دلسوزاندن از جمله قابلیتهای انسانیست که به هیچ دردی نمیخورد. بله. جز این که مثل بَنگ یا مُسکن درد را برای مدتی کاهش دهد؛ هیچکار دیگری نمیکند. انسان را به انفعال میکشاند. آنهم وقتی که با نصیحت و شعار همراه شود. اصلا آدم یک مرضی دارد به نام اشتیاق به شنیدن شعار و نصیحت. به اینکه خودش بنشیند و در و دیوار را نگاه کند و کسی از غیب پیدایش بشود و او را به زوایای پنهان آگاه کند و بغلش کند و چهار قدم در زندگی جلو ببردش.
برای پوران درخشنده؛ دلسوزاندن و نصیحت کردن یک جورهایی رسالت به حساب میآید انگار. با چاشنی کارساز ملودرام در رابطه با زندگی زنان رنجدیده. حرفی نیست. فیلمسازان زن بنا به قانونی نانوشته تمام هم و غمشان را گذاشتهاند حول جنسیت خودشان و ما هم ترجیح دادهایم به این شیوه عادت کنیم. گاهی با فیلمهایی مثل «تسویه حساب» اعصابمان خرد میشود و با فیلمهایی مثل «پرندهی کوچک خوشبختی» میزنیم زیر گریه. و خب ملودارمها همیشه نشان دادهاند که قدرت به زانو درآوردن زن و مرد و کودک و پیر را دارند و میتوانند تا مدتها در ذهن افراد به زندگیشان ادامه بدهند.
نه این که ملودرام گونهی سبک و سطحیای از روایت باشد؛ ابدا. اما «رمانتیسیسم» در روایت دراماتیک بیشتر از آنکه شالوده باشد؛ ابزاری است برای محکمکاری. این محکمکاری همان است که به آن میگوییم «همذاتپنداری» یا «تلطیف احساسات» یا «نوستالژیا». اینطور میشود که فیلمی مثل «هامون» یا «پرندهی کوچک خوشبختی» یا «دو زن» در ذهن آدمها میماند و ماجرای اصلیاش از یاد نمیرود. خب این از یاد نرفتن به چه دردی میخورد؟ گریه کردن؟ گفتن و خندیدن؟ همذاتپنداری؟ مورد آخری برای خیلی از آدمها پیش میآید. اینطور میتوانند در برابر مشکلاتی شبیه؛ سریعتر و درستتر تصمیمگیری کنند. اگر «فرشته» در فیلم «دو زن»، یا «سارا»ی فیلم «سارا» (بر اساس نمایشنامهی خانهی عروسک) نبودند؛ کنش و واکنش خفه شدهی خیلی از انسانهای موجود در اجتماع ممکن بود همچنان پنهان بماند و در نتیجه گفتمان و برخورد اندیشه در جامعه شکل نگیرد و بسته و راکد باقی بماند.
وقتی از دادگاه و قانون و حق حرف میزنیم این گفتمان با سرعت بیشتری شکل میگیرد. «حق» چیزیست که در جامعهی ایران علاقهی زیادی به «قایم موشک» بازی کردن دارد و برای پیدا کردن و گرفتنش باید عمری بگذرانی. صحبت از «قصاص» هم که بشود به دلیل جذابیتش همان سرعت گفتمان دوبرابر میشود و گوشها برای شنیدن روند و انجامش منتظر میماند. چشمها هم. ( این اعدامهای میدانی؛ هنوز هم تماشاگر دارند. فکر میکنم به دلیل همین جذابیتشان است که پابرجا هستند.)
از نمونههای سینمایی اخیری که در رابطه با قصاص و دیه ساخته شده میتوان به «دم صبح»؛ «سوت پایان» و همین فیلم آخر خانم درخشنده اشاره کرد: «هیس دخترها فریاد نمیزنند». ۱۰ دقیقهی ابتدای فیلم غافلگیر کننده بود: دختری که یک ساعت پیش از عقدش؛ نگهبان ساختمان را میکُشد. طبیعتا اولین ذهنیتی که برای عموم بینندهها پیش میآید این است که دختر حتما دیوانه بوده. در این مورد؛ درخشنده برای چرخش ذهن بینندهها موضوع ناگفتهای را علت میکند. نه این که بخواهم از ارزش غافلگیری و ایجاد جذابیت ابتدای روایتش ایراد بگیرم؛ بلکه بیشتر بحثم در نحوهی ادامه دادن ماجرایش است. آیا «شیرین» باید از ترس مجنون خوانده شدن زبان باز کند؟ یعنی قصاص اصلا برایش مهم نیست؟ چرا در انتها از اعدام میترسد؟ درست است که اعدام به خودی خود امریست هراسآور؛ اما ما به عنوان تماشاگر این ماجرا؛ چرا باید دل به قهرمانی ببندیم که دایم رنگ عوض میکند؟ قهرمانی که گذشتهی تاریکی داشته و برای نجات کودکی دست به قتل زده؛ چرا باید در نظر ما اینقدر ضعیف و زبون بشود؟ ممکن است بگوییم ارزشنهادن به انسانی که فراتر از قانون دست به عمل میزند و جان کسی را میگیرد اشتباه است؛ پس چرا شیرین به عنوان قهرمان در مرکز توجه قرار میگیرد؟ چرا ماجرا با روایت وکیل شیرین آغاز نمیشود که در خلال چنین مبحثی بشود زندگی شیرین را به عنوان نمونه مشاهده کرد؟ اگر هدف پوران درخشنده طلب قضاوت از ذهن جامعه است (که در سکانس دادگاه با عریانی تمام این را طلب میکند) چرا شخصیت محوری و داستان سازش را رها میکند و تن به سانتیمانتال میدهد؟
نکتهی دیگر استفاده از گذشته است. بازگشتن به گذشته یا «فلش بک» یکی از ترفندهایی است که برای توضیح بیشتر داستان صورت میگیرد و در فرم ساختاری یک اثر قابل بررسی است. اگر در «همشهری کین» تعدد فلشبکها به جهت پویا نگهداشتن گذشتهی چارلز کین استفاده میشود؛ در «هیس…»، فلشبک فقط دامنهی اطلاعات را زیادتر میکند و کمکی به روند پیشروی نمیکند. پس از ۳۰ دقیقه شیرین به گذشته اشاره میکند و ۳۰ دقیقهی دوران کودکیاش با مقدمه و موخره و خرده داستانها نمایش داده میشود. این اطلاعات مفصل جدا از آن که هزینهی زیادی برای به تصویر کشیده شدنش پرداخت شده؛ حوصلهی تماشاگر را هم سر میبرد. تجاوز و سواستفاده به پیشینهی قربانی احتیاج دارد یا به پیشینهی متجاوز؟ نگاه دلسوزانهی درخشنده میگوید قربانی؛ برای تولید اشک بیشتر.
روایت چه خطی باشد و چه پازلوار نیاز به یک سیر مشخص و حساب شده دارد که بر اساس نیاز دراماتیک مشخص میشود و یا بر اساس دیدگاه هنری کارگردان؛ که در «هیس…» اصل بر کش دادن و طولانیکردن و پرداختن به گرههاییست که در ۲-۳ دیالوگ یا صحنهای ۵ دقیقهای میتوانستند خلاصه شوند. به نظر میرسد مشکل فیلم در این است که کارگردانش میخواسته فیلمش برای تمامی سطوح ادراکی جامعه قابل فهم باشد. پس چه چیزی بهتر از اشک و شعار و مظلومنمایی؟
خدا میداند جامعهی ما کِی حاضر میشود شعار را کنار بگذارد و با واقعیت روبرو شود؟ این را پوران درخشنده باید جواب دهد. کسی که با شعار التیام؛ زندگی را با سویههای دردناک برای روبرو کردن تماشاگران و با فیلمهایش به تصویر میکشد؛ باید بداند که احساسات ناگهانی و فرار، تنها بخش ناچیزی از هدفش را تعمیم میدهد.
موضوع پرداخته شده در فیلم مورد نظر به خودی خود احساسات هر کسی(به طوراخص هر زن ایرانی)را تحریک می کند.به دیگر سخن شاید از دید مردانه ی نویسنده محترم خیلی با شرایط زن ایرانی و دلمشغولی ها،رنج ها وتعرض های پنهانی که به او صورت می گیرد ، پنهان مانده باشد و اینگونه برچسب اشک آور یا ملال آور زدن به آن،نمی تواند منصفانه باشد.از سوی دیگر محدودیت های عناصر بصری و سینمایی در مدیوم سینمای ایران خود دستان کارگردان را در نشان دادن واقعیات می بندد.حال از چه راهی باید چنین واقعیت مهیبی نشان داده شود؟من به واسطه ارتباطی که با کودکان کار و خیابان دارم بارها با چنین روایات هولناکی روبرو شده ام و به نظر بنده کار خانم درخشنده و جسارت ایشان در طرح موضوع و پرداختن به آن قابل تحسین است.مساله اعدام-چه بخواهیم چه نخواهیم-یکی از واقعیات جامعه ایرانی است.فارغ از قضاوت پیرامون حسن و قبح آن و متعاقب آن برای رسیدن به فرجام کار ، نشان دادن پروسه های نفسگیر قضایی و مطرح شدن بحث حق و عدالت ، گریز و گزیرناپذیر خواهد بود. اینکه آیا در قوانین موضوعه به مساله دفاع مشروع یاگرفتن حق پرداخته شده یا نه ،خود حدیث مفصل دیگری است…..
خانم رضایی عزیز؛ در نوشتهام از این که چرا چنین موضوعی به فیلمبرگردانده شده ابدا اظهار مخالفت نکردهام. و فکر میکنم به قدر کافی به خانم درخشنده آفرین گفتهام. اما نکته اینجاست که چرا به راهحل سادهای چون شعار تن میدهیم و به سراغ اصل ماجرا نمیرویم؟
همیشه راهی هست در این وانفسای سانسور و خط قرمز. احساسات همانقدر که زود تحت تاثیر قرار میگیرند؛ به همان سرعت هم التیام مییابند و پاک میشوند. ولی اگر مسالهی اصلی سر جایش بماند چه؟
من فیلم «خونبازی» رو مثال میزنم. جدا از این که در ارزشیابیها فیلم خوبی محسوب میشود یا نه؛ این خصوصیت را داشت که تا مدتی ذهن بیننده رو به خودش مشغول میکرد. آن هم با موضوع اعتیاد که شنیدن و دیدنش دیگر برای جامعهی ما تکراری و روزمره شده. فیلم دیگری هم هست مثل «جدایی نادر از سیمین». این فیلمها به دل ماجرا میروند و تماشاگرشان را در جایگاه قضاوت ( تفکر بگوییم بهتر است) قرار میدهند و تا تماشاگر نتواند خودش را به راه حلی قانع کند؛ بیخیالش نمیشود.
هنوز هم فکر میکنم میشد فیلمی ساخت با همین موضوع که بعد از چند سال؛ ارزش و اعتبار خودش رو از دست نداده باشه. همهی حرف من همین بود در رابطه با فیلم. فقط فکر میکنم پیش از آن که مطلب را کامل بخوانید؛ کمی نسبت به آن جبهه گرفتید. وگرنه مطلب ابدا نسبت به جنسیت موضعگیری نکرده.
ممنون
و دوباره خانم رضایی عزیز؛ از این که این همه دقت دارید؛ متشکرم.
۱) بله. فیلمساز اجتماعی همیشه ۲ راه دارد: یکی طرح مساله و دیگری ارایهی راه حل. شخصا طرح مساله را بیشتر میپسندم. قدرت بیشتری دارد. پوران درخشنده هم همین کار را کرده. منتها با دو نقص: یکی تکرار در طرح مساله( که به خودی خود مساله را لوث میکند) . دیگری عدم وجود نظم در بیان این مساله. یعنی گریز به خرده داستانها و اصرار به تاکید بر «مفصلگویی» آنها ( کودک قاضی؛ کودک همسایه و کودکی شیرین)
۲)فکر میکنم میشود. یعنی فکر میکنم خانم درخشنده سادهترین راه را برگزیده.
۳) بله غنیمتیست همین هم. ولی دلیل نمیشود از کنارش گذشت و عیبهایش را ندید.
۴)این دو را مثالی آوردم برای شیوهی فیلمساز و نویسنده: پرداختن به بن اصلی ماجرا. رفتن به دل ماجرا.
۵)بله. من هم.
۶) بله در این شکی نیست. فقط از دور دستی بر آتش داریم. ولی از اصول درام این است که از احساسات به عنوان «پیازداغ» استفاده میکنیم. وگرنه میشود فیلمهندی. البته توهین نمیکنمها. ابدا. ابدا. ابدا. رسالت درام به جز برانگیختن احساسات و تزکیه( به قول خدابیامرز ارسطو) سرگرمی و تغذیهی ذهن هم هست.
۷) از توجه شما متشکرم.
جناب امیریان گرامی! از نظر و پاسخی که دادید سپاسگزارم. اما توجه جنابعالی را به نکات ذیل جلب می نمایم:
1- از نظر حضرتعالی چگونه می توان راه حلی ارائه داد که بجای پرداختن به شعار به اصل مجرا پرداخت؟ مگر داعیه کارگردان در ساخت فیلم ارائه راه حل است یا طرح مساله؟ مگر رسالت سینما در همه ابعاد آن، ارائه راه حل برای معضلات اجتماعی است؟
2- از دید حضرتعالی((در این وانفسای سانسور و خط قرمز)) واقعا آیا راهی بجز آنچه توسط کارگردان برگزیده شد، وجود داشته است؟ به بیان دیگر واقعا با تمامی محدودیتهای موجود چگونه می توان این واقعیت هولناک اجتماعی را به تصویر کشید؟ آیا واقعا حتی تصور تصویری که باید نشان داده شود، در سینمای ایران می تواند در مخیله کسی بگنجد؟
3- نظر بنده نه اغراق در تحسین کارگردان است و نه اینکه چرا از او تمجید نکرده اید. سخن بنده این است که پرداختن به این موضوع – حتی به زعم شما- در حد شعار ، خود غنیمتی است ((در این وانفسای سانسور و خط قرمز)).
4- شما به ((خون بازی)) و ((جدایی نادر از سیمین)) اشاره کردید. درست می فرمایید! کار هر دو کارگردان عزیز به یادماندنی و زیباست. اما به نکته ظریف دقت نمایید که در خون بازی آیا چهره معتاد فیلم ( خانم کوثری) با آن گریم و نوع بازی هر روز در مقابل چشمان ما در خیابانها در حال تردد نیست؟ آیا مساله اعتیاد که متاسفانه یکی از بزرگترین معضلات جامعه ماست ، با مساله تجاوز آنهم از نوعی که در هیس!… به آن پرداخته شده است قابل قیاس است؟ به نظر بنده این قیاسی مع الفارق است. ضمنا ذکر این نکته که ضروریست که گمان نمی کنم دغدغه آقای فرهادی در فیلم جدایی… بیان مثلا معضل طلاق و ارائه راه حل بر آن باشد! اساسا فیلم جدایی… به مساله اخلاق و مطلق و نسبی بودن فضیلتهای اخلاقی می پردازد که اساسا با فیلم هیس… تفاوت ماهوی دارد. می دانم که شما این دو فیلم را به عنوان مثال آورده اید ، اما معیار و منات ما برای سنجش کار یک کارگردان باید کار سایر کارگردان ها باشد؟
از سوی دیگر بیان روایی و نوع روایت کارگردانها با هم متفاوت است که این امری بدیهی است و الزاما هر فیلمی نباید در تعلیق پایان یابد و ارائه راه حل را به عهده تماشاگر گذارد.
5- به نظر بنده این فیلم نقطه آغاز است و فکر نمی کنم ارزش و اعتبار خود را پس از چند سال از دست دهد. امیدوارم در آینده کارگردانی جسور پیدا شود و با این موضوع فیلمی بسازد البته با همه همین محدودیتها. ایده آل تر آنکه امیدوارم در آینده کسی با این موضوع فیلمی بسازد بدون محدودیتهای امروز.
6- بنده هرگز به نگاه جنسیتی اشاره نکردم. فقط اذعان داشته ام:((شاید از دید مردانه ی نویسنده محترم خیلی با شرایط زن ایرانی و دلمشغولی ها،رنج ها وتعرض های پنهانی که به او صورت می گیرد ، پنهان مانده باشد )) . این امری غیر قابل انکار است. شما بدلیل احساسات و نوع سلوک زندگی مردانه هرگز نخواهید توانست دلمشغولی های زنانه را لمس نمایید، همانگونه که هرگز نخواهید توانست حس مادری را لمس نمایید.
عزت عالی مستدام
جناب عباسیان عزیز! با عرض شرمندگی نام فامیلتان را اشتباه تایپ کردم. با عرض پوزش