حُسنی جان سلام؛
خبر آزادی تو را اینجا خواندم. اکنون که این نامه را مینویسم در جهان بعد از مرگ به سر میبرم و همه چیز خوش است. جایت خیلی خالی است؛ گرچه به نظر میرسد به تو خوشتر میگذرد. یادم هست آن زمانها عدهای مسخره میکردند که چرا زنهایت را با خودت دفن میکنی، این حرفها را جدی نگیر، خیلی هم تصمیم درستی بود. وگرنه این سه چهار هزار سال اخیر را چطور میگذراندم؟ خلاصه نشستهایم تا قیامت شود و بدبخت شویم. شاید مرا به جا نیاوری، من رامسس دوم هستم که مقبرهام سالی فلان قدر عواید توریستی برای مصر دارد. خلاصه این سی سالی که مصدر امور بودی از خاک قبر ما کشورت را میچرخاندی، خیال نکنی حواسم نیست. اما میخواستم یک چیزی را با تو؛ جانشین عزیزم در میان بگذارم. از من که فرعون قدیم بودم به شما که فرعون جدیدی؛ باید بگویم دست مریزاد. ما یک دمت گرم و احسنت به شما بدهکاریم. میپرسی چرا؟
یک تصویری از شما دیدم، در دادگاه نشسته بودی و پسرهایت هم پشت سرت مثل شیر ایستاده بودند. کت شلوار پوشیده و شیک و مجلسی و همه چیز مرتب و نظام بود. واقعا لذت بردم. انصافا اگر من هم میدانستم دادگاه آنقدر چیز خوبی است قطعا به جای تعقیب موسی تا رود نیل؛ خیلی عالی و قانونی محاکمهاش میکردم. نه فراری اتفاق میافتاد، نه دریایی شکافته میشد. قشنگی دادگاه همین است. قاضی با من بود؛ هیئت منصفه را از نزدیکان موسی میگذاشتم و همه را میخریدم. خود تو مگر چه کردی؟ بعدا هم کسی نمیتواند اعتراضی کند. تو خواهی گفت:«محاکمهام کردند. حبسی کشیدم. آزاد شدم.» و انصافا هم سی سال حکومت به دو سال زندان میارزد. حالا وارد این صحبت نمیشوم که چقدر ممکن است در زندان به تو بد گذشته باشد. تازه 85 سال هم که سن داری، مرد حسابی بازداشت خانگی برای تو اصلا مجازات نیست. خود به خود بازداشت خانگی میبودی! باز اگر در خانه یک آدم عادی زندانی میشدی یک چیزی! قضیه در این حد است که هیو هفنر را به بازداشت خانگی محکوم کنند! ای آقا طرف کلا حاضر نیست از خانهاش بیرون بیاید!
نهایت لفظ اینکه اگر من دوباره به این دنیای خاکی شما برگردم، قطعا به سبک شما مدیریت میکنم حسنی جان. حقا که کارت را بلدی. میدانی به چی فکر میکنم؟
همان سه چهار هزار سال پیش، وقتی موسی آمد و عصایش اژدها شد و دهن جادوگرهای من را سرویس کرد من خامی کردم. اگر به جای اینکه خشونت کنم و همه را بکشم و زندانی کنم و خلاصه مجبورشان کنم به فرار؛ قضیه را به رای میگذاشتم قضیه فرق میکرد. یک رای گیری برگزار میکردم که ای قوم بنی اسراییل؛ ترجیح میدهید با موسی به بیابان بروید یا همینجا بمانید و من به جای روزی صد ضربه شلاق؛ هرکدامتان را روزی نود ضربه شلاق بزنم و یک تکه نان اضافه هم بهتان بدهم؟ واقعا فکر میکنی نتیجه رایگیری چه میشد؟ من تازه میفهمم انگلیسیها چقدر ملت عاقلی بودند که هزار سال پیش قضیه رایگیری را جدی گرفتند.
شنیدم طرفدارانت دوباره طومار جمع کردهاند تا نامزد انتخابات ریاست جمهوری مصر شوی. خبرش را اینجا خواندم. ما این طرف اینترنت پرسرعت خوبی داریم. باور کن روزی که از قدرت کنار میرفتی به خودم خندیدم و گفتم من اگر بودم تا پای جان میجنگیدم؛ اما الحق والانصاف که نقشه تمیزی است. به زودی گروهی از مردم خواهند گفت:«ای آقا اقلا زمان مبارک امنیت بود! آرامش بود؛ خسته شدیم از این بکش بکش هر روزه در قاهره! من همان آرامش دوران مبارک را میخواهم.» بعد هم انتخابات آزاد و رای گیری و بازگشت حسنی جان به قدرت. هی هی حسنی! آن زمانی که ما سر کار بودیم عوام فریبی هنوز اختراع نشده بود؛ اگر اختراع شده بود… اگر اختراع شده بود من سه تا هرم اضافه هم میساختم؛ فقط با قدرت انتخابات آزاد. به زودی در مصدر امور میبینمت.
قربانت ـ رامسس