این نقد بر فیلم حاشیهی اقیانوس آرام(The pacific Rim)، نقدی است پیچیده و پر از ارجاعات به سینمای ژاپن که مرجع گیلرمو دلتورو برای ساخت هیولاهای این فیلم بوده است. اگر به روند ورود هیولاهای سینمای ژاپن به هالیوود علاقه دارید، این نقد را حتما بخوانید.
هیولاهای فولادی علمی تخیلی گیلرمو دل تورو آنقدر هیجانانگیز هستند که میتوانند باعث خون دماغ شدن تماشاچی شوند، قهرمانهایی که مدتهاست رونق سابق را نداشتهاند.
در ابتدای فیلم حاشیه اقیانوس آرام، راوی مقدمهی مفصلی از سیر کلی داستان در این مجموعه فیلم دنبالهدار بیان میکند؛ مثلا اینکه شهرهای ساحلی اقیانوس آرام مورد هجوم هیولای عجیب و عظیمالجثه یا همان کایجو قرار میگیرند و چون موجودات زمینی معمولی از پس آن بر نمیآیند، خلق ماشینآلات جنگی شبه انسان آغاز میشود.
این طرح شاید برای افکار عمومی غرب تازه باشد، هر چند که آثاری چون ربات جاکس ساختهی استوارت گوردون(1990) که داستان هیولاهای فولادین دو پای کنترلی را بیان میکرد(نه به پیشرفته بودن روبات بلکه ماشینآلات مکانیکی) و سری فیلمهای مرد آهنین که سینمای غرب را با ایدهی قهرمان رویینتن آشنا کرد، ساخته شده بودند. به هر حال صنعت فیلمسازی ژاپن برای دهههای متمادی حول محور این دست از ماجراهای علمیتخیلی میچرخید. در فیلمهای اکشن تخیلی هیولاهای کریهالمنظر معروف در مقابل دشمنان مکانیکی قرار میگرفتند (فرارکینگ کونگ 1967، گودزیلا برعلیه مگاگودزیلا 1974). در آغاز غولهایی از جنس گوشت و خون نقش مثبت داشتند و هیولاهای آهنین مصنوعی که نقش منفی داشتند توسط آدمفضاییهای شرور و یا زمینیهای تبهکار کنترل میشدند(سری انیمههای نئون جنسیس اِوَنگیلیون1995-1996).
بیبدیل بودن حاشیهی اقیانوس آرام، انکارناپذیر است. گیلرمو دل تورو نسبت به سایر فیلمسازهایی که اکشنهای تخیلی در مقیاس بزرگ و سه بعدی ارائه دادند، فیلمساز متبحرتری است (مایکل بِی با فیلم ترنسفورمرز و زاک اسنایدر با فیلمهای ساکرپانچ و مردآهنین). دل تورو نقش اساسی در رونق گرفتن سینمای فانتزی اسپانیایی زبان ایفا کرد (ستون فقرات شیطان ولابیرنتِ پَن)، کمدیهایی با چاشنی هالیوودی ساخت (هِل بوی و تیغ 2) و همواره بیشتر به ساخت فیلمهای گودزیلایی و پروژههای کالت نسبت به فیلمسازان همدورهاش پرداخت (اینها فیلمهای او بعد از شکستش در پروژهی رویایی و پر هزینهی at the mountain of madness نوشتهی هوارد فیلیپس لاوکرفت است).
او فیلمساز با ذوق و قریحهای است و طرفداران پرو پا قرص زیادی را به خود جذب کرده است. در فیلم حاشیهی اقیانوس آرام کایجو یک موجود منحصر به فرد است با سری شبیه چاقو که در واقع یک طراحی بیولوژیکی مجدد از گیرون است ـ هیولایی که قهرمانانه با لاکپشت پرندهای که گامرا نام دارد در استودیو دایی میجنگد. استودیو دایی رقیب استودیو توهو محل تولید فیلمهای گودزیلایی است و به طور حتم این یک تبانی عمدی است. اصولا کسانی که فیلمهای دیوانهواری مانند گامرا علیه گیرون(حمله هیولاها 1969) ـ که در آن بدلکاری در لباس هیولا با پوشش کشتی سومو در وسط شهر مینیاتوری ایستاده ـ را میپسندند و میخواهند تصاویر واقعیتری از زد و خورد آنها ببیند با فیلمهای دل تورو و جنگ هیولاها (مخصوصا کایجو یا همان دای کایجو) به وجد میآیند. هیولای بلعنده در حالی که آب دهانش بیرون میریزد، سرِ سفت و سخت یک مِک یا قسمتی از یک آسمانخراش را میخورد. این تصاویر یادآور شخصیتی است که در خرابههای توکیو با گودزیلا میجنگد و تصور کودکانهای از همان گودزیلای همیشگی در ذهن ایجاد میکند؛ که باعث میشود راه اندازی مجدد اثر باشکوه رولاند امریش به نام گودزیلا (1998) جدی گرفته نشود. در ادامه شاهد صحنههایی با جلوههای ویژه هستیم که هیولا با یک ضربه تمام ادارات، ساختمانها و هر آنچه که در سر راهش وجود دارد با تمام توانش ویران میکند و در نهایت چیزی شبیه آونگِ ادیسون بر روی صفحه پدیدار میشود.
این فیلم از حیث صحنههای اکشن خیرهکننده است، اما در کل از فقدان هدف و یک داستان مشخص رنج میبرد. بیانگیزه بودن مهاجمان و کمبود خیلی چیزهای دیگر از جمله نقاط ضعف فیلم است؛ یا مثلا وقتی ادریس البا با صدای خشن و آزاردهنده جملهای که در واقع از فیلم روزاستقلال(1996) دزدیده شده است را میگوید:«ما امروز جلوی آخرالزمان را میگیریم». شخصیتهای انسانی فیلم یا مضحک و بیمصرف و یا دانشمندانی به شدت تکبعدی و آزاردهنده هستند.
تنها انسان زنده عادی که دل تورو در فیلمش استفاده کرده، ران پرلمن، یک دلال بازار سیاه است که اعضای بدن کایجو را به قیمتهای گزاف میفروشد(تصور میشده که پودر استخوانهای هیولا افزایشدهندهی قوای جنسی است). عجیب و غریب است اما بر عکس نقش عقلکلهایی که چارلی دِی و بِرن گورمن بازی کردهاند آزاردهنده نیست. شخصیت پرلمن تنها چیزی است که به تماشاچی القا میکند ظاهر شدن یک هیولا دنیا را از جهات گوناگون تغییر میدهد(در مقایسه با ترس و وحشت صرف فیلمهای میست و یا مانسترز).
تمام کسانی که باید تا آخر این درگیریها میبینیم مردان ارتشی اسلحه به دستی هستند که فقط میجنگند و هیچکدام شخصیت خاصی ندارند. در پس صحنه تصاویر جنگ روباتها نشان داده میشود ـ که به وسیلهی دو کنترلچی ماهر که البته زمینی و شرور هستند هدایت میشوند ـ که میتوانست به داستان هیجان بیشتری بدهد اما بد به کار برده شدهاند؛ کنترل کنندههایی که به شدت احمق و کسلکننده هستند؛ نیمکره مغزشان سوراخ سوراخ میشود؛ بدون آنکه حتی خونی از بینیشان بریزد.
فیلم روز استقلال حداقل طیف وسیعی از کلیشههای هجوم آدم فضاییها را نشان داد. عجیب است؛ دل تورو که در مجموعه فیلمهای جنگهای داخلی اسپانیا نسبت به مردم بیگناهی که بین نیروهای فرازمینی و ارتش بیرحم گرفتار شدند حساسیت نشان میدهد؛ چطور به نشان دادن صحنههای جنگی و یکپارچگی ارتش اهمیت نداده است. در دورهی حملهی هواپیماهای بدون سرنشین نمایش روباتهایی که باید هدایتکننده داشته باشند به نظر مشکوک و فاشیستی میآید.