کشور آلمان به داشتن فلاسفه و نویسندگان بهنام و تاثیرگذار زبانزد است. قطعا یکی از نویسندههای مهم و صاحب سبک آلمانی که مترجمان ایرانی نیز به آثارش علاقه نشان دادهاند و بسیاری از کتابهایش را به فارسی ترجمه کردهاند، هاینریش تئودور بُل (هاینریش بل) است که در سال 1917 به دنیا آمد و در آلمان زیست و در سال 1985 هم در کشور مادریاش جان سپرد. او در سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند.
هاینریش برخلاف خانوادهاش که با نازیها و حزب ناسیونال سوسیالیسم مخالف بودند، با آنها احساس نزدیکی میکرد و در نامههایش این را عنوان کرده بود، اما بعد از مدتی و شرکت در جنگ و زخمی شدن، عقیدهاش تغییر کرد و به حمایتش از نازیها پایان داد. اما قضیه به اینجا ختم نشد. در سالهای دهه 1970 بعد از ماجرای فراکسیون ارتش سرخ و آندرئاس بادر و اولریکه ماینهوف (یکی از خشنترین و شاخصترین گروههای چپگرا در آلمان پس از جنگ جهانی دوم بود که به خاطر بمبگذاری در یک فروشگاه در فرانکفورت زندانی شدند) و جهتگیری بل درباره آنها، مطبوعاتی آلمانی دربرابر بل جبههگیری کردند و بل نیز برای اعاده حیثیت و جوابیه به آنها ایده نوشتن کتاب «آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم» یا خشونت چگونه شکل میگیرد و به کجا میانجامد، به ذهنش رسید. او در انساندوستي و عدالتخواهي چنان استوار بود که هنگامي که افکار عمومي آلمان فعاليتهاي تروريستي گروه بادرماينهوف را به شدت محکوم ميکرد، دولت وقت و دستگاه دادگستري آلمان را به دليل عدم اجراي عدالت در محاکمهي اين افراد به باد انتقاد گرفت. به همین خاطر گروههای دست راستی و رسانههای وابسته به آنها من جمله روزنامه پر تیراژ «بیلد» به او لقب حامی تروریستها را دادند. بل خود در اين رابطه مينويسد: «در ميان دو خط يک مقاله ميتوان آنقدر ديناميت جا داد که بشود با آن جهاني را منفجر کرد.» تا جایی که وقتی یکی از سران گروه تروریستی بازداشت شد ، ماموران امنیتی آلمان خانه بل را محاصره و بازرسی کردند.
در رمان « آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم» زنی جوان به نام کاترینا بلوم پس از گذراندن شبی با یک مجرم تحت تعقیب و فرار کردن مجرم ( لودویگ گوتن)، توسط پلیس دستگیر شده و مورد بازجویی قرار میگیرد. از این زمان با درز کردن مطالب بازجویی به بیرون و آگاهی یافتن گزارشگران روزنامه ، حملات روزنامه به کاترینا شروع میشود و با محوریت قرار دادن او و طرح نمودن اتهامات بیشمار و غیرواقع ، از او چهرهای ضد اجتماعی، فاسد و خرابکار میسازد. با وجود آزادی کاترینا، و رفع اتهام از او، اتهامات وارده از طرف روزنامه بر علیه او همچنان دنبال میشود و در این میان زندگی برخی از بهترین و قدیمیترین دوستان کاترینا بکلی دگرگون شده و مادر وی نیز به شکل تاسفباری به دلیل فشارهای وارد از طرف گزارشگر روزنامه میمیرد.
«بعضی از سدهای شناخته شده که آنها را هیجان هم می توان نامید، نمیتوان به راحتی کنار زد. زیرا تمام منابع را نمیشود با یک حرکت جهت داد و یکباره آنچنان تغییر مسیر داد که سطوح خشک به سرعت قابل رویت شوند، اما از هیجانات بیهوده باید به هر شکلی دوری کرد.» ص57
بل در این رمان نیز مانند بیشتر آثارش دفاعیهای برای حقوق فردی را مطرح میکند و علاوه بر آن به تاثیر رسانه و روزنامههای عامه پسند در جوامع آن روز آلمان بر روی احساسات مردم، با محوریت و به بازیگرفتن آبروی یک شهروند ساده، از کاه کوه ساختن و غیره میپردازد و در نهایت اینکه چگونه ممکن است این قبیل از کارها به ایجاد خشونت در جامعه منجر شود و فاجعه به بار بیاورد. درواقع شکلگیری خشونت را میتوان درونمایه این اثر دانست. بیگمان دلایل دیگری مانند فقر ، عقاید مذهبی و سیاسی ، تبعیض جنسیتی ، عوامل روانی نیز منجر به خشونت میشوند اما هاینریش بل در این رمان تاثیر منفی رسانه به ویژه روزنامه در دامن زدن به اینگونه مسائل را مطرح میکند. در تمام داستان ما اسمی از روزنامه مورد نظر نمیخوانیم و نویسنده فقط به بردن نام «روزنامه» اکتفا میکند اما در مقدمه عبارتی خوانده میشود که حاکی از کشمکش بل و روزنامه «بیلد» و ماجراهای مربوط به دهه 70 است. « افراد و اتفاقات این داستان همگی تخیلی هستند. اگر آن چه نگاشته شده با شیوه عمل روزنامهنگاران روزنامه بیلد شباهت دارد، عمدی یا اتفاقی نیست بلکه اجتناب ناپذیر است .»
«مشاجره مشابهی هم برای واژهی «خوب بودن» که او برای خانواده بلورنا به کار برده بود، پیش آمد که به جایش واژه «لطف داشتن» در صورتجلسه آمده بود. بلوم بر واژه «خوب بودن» اصرار داشت و هنگامی که به جای آن کلمه «مهربان بودن» پیشنهاد شد، او برآشفت و گفت : «مهربان بودن » و «لطف داشتن » و «خوب بودن» هیچ ربطی به هم ندارند.» او رفتار خانوادهی بلورنا را نسبت به خودش «خوب » میدانست .» ص33
یک نمونه جالب توجه در رمان دیدار وکیل کاترینا با کشیش است. کشیش که خود تحت تاثیر روزنامه قرار گرفته، پدر کاترینا را کمونیست مینامد (فقط چون در روزنامه اینطور خوانده) و معتقد است که حسش درست است و در مقابل توضیحات و سوالات وکیل فورا از زیر بار جواب دادن شانه خالی میکند. در حالیکه معلوم میشود در واقعیت پدر کاترینا در سال 1949 یک بار در کافهای گفته است که سوسیالیسم بدتر از همه چیز نیست. بل با بیان این دست از برخوردها نشان میدهد که افراد با هر میزان تحصیلات و آگاهی و شخصیت اجتماعی ، میتوانند مطیع چیزی بالاتر از خودشان بشوند به گونهای که چشمشان را بر روی حقیقت ببندند و آغازگر خشونت در جامعه شوند. هاینریش بل خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک، در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد.
«در صفحه آخر مشاهده کرد که روزنامه چگونه از جمله « کاترینا انسانی فهمیده اما سرد و نچسب است» جملهی «کاترینا به سردی یخ و ویرانگر است» را ساخته است و جمله کلی او راجع به جنایت به جملهی « او حتما قادر به انجام کارهای جنایی است» تغییر شکل داده شدهاست.» ص22
از این کتاب فیلمی به همین نام توسط کارگردان آلمانی فولکر شلوندورف ساخته است.
این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد، دو بار به فارسی ترجمه شده است، شریف لنکرانی (انتشارات خوارزمی) که کمیاب است و حسن نقرهچی (انتشارات نیلوفر) که من این ترجمه را خواندهام .