لوک خوش‌دست؛ پل نیومن شکست ناپذیر

۲۹ دی ۱۳۹۲ | ۱۴:۵۰
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 7 دقیقه

فیلم لوک خوش‌دست را دیده‌­اید؟  نه؟ ولی پسر چشم آبی سینما، پل نیومن، را که قطعا دوست دارید، ندارید؟ لوک خوش دست را ببینید، و از تماشای قهرمانی که تسلیم نمی­‌شود لذت ببرید. با بهزاد طالبی و شبگار همراه باشید.

لوکاس جکسون (Lucas Jackson)، معروف به لوک، قهرمان جنگ جهانی دوم به دلیل خسارت زدن به اموال دولتی (بریدن سر پارکومترها) به زندان با اعمال شاقه محکوم و به زندان ایالتی منتقل می­‌شود. در زندانی که با زندانیان مانند برده برخورد می­‌شود و این چیزی است که لوک نمی­‌تواند تحمل کند. او چندین بار از زندان فرار می‌کند، اما دوباره دستگیر و به زندان بازگردانده می‌شود. مسئولین زندان می­‌خواهند مقاومت لوک را که برای زندانیان تبدیل به قهرمانی شده، بشکنند، اما لوک هم‌چنان مهارناپذیر است. او می‌خواهد ثابت کند که لوک خوش‌­دست (Cool Hand Luke, 1967) هرگز شکست نمی­‌خورد.

استوارت روزنبرگ (Stuart Rosenberg)، در سال 1967 با ساخت لوک خوش‌­دست از تلویزیون به سینما مهاجرت کرد. جالب این‌که اولین فیلم سینمایی‌­اش بهترین آن‌ها محسوب می­‌شود. او هیچ‌وقت دوباره نتوانست موفقیت این فیلم را تکرار کند و با ساخت فیلم­‌های متوسطی مانند استخر غرق­‌کننده (The Drowning Pool, 1975)، وحشت در آمیتیویل (The Amityville Horror, 1979) و بروبیکر (Brubaker, 1980) خودش را در هالیوود تثبیت کرد. هرچند که به دلیل بدشانسی و تجمع آثار خوب در اسکار 68، جایزه‌­ای هم نتوانست برای لوک خوش‌­دست کسب کند.

شاید کارگردانی روزنبرگ هم در این فیلم قابل تقدیر باشد، اما نقطه قوت اصلی لوک خوش‌­دست فیم­نامه آن است. فیلم­نامه را فرانک پیرسون (Frank Pierson) و دان پیرس (Donn Pearce) براساس رمان دان پیرس نوشته‌­اند. با اینکه فیلم­نامه بسیار قوی و زیبا نوشته شده اما در مقابل رقیبان قدرتمند خود نتوانست پیروز شود و فقط نامزد دریافت جایزه اسکار شد. فرانک پیرسون هشت سال بعد برای نوشتن فیلم­نامه بعدازظهر سگی (Dog Day Afternoon, 1975) جایزه اسکار را به خانه برد. دان پیرس که خودش در جنگ جهانی دوم جزو سربازان آمریکایی بود، این کتاب را براساس تجربیات شخصی­‌اش و زمانی که در زندان گذرانده نوشته است.

پل نیومن (Paul Newman) بازیگر نقش لوک خوش‌­دست در این فیلم نماد سرکشی و مبارزه با نهادهای تعریف­ شده­‌ی اجتماعی است. او می‌خواهد آزاد باشد و هر کاری که خواست انجام دهد، حتی اگر آن کار خوردن 50 عدد تحم مرغ در یک ساعت باشد. لوک خوش­‌دست در سال 1967 در بحبوحه­‌ی جنگ ویتنام ساخته شد. زمانی که جوانانی مانند لوک به فرمان سیاستمداران در جنگی بی­‌فایده، در سرزمینی دور از خانه، کشته می­‌شدند. به قول راجر ایبرت (Roger Ebert) لوک قهرمانی ضدسیستم است که زیر بار نظام آن‌ها نمی‌رود. لوک هم مانند محمدعلی کلی (Mohammad Ali) حاضر است، برای سر باز زدن از این کار هر تاوانی را پرداخت کند. محمدعلی کلی دقیقا در سال 1967 (سال ساخت فیلم) از رفتن به جنگ ویتنام خودداری کرد و برای آن سال­‌های سال تاوان پس داد، اما یک لحظه از حرف خود برنگشت.

نماینده­ سیستم غیرانسانی زندان، نگهبانی است که هیچ‌گونه مشخصه انسانی ندارد و مانند یک ربات عمل می‌کند. حرف نمی‌­زند، غذا نمی‌­خورد و از همه بدتر همیشه عینک آفتابی به چشم دارد، حتی در شب. روزنبرگ با پوشاندن چشمان نگهبان مشخصه اصلی انسان بودن، برق زندگی در چشمانش را از او گرفته است. آن‌چه ما در عینک او می­‌بینیم بازتاب دنیای از شکل افتاده­‌ی پیرامون است. او نمادی است که روزنبرگ در مقابل شخصیت پر از زندگی لوک قرار داده است.

پل نیومن در این فیلم یکی از بازی­‌های بی‌نقص­‌اش را ارائه می‌کند، او به خوبی می‌­تواند لاقیدی، بی‌خیالی و سبک‌بالی لوک را به نمایش بگذارد. شاید بعضی تصور می­‌کنند که نیومن زودتر برای فیلم‌­های چون گربه روی شیروانی داغ (Cat On A Hot Tin Roof, 1985)، بیلیاردباز (The Hustler, 1961)، هاد (Hud, 1963) و حتی همین لوک خوش‌­دست باید اسکار را می­‌برد، اما آکادمی تا 55 سالگی و فیلم رنگ پول (The Color Of Money, 1986) او را مستحق دریافت این جایزه نمی­‌دانست. 10 کاندیداتوری و فقط یک جایزه. هرچند که در سال 1968 رقابت بسیار سخت بود، با وجود رقیبانی مانند اسپنسر تریسی، داستین هافمن، وارن بیتی و برنده اسکار رد استایگر، خود نیومن هم امیدی به دریافت اسکار نداشت و به نامزدی هم راضی بود. به جای نیومن این جورج کندی (George Kennedy) بود که برای بازی در نقش مکمل مرد تنها اسکار عمرش را برنده شد. کندی در لوک خوش­‌دست، نقش هم‌بندی قلدر و قدیمی زندان را بازی می­‌کند، او ابتدا دشمن لوک بود، بعد دوست او و در انتها مریدش. برای کندی که سال‌­ها بازیگر نقش‌­های مکمل در سینما بود، این فیلم نقطه عطفی محسوب می­‌شود.

coolhandluke-27-10-923

سال 1968، سال شلوغی برای آکادمی بود، بانی و کلاید (Bonnie and Clyde, 1967) آرتور پن، حدس بزن چه کسی برای شام می‌­آید (Guess Who’s Coming To Dinner, 1967) استنلی کریمر، در گرمای شب (In The Heat of The Night, 1967)  نورمن جویسون و فارغ ­التحصیل (The Graduate, 1967) مایک نیکولز. تهیه‌کنندگان لوک خوش‌­دست همین که در چهار رشته نامزد اسکار شدند و یکی از آن‌ها را به دست آوردند، باید خوشحال باشند.

لوک خوش­‌دست، داستان انسانی است که در برابر سیستم حاکم بر جامعه نه خم می­‌شود و نه می‌شکند. شاید نظر روزنبرگ نزدیک کردن شخصیت لوک و مسیح بوده، زمانی که بعد از مسابقه­ تخم مرغ خوردن همانند یک مصلوب روی میز افتاده است یا دیالوگ یک طرفه­‌ای که با خدا دارد، او زجر می­‌کشد تا بقیه رستگار شوند، اما ما لوک را این‌گونه دوست نداریم، به نظر من لوک پوکر بازی است که دوست دارد با دست خالی بازی کند. او چیزی برای باختن ندارد. او با دست خالی بازی می‌کند و بارها می­‌بازد، اما از بازی دست نمی­‌کشد. لوک خوش‌­دست قهرمانی است که هرگز تسلیم نمی‌شود.

پانوشت: دلیل دادن لقب خوش­‌دست (Cool Hand) به لوک این بود که در یک بازی پوکر او با بلوف زدن و بدون داشتن دست خوب، بازی را برنده می­‌شود. وقتی از او می‌­پرسند: چرا؟ او پاسخ می­‌دهد: «گاهی هیچی هم می‌تونه یه دست خوب باشه» (Sometimes nothing can be a real cool hand).

دو نقد از راجر ایبرت به فاصله 41 سال :coolhandluke-27-10-922

لینک یک

لینک دو

نقد در نیویورک تایمز 

نقد در ورایتی

بهزاد طالبی
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها
عباس حسني
5 سال قبل

سلام، با اين مطلب با سايتتون آشنا شدم ولي اين وسط به قول كارل گوستاو يونگ يه اتفاق از نوع همزماني روي داد. فيلم لوك خوش دست رو برداشتم براي بار دوم ببينم اما وسط فيلم قيدش رو زدم، فرداش تو اينترنت دنبال سرنوشت دختر خوشگل فيلم بودم كه به مقاله شما برخوردم و نگاهم به فيلم كلا عوض شد چون داشتم كتاب “اي كاش وقتي 20 ساله بودم مي دانستم” درباره كارافريني كردن با دست خالي نوشته تينا سيليگ استاد دانشگاه استنفورد رو مي خوندم كه ديدم انگار بر مبناي شخصيت لوك خوش دست نوشته شده. ديالوگ «گاهی هیچی هم می تونه یه دست خوب باشه» (Sometimes nothing can be a real cool hand) رو اول كتاب نوشتم و از اين همزماني حيرت كردم. آقا بهزاد طالبي ممنونم از وقت و زحمتي كه براي نوشتن اين مقاله كشيدي.