مجموعه تلویزیونی «مادرانه» تابستان امسال از شبکه سه سیما پخش شد. فیلمنامه این سریال را با محتوای روانی ـ اجتماعی توسط سعید نعمتالله نوشت. جواد افشار کارگردان و محمدرضا شفیعی تهیه کننده این مجموعه بودند. بازیگران مادرانه مهدی سلطانی، مهرداد ضیایی، هستی مهدویفر، عباس غزالی، لعیا زنگنه، شقایق فراهانی، فهیمه رحیمنیا و .. بودند.
«مادرانه» داستان زندگی مرد پول داری است که…. همین جا بایستیم. خود این نکته جای تأمل دارد که داستان مادری و مادرانگی به واسطه یک قهرمان مرد بازگو میشود. بگذریم. «مادرانه» داستان زندگی مرد پولداری به نام اردلان است که سالها قبل از طبقه اقتصادی پایین با یک دختر پول دار (رعنا) ازدواج می کند و به این خاطر حتی از عشق خود (مریم) جدا میشود. این داستان عینا برای دختر او (رها) که حالا در سن نوجوانی و جوانی است تکرار میشود.
صحنههای این مجموعه پر از نمایش نحوه ارتباطات خانوادگی، دوستانه و اجتماعی است. اما آنچه بیشتر و پررنگتر در این داستان نمود پیدا میکند؛ نحوه ارتباط بین دختر و پدر (چه مریم با پدرش و چه رها با پدرش) است. از آنجا که این سریال در ساعات پربیننده، و در یکی از مناسبترین زمانها(بعد از افطار) پخش میشد؛ نقش آموزش و تربیتی آن برای جامعه غیرقابل انکار است. بنابراین لازم است مفاهیم روانشناختی مستتر(خصوصا از منظر روانشناسی رشد و پرورش کودک و نوجوان) در صحنههای این سریال مورد بررسی قرار گیرند. آنچه می خوانید نکات پراکنده روانشناختی پیرامون «مادرانه» است.
عشق بدون قید و شرط
تأکید روی مفهوم «عشق بیقید و شرط» و آموزش آن از نکات مثبتی بود که توسط بسیاری از متخصصان حیطه تعلیم و تربیت به عنوان یک مؤلفه اساسی در تربیت کودک مطرح گردیده است. این مفهوم از طریق جمله «کی گفته عشق یه سره مایه دردسره» توسط پدر رها انتقال داده شده بود.
حریم خصوصی
از نکات مثبت دیگر احترام به حریم خصوصی فرزندان بود. مثلا در صحنهای که پدر مریم در لحظهای که میخواست موبایل دختر 40 سالهاش را چک کند؛ این کار را نکرد. و وقتی اتاق دخترش را گشت با اعتراض روبرو شد و اقلا خودش میدانست کار مناسبی نکرده است.
اجتماعی کردن کودک
اگر کارکرد یک خانواده سالم را تسهیل در جهت دستیابی فرزندان به استقلال و خودگردانی نسبی و برقراری ارتباطات معنادار با جامعه (همان جمله معروف تحویل جامعه دادن)در نظر بگیریم؛ این سریال با تلقین یک حس پارانویاگونه (سوءظن و بدبینی) در خصوص دنیای بیرون از خانه و خارج از حیطه کنترل پدر (استعاره خیابان و دنبال عشق گشتن در خیابان) به نوعی در خلاف جهت اجتماعی کردن حرکت میکند.
نقش پدر
نقش پدر، پدری کردن است. او نباید و نمیتواند جایگاه یک شریک عاطفی را در زندگی دخترش ایفا کند. همان دیالوگی که مدیر مدرسه به پدر رها که فرار کرده بود میگفت: «دخترت در خیابان به دنبال چیزی است که تو در خانه به او ندادی.» نیازهای عاطفی و جنسی یک دختر نوجوان نباید توسط پدرش برطرف شود؛ بلکه لازم است با لحاظ کردن جنبههای فرهنگی هر جامعه با یک شریک خارج از محیط خانواده پدری، این پیوند برقرار گردد. کمال سن نوجوانی برای یک دختر یا یک پسر، در مسیر رشد توانایی ایجاد پیوند عاطفی و جنسی مستقل از خانواده قبلی اوست. نقش پدر و نیز مادر باید در این راستا تعریف شود.
تبلیغ تربیت دیوانهکننده کودک
نحوه برخورد پدر رها با کودکانش تحت تاثیر گذشته خویش بود. به این معنا که به جای درک و پاسخگویی به نیازهای دو فرزندش مدام کودکی و نوجوانی آنان و نیز فرزاد را از دریچه و عدسی گذشته خود میکاوید. نوعی خودشیفتگی به گونهای که انگار فرزندانش و نیز فرزاد، اگر نه خود او، که تکرار اویند. او از توانایی هضم این نکته که نسل بعدی نیازها و مقتضیاتی متفاوت از او دارند عاجز بود. تبلیغ این مفهوم در سریالی تلویزیونی که بار تربیتی نیز دارد؛ خطری برای خانوادهها به همراه دارد. این که به جای برخورد با فرزندان بر اساس اصول صحیح روانشناختی؛ درحال جبران گذشته و خود باشند و این در تربیت کودک یعنی فاجعه و ناتوانی از انعکاس نیاز کودک. فاجعهای در این حد که مثلا یک کودک دو ساله بگوید «من تشنمه» و مادرش بگوید «الان میبرمت جیش کنی»؛ فضای سایکوتیک ساز. یعنی فضایی که بچه را دیوانه میکند.
دو روی سکه بیاعتمادی
از دیدگاه روانشناختی و به خصوص روانشناسی رشد و تربیت کودک، اگر وجه آموزش فرزندپروری و نحوه برخورد صحیح با فرزندان این سریال را بررسی کنیم. ارتباط مریم و رها با پدرانشان هریک دوسوی یک پیوستار اعتماد بود. رها که کسی به او اعتماد نداشت چون رفتارهای ناهنجار از خود نشان میداد و مریم که کمال اعتماد پدر بود. اما این اعتماد از این جهت بود که مریم کاملا منطبق با خواستهها و آرمانهای پذیرفته شده پدر بود. پس چه اعتمادی؟ رابطه مریم و پدرش از این رو نرم و سرشار از اعتماد و محبت نبود که روند رشد سالم و بلوغ و انسجام هویت در شخصیت مریم شکل گرفته است (در صحنهای از فیلم او برای مدیریت یک بحران در مدرسهاش که حضور پدر رها بود از پدرش و دوست پدرش میخواهد که در مدرسه حضور یابند و موضوع را رفع و رجوع کنند. یک خانم مدیر 30-40 ساله!!!). بلکه به این جهت بود که مریم همانی بود که پدرش میخواست؛ بیهیچ تفاوتی. از این رو رابطه مریم و پدرش نسخه دیگری از رابطه رها با پدرش است؛ رابطه مبتنی بر بیاعتمادی. این فیلم هیچ آموزشی دال بر چگونگی شکلدهی اعتماد بین دو نسل همراه با احترام و تسهیل در جهت رشد سالم نسل جدید دربرندارد.
بیثباتی در برخورد با فرزندان
بیثباتی پدر رها نیز در برخورد با نوجوانی که نیاز به مرزهای با ثبات از سوی والدین و جامعه دارد از دیگر نکاتی است که لازم است به آن توجه شود. یک بار میگوید برو چون دوستت دارم. یکبار میگوید نرو چون دوستت دارم. و باز با همان فضای دیوانه کردن بچه روبروییم. باز هم به رها که حداقل معتاد شد نه دیوانه.