با او حرف بزن
تب تماشای «گذشته» درست مثل «دربارهی الی»، در خردادی گرم و پرجوش فراگیر شد. اگر ۴ سال قبل مردم در جهت حمایت از فیلم، چه پیش از انتخابات و چه بعد از آن به تماشای فیلم نشستند؛ اینبار هم در شادی عمومی از نتیجه انتخابات و همچنین ذوق تماشای آخرین اثر فیلمسازی که جایزهی اسکار را به کشورشان آورده؛ به سالن سینماها رفتند. البته درست است که فروش نسبتا کم فیلم، معلول عدم اجازهی تبلیغات و شور رقابت در برابر فیلمی چون «اخراجیها ۳» است ولی آنچه «گذشته» را هنوز در صدر صحبتهای سینمایی عموم نگه داشته مقایسه و ارزشگذاری آن است با «جدایی».
این امر ناخودآگاه در تمامی جوامع شکل میگیرد. انتظار «بینظیر بودن» یا «همچنان در اوج بودن» پیشزمینهای است که عامهی مردم از افراد موفق در ذهن خود دارند. اما آیا این پیشزمینهها برای سخن گفتن دربارهی یک فیلم درست است؟ بگذارید بهتر بگویم؛ آیا با پیشفرض میشود منصفانه قضاوت کرد؟
«گذشته» داستان روابط مارین است. شوهر اولش از او جدا شده؛ و حالا در صدد جدی کردن رابطهاش با سمیر است. از شوهر دومش احمد؛ میخواهد برای پایان دادن به زندگی بیسامانشان به فرانسه برگردد. درست در همین نقطه، مشکل مارین با دختر بزرگش لوسی آشکار میشود. دختر با ازدواج دوباره مادر به شدت مخالف است و دلیل این مخالفت را هم فقط به احمد میگوید. احمد برای حل کردن این مشکل آدمها را به صحبت کردن فرا میخواند. در ادامه ماجرای اصلی سمیر و اتفاقاتی که پیش از همهی این صحبتها افتاده رو میشود و با روشن شدن آنها گره این ازدواج سوم کورتر میشود.
در نخستین نماهای فیلم فرهادی روی یک کنش تاکید دارد؛ صحبت کردن و صحبت نکردن. حرف زدن از هر آنچه دیگران حق دارند بدانند ولی به دلایلی (ترس یا هر چیز دیگر) از آن محروم میمانند. اگر در فرودگاه احمد و مارین صدای یکدیگر را نمیشوند و هنگام دنده عقب گرفتن؛ ماشینشان تصادف میکند و بلافاصله نام «گذشته» بر پرده آمده و کمرنگ میشود؛ باید شالودهی فیلم را بر همین دو وضعیت نمادین استوار بدانیم: آدمها صدای یکدیگر را نمیشنوند. یکدیگر را نمیفهمند و اگر بخواهند به آنچه از سر گذراندهاند و نگاهی به کارهایشان بیندازند؛ مسلما از کردهشان راضی نخواهند بود.
ارسطو در کتاب فن شعر، درام را حاصل عملی معرفی میکند که بر روی صحنه اتفاق میافتد و عواقبش زندگی کاراکترهای حول محور آن عمل را تحت تاثیر قرار میدهد. مثلا اگر ادیپ برای یافتن عامل اصلی وبا درشهر تب، و شنیدن حقیقت از زبان تیرزیاس اصرار نمیورزید؛ هیچگاه به اعمال ننگین خود در گذشته آگاه نمیشد. روند اتفاقات در تمامی درامها [به طور مشخص درامهایی که دارای پیرنگ مشخص هستند] در زمان حال اتفاق میافتد و با فرجام پایان مییابد.
درام فیلم فرهادی اما قبلا اتفاق افتاده: رها کردن یک زندگی بدون آوردن دلیلی مشخص؛ خیانت کردن در یک زندگی؛ فرستادن ایمیلها و تسویه حساب کردن گذشته این آدمهاست که همه در کنار هم ماجرای فیلم فرهادی را شکل دادهاند و ما حالا در حال تماشای اثرات آنها هستیم صرفا. اینجاست که فرهادی در قامت یک بزرگتر میخواهد به ما پند دهد تا بدانیم هر چیزی عواقبی دارد و سرمنشا خیلی از ناملایمات زندگی حاضرمان در اعمال گذشته و گرههای نگشوده ماست. همین پاشنه آشیل فیلم است: پند دادن.
اگر در «دربارهی الی»؛ «جدایی» و «چهارشنبه سوری» روند اتفاقات ما را با خودشان همراه و پیوسته ما را غافلگیر میکردند؛ اینجا شگفتی تماشاگر از یک «آه» کشیدن فراتر نمیرود. مساله قضاوت مطرح نمیشود. ذهن آزار نمیبیند. مناسبات جابهجا نشده و دریافتها و شناختها تغییر نمیکنند و به اصطلاح لذت و حرصی به نام تزکیه (کاتارسیس) ارضا نمیشود. «مارین» از ابتدا تا انتهای فیلم محکوم باقی میماند؛ سمیر هم. تنها یک کارگر مهاجر است که به اینها اضافه میشود و احمد بدون آنکه دلیل رها کردن زندگیاش را بیان کند؛ همه چیز را به نقطه اول برمیگرداند و دوباره آنجا را ترک میکند. انگار که گناهش را میشوید و چقدر تصویر شرقیان درستکار کهنه است. این رکود در برابر پویایی «جدایی نادر و سیمین» به شدت به چشم میآید. «سیمین» میخواهد از سختیها فرار کند. اما این کاراکتری که برای خیلی از آدمها نفرتانگیز است؛ چنان برای خواسته اش دلیل و مدرک میآورد و تلاش میکند که خود تماشاگر هم مثل «ترمه» نمیداند باید بماند و بجنگد یا برود و به دور از این هیاهوها برای زندگی بهتری نقشه بچیند. اگر نقطهی پایان «جدایی» در ذهن تماشاگر بدل به یک سوال گریزناپذیر میشود؛ در «گذشته» نقطه پایانی بدل به تشویش و امیدی از حرکت کردن دستان زن میشود. رمانتیسیسمی که فرهادی در تمام طول فیلم فراموش کرده بود؛ در انتهای فیلم بدل به تاکتیکی شد برای ضربهی نهایی و به کار گرفتن عواطف تماشاگر.