
مکانی در آفتاب؛ یک تراژدی آمریکایی
در ایران ملودرامهای اجتماعی یا به قول دوستان ملودرامهای اشک انگیز سهم مهمی از تاریخ سینمای ایران را در بر نمیگیرند. اما تاریخ سینمای جهان ثابت کرده که اگر کمی، فقط کمی، در قصه گویی مهارت داشته باشید، با کارگردانی خوب و بازیگرانی سطح بالا می توان در این ژانر هم شاهکار ساخت. شاید به همین دلیل است که ما هم دیرتر از بقیه ژانرها به سراغ ملودرام آمده ایم. فارغ از سینمای ایران بسیار هستند از این شاهکارها در سینمای جهان و «مکانی در آفتاب» (A Place In The Sun, 1951) یکی از این شاهکارهاست.
جورج ایستمن (George Eastman) پادویی در هتل، که زندگی فقیرانه ای دارد، به طور اتفاقی عموی پولدارش را میبیند و به توصیه عمو به کارخانه او میرود تا برای او کار کند. در ابتدا جورج در قسمت بسته بندی از بخشهای پائینی کارخانه مشغول به کار میشود و در آنجا برای فرار از تنهایی با آلیس، دختری که در همان بخش کار میکند آشنا و دوست میشود . مدتی بعد جورج در یکی از مهمانیهای منزل عمویش با آنجلا، دختر زیبا و متولی آشنا میشود و جورج و آنجلا به سرعت عاشق هم میشوند. جورج قصد اتمام رابطه اش با آلیس را دارد، اما آلیس از او حامله است. حال جورج ایستاده در میانه این داستان، از یک سو دختر رویاهایش و از سوی دیگر دختری در نهایت بدبختی و انتخاب جورج رقم میزند یک تراژدی آمریکایی را.
«مکانی در آفتاب» اقتباسی است نه چندان وفادارانه، از کتاب «یک تراژدی آمریکایی» (An American Tragedy) نوشته تئودور درایزر (Theodore Dreiser) نویسنده معروف آمریکایی. درایزر از مهمترین نویسندگان تاریخ کوتاه ادبیات آمریکا به حساب می آید، او آغازکننده رمانهای سیاه و از نویسندگان سبک ناتورالیسم آمریکاست. درایزر در «یک تراژدی آمریکایی» به نقد جامعه آمریکا و رویای آمریکایی می پردازد، اما استیونس در فیلمش زهر این انتقادات را بسیار گرفته است. «یک تراژدی آمریکایی» در مجله تایم در سال 2005 به عنوان یکی از 100 رمان برتر انگلیسی زبان چاپ شده تا 1923 انتخاب شد.
جورج استیونس (George Stevens) از کارگردانان بزرگ تاریخ سینماست که تعداد زیادی فیلم نساخت و «مکانی درآفتاب» شروع درخشش او به عنوان کارگردان بود . استیونس یازده بار به عنوان کارگردان و تهیه کننده نامزد دریافت اسکار شد و دو بار برای فیلمهای «مکانی در آفتاب» و «غول» (Giant, 1956) اسکار بهترین کارگردانی را برد. از فیلمهای مهم دیگر استیونس می توان به «شین» (Shane, 1956) و «خاطرات آن فرانک» (The Diary Of Anne frank, 1959) اشاره کرد. شاید یکی از دلایل موفقیت و کمکاری استیونس در سیستم استودیویی هالیوود این بود که خودش تهیه فیلمهایش را بر عهده میگرفت. با توجه به شناختی که از وضعیت آن روزگار هالیوود داریم، می دانیم که استودیوها و به تبع آن تهیه کنندگان سلطه بیچون و چرایی بر فرآیند تولید فیلم داشتند و نظرات خود را بر کارگردانان تحمیل میکردند. استیونس با برعهده گرفتن تهیه کنندگی در کارهای خود به خوبی توانست از این دام بگریزد.
«مکانی در افتاب» بیشتر یک ملودرام اجتماعی است تا یک اثر منتقد. پسر جوانی در دو راهی میان عشق و وجدان سرگردان است، شاید اگر هرکدام از ما به جای جورج باشیم همان کاری را انجام دهیم که جورج می کند، شاید هم نه. داستان فیلم کاملا سر راست و بدون هیچ پیچیدگی گفته میشود، پیچیدگی فیلم در شخصیتهاست، در نگاهشان به زندگی، تردیدهایشان، عشقهایشان و رویاهایشان. «مکانی در آفتاب» نمونه خوبی از یک ملودرام اجتماعی است، فیلمی که داعیه مصلح بودن ندارد و فقط به عشق میان آدمهای معمولی می پردازد، اما اگر هم نقد ریزی به رویای آمریکایی می کند، بسیار نرم و لطیف این کار را انجام می دهد، نه در بوق و کرنا.
مونتگومری کلیفت (Montgomery Clift) بازیگر نقش جورج ایستمن، استاد بازی در اینگونه نقشهاست. او که مثل خیلی از بازیگران معاصرش دانش آموخته مکتب تئاتر برادوی است، به خوبی توانسته از عهده نقش جورج برآید و اگر نبود بازی همفری بوگارت (Humfrey Bogart) در آفریکن کوئین (The African Queen, 1951) شاید اسکار بازیگری به او تعلق میگرفت. به گفته برخی از دوستان کلیفت، جورج ایستمن بازتاب شخصیت واقعی خود اوست، با تمام تردیدها و نگرانیهایش. روزی از مرلین مونرو (Marilyn Monroe) میپرسند کسی را افسرده تر از خودت میشناسی؟ او پاسخ می دهد: بله، مونتگمری کلیفت. کلیفت در زندگی حرفه ایش بسیار گزیده کار بود، تنها در 17 فیلم بازی کرد و تعداد زیادی از بزرگان سینما را همراهی کرد که از جمله آنان میتوان به آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcock)، ادوارد دیمیتریک (Edward Dmytryc)، جان هیوستن (John Huston)، جوزف ال. منکیهویچ (Joseph L. Mankiewicz)، الیا کازان (Elia Kazan)، هاوارد هاکس(Howard Hawks)، فرد زینه مان (Fred Zinnemann) و ویتوریو دسیکا (Vittorio De Sica) اشاره کرد.
این فیلم برای بازیگر نقش آلیس یعنی شلی وینترز (Shelley Winters) هم سکوی پرتاب بود. او برای بازی در این نقش کاندید اسکار شد و پس از آن بود که وارد جمع بازیگران بزرگ هالیوود شد. دیگر بازیگر این فیلم الیزابت تایلور (Elizabeth Taylor) بازیگر نقش آنجلاست. تایلور که بازیگری را در ده سالگی اغاز کرده بود، در اوج شکوفایی در 19 سالگی به این فیلم رسید، هرچند که این فیلم جایزه ای برای او به ارمغان نیاورد، ولی همگان «مکانی در آفتاب» را با شمایل او به خاطر می آورند.
«مکانی در آفتاب» در 9 رشته کاندید اسکار شد که موفق به کسب بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین فیلبرداری سیاه و سفید، بهترین تدوین، بهترین طراحی صحنه و بهترین موزیک شد و اسکارهای بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل زن را از دست داد. جورج استیونس اسکار بهترین فیلم را به فیلم موزیکال «یک آمریکایی در پاریس» (An American In Paris, 1951) ساخته وینسنت مینه لی (Vincente Minnelli) باخت.
پانوشت : از این داستان 2 اقتباس سینمایی در ایران انجام گرفته است، پنجره (1349) ساخته ی مرحوم جلال مقدم و تکیه بر باد (1379) ساخته داریوش فرهنگ. در اینکه داستان هر دو فیلم از روی فیلم «مکانی در آفتاب» گرفته شده است و نه کتاب درایزر شکی نیست، اما سوال این است که آیا تکیه بر باد بازسازی پنجره است یا مکانی در آفتاب.
.
صفحه مکانی در آفتاب در روتن تومیتو
صد رمان برتر انگلیسی زبان به انتخاب مجله تایم
نقد نیویورکر بر کتاب «یک تراژدی آمریکایی»
از اولین نفراتی بود که در خرداد سال 1359 در تبریز به دنیا اومد. سه چهار روز بعد کلا با خانواده به تهران نقل مکان کردن، برای همینه که وقتی ازش می پرسن کجایی هستی به استناد شناسنامه خودش و باباش می گه تهرانی. هفت سال بعد به تبریز برگشت و سه سالی رو اونجا بود و دوباره برگشت به شهر آرزوها، تهران. از یازده سالگی تو شرق تهران ساکن شد و همیشه خودش رو یه شرقی اصیل می دونه. وقتی که برادر و خواهرش به مدرسه تیزهوشان رفتن، برای اینکه تنوعی در خونه ایجاد کنه به دبیرستان نمونه مردمی دانشمند نارمک رفت و درس نخوند و چقدر بهش خوش گذشت.
تو کنکور سال 77 افتاد وسط دعوای نظام جدید و قدیم و فن آخر استاد رو اجرا کرد و اصلا برای کنکور درس نخوند و رفت دانشگاه آزاد تهران جنوب که مهندسی صنایع- برنامهریزی و تحلیل سیستمها بخونه. رشتهای که یه کامیون باید اسمشو بکشه و بین بچههای فنی معروفه به “ادبیات فنی” یا “اقیانوسی به عمق یه انگشت”. سال 82 که فارغالتحصیل شد، بعد از تسویه حساب با دانشگاه یه ضرب رفت تو پستخونه و برای سربازی مدارکش رو پست کرد که به سرعت خودشو برای خدمت زیر پرچم معرفی کنه. خوبی پدر نظامی داشتن اینه که در زمان تقسیم دیگه نگران رفتن به شهر دور نیستی، چون تو تقسیم ازت میپرسن “شرق تهران یا غرب؟”
شاید همین که از خونه تا محل خدمتش یه ربع راه بود و بیکاری تو محل خدمتش، باعث شد بزنه به سرش و بخواد سینما بخونه. آخرای خدمت شروع کرد درس خوندن برای کنکور و وقتی از زیر پرچم بیرون اومد، کنکور قبول شد و وارد دانشکده سینماتئاتر دانشگاه هنر شد، اونم رشته سینما (آخه آدم عاقل سینما میخونه!!؟) اون موقع فکر میکرد برای وارد شدن به سینما 4 راه وجود داره: پول، پارتی، آویزون شدن و تحصیلات. بعد از فارغالتحصیلی فهمید 3 راه بیشتر وجود نداره. گفت من میخوام کارگردان بشم و با دستیاری شروع کرد، اما نفهمید چجوری سر از مدیرتولیدی دراورد. حالا چجوری این مدیرتولید بعضی وقتها دست به کیبورد می شه خدا می دونه
به خاطر این فیلم ؛ به زوج تایلور و کلیفت زیباترین زوج تاریخ سینما میگن ، حیف که کلیفت همجنس گرا بود .
مرسی از اطلاعاتی که دادید و اینکه متن رو مطالعه کردید