباره یک قاتل زنجیرهای در لندن است و از بن مایهها و تکنیکهایی بهره میبرد؛ که در آینده خط مشی سینمایی هیچکاک را شکل میدهند. هیچکاک در این فیلم به طور چشمگیری تحت تاثیر سینمای اکسپرسیونیست آلمان است. با اینکه «مستاجر» اولین فیلم هیچکاک نیست، خود او این فیلم را شروع واقعی دوران فیلمسازیاش میداند.
اقیانوس اطلس را رد میکنیم و میرسیم به سینمای آمریکا و با تعداد زیادی از کلاسیکهای صامت سینمای وحشت مواجه میشویم. از بین آنها میتوان به «دکتر جکیل و آقای هاید» ساختهی جان اس رابرتسون ۱۹۲۰، با بازی جان باریمور، «شبح اپرا» ساختهی رابرت جولیان ۱۹۲۵ با بازی لان چینی، «گربه و قناری» ۱۹۲۷ و «مردی که میخندد» ۱۹۲۸ هر دو به کارگردانی پاول لنی اشاره کرد، فیلم «مردی که میخندد» با حضور کنراد ویدت ابر ستاره سینمای وحشت صامت (که در مطب دکتر کالیگاری و دستهای ارلاک هم بعضی کرده) ساخته شد.
اما در پس این فیلم ترسناکهای محبوب صامت، سینمای آمریکا در دههٔ ۲۰ دست به تولید چندین فیلم کمتر تحسین شده ولی کماکان قابل توجه زد که از این جمله میتوان به (خون گرگ) ساخته جورج چسبرو محصول ۱۹۲۵ اشاره کرد که اغلب در حلقههای سینمای صامت وحشت از آن صحبتی به میان نمیآید ولی چیزی که آنرا مستثنی از باقی فیلمها میکند داستان آن است که دربارهی مردی زندانی است که پیوند خون گرگ به او تزریق میشود، و به این ترتیب این فیلم با لوکیشنهای رعب آور، تمهیدات بصری و داستان منحصر به فردش سند اولین فیلم گرگنما را به نام خود میزند.
جان فورد در لیست بزرگترین کارگردانان آمریکایی در تاریخ سینما قرار میگیرد و فیلم سازی است که از او به عنوان پایهگذار تعریف دقیق سینمای آمریکا نام میبرند. او که عمدتا با فیلمهای وسترنش همچون «دلیجان» و «جویندگان» شناخته میشود؛ آغاز دوران فیلمسازیاش را صرف ساختن فیلمهای صامت کرده و آخرین و بهترین فیلم صامت او، فیلمی است در ژانر وحشت به نام «خانه جلاد» محصول ۱۹۲۸، درباره مردی که جان خود را برای گرفتن انتقام مرگ خواهرش به خطر میاندازد، فیلمی جذاب و قدرتمند که استحقاق توجه و تحسینی بیش از آن که دریافت کرد را دارد.
این مقاله جست و جویی در سطح و نه در عمق این دوران پرشور و پربدعت سینمایی است و با کند و کاو بیشتر در فیلمهای این دوران میتوان به گنجینههایی از سینمای وحشت در سالهای آغازین شکلگیری این گونهی سینمایی دست یافت.