ضایعه کوچولوی آقای صاد

۲۶ دی ۱۳۹۲ | ۱۷:۴۰
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 6 دقیقه

نیلوفر شاندیز این‌بار در زیر دندان شب از جراحی‌ای حرف می‌زند که چندان مطابق نقشه پیش نرفته است، و مردی که از درد روی یونیت دندان‌پزشکی به خودش می‌پیچد. همراه با شبگار، تجربه درد جراحی بدون بی‌حسی را درک کنید.

وقتی جایی از بدن درگیر عفونت باشد، نسبت به بی‌حس شدن مقاوم می‌­شود. به عبارت دیگر، هرجا که چرک و عفونت حضور دارد، بی‌حسی معنا ندارد و درد از بین نمی­‌رود. بدشانسی این‌جاست که بعضی وقت­‌ها عفونت دیده نمی­‌شود، یعنی عکس‌­های رادیولوژی معمولی نمی­‌توانند وسعت و شدت عفونت را نشان دهند. ماجرای این هفته، خیلی هم ماجرا نیست. بیشتر شبیه یک حس یا یک تجربه است، حسی که شاید آدم­‌های کمی آن را تجربه کرده باشند. درد کشیدن یک آدم زیر دستان تو! به فاصله‌ی کمتر از یک قدم کسی از درد فریاد بکشد و تو کاری از دستت برنیاید.

کارهای اولیه طبق روال انجام شده بود. ویزیتِ کامل، عکس برای دیدن ریشه دندان مورد نظر، مصرف آنتی بیوتیک طی روزهای گذشته. اما درمان اصلی کاری بود که آن شب قرار بود انجام دهیم. جراحی کیستِ چرکی ِ ریشه دندان . اگر از خودتان می‌پرسید چرا شب؟ باید بگویم جراحی‌ها معمولا در روز انجام می‌­شود مگر زمانی که بیمار محدودیت زمانی داشته باشد. این‌بار هم بیمار مورد نظر مرد جوانی بود که نمی‌­توانست زودتر از ساعت 9 شب بیاید. بگذریم که کارش یک جورهایی اورژانسی هم محسوب می‌شد، چون بیماری قلبی داشت و عفونت دندانش می­‌توانست برایش خطرناک باشد.

این جراحی جزء جراحی‌های روتین ما نبود،  دَنگ و فَنگ خاص خودش را داشت. به خواست دکتر، من خودم را برای دستیاری جراحی آماده کردم. در حال شستن دستانم بودم، که همکار آمد و گفت:«دیدی مریضتون رو؟ آقای صاد، چه قدر خوش تیپه، نامزدشو دیدی؟ بیچاره صاد حیف شد. این چه نامزدیه؟! اَه اَه.»  ناخودآگاه سرم را چرخاندم از پشت در شیشه‌­ای به زن و مرد جوان که توی سالن نشسته بودند نگاه کردم. راست می­‌گفت. آقای صاد خیلی خوش تیپ بود.

گفتم:«تو از کجا می‌دونی شاید اخلاق نداره، زشته، زن داره. این‌قدر نگاه نکن.» همکارم ول کن نبود. در فاصله­‌ای  که من داشتم وسایل جراحی را آماده می­‌کردم، ده تا مثال زد از  زوج‌هایی که به هم نمی‌­آیند و یکی آن وسط حیف شده است. من هم می­‌خندیدم. خودش تازه ازدواج کرده بود و اصرار داشت که از شوهرش بهتر است. گوشش بدهکار نبود که به این چیزها نیست.

وقتی آقای صاد با آن قد بلند و موهای قهوه‌­ای و لباس‌­های شیک روی یونیت دراز کشید، من و دکتر دستکش به دست و ماسک زده، دو طرف یونیت نشسته بودیم. اگر تجربه‌اش را ندارید باید بدانید که تزریق بی‌حسی (لیدوکایین) در ناحیه دندان‌های جلو از دردناک‌ترین تزریق‌هاست و بدشانسی آقای صاد بود که دندان جلویی‌اش درگیر شده بود.

دکتر کارش را شروع کرد، لثه را با تیغ شماره 15 برید، خونِ تازه را با ساکشن کشید و با کاردک مخصوص لثه ناحیه بریده شده را از هم شکافت. همه چیز نرمال بود، بیمار هم شکایتی نداشت. به دکتر گفته بودم که قبلا فقط یک بار این جراحی را دیده بودم، آن هم در زمان دانشکده. او هم اطمینان خاطر داده بود که: «کاری نداره، بیست دقه‌ای تمومه. یک ضایعه کوچولو رو در میاریم. همین!»

برای رسیدن به ریشه دندان، باید کمی از استخوان اطراف ریشه را بر می‌­داشت. ابزار لازم را برداشت و دست به کار شد، تقریبا یک میلی‌متر از روی استخوان برداشت که دیدم دیگر خونی نمی‌آید، فقط و فقط مایع غلیظ سفید رنگی از حفره بیرون می‌­آید. چند ثانیه بعد آقای صاد شروع کرد با صدای معمولی گفت:«دکتر بی‌حس نشده، درد دارم.» یاد همکارم افتادم، باید به او می‌گفتم آقای صاد صدای خوبی هم دارد.

دکتر گفت:« عفونت داره خارج میشه چیزی نیست.» و دوباره بی‌حسی تزریق کرد. مایع سفید رنگ تمام نمی‌شد. مثل یک چشمه‌ی جوشان، مدام از آن سوراخ به قطر دو میلیمتر چرک می‌آمد. آقای صاد این‌بار صدایش تغییر کرده بود و بلند می­‌گفت:«دکتر نمی‌تونم تحمل کنم. خیلی درد داره.» کنترل عفونت سخت شده بود، مدام حواسم بود چرک را زودتر خارج کنم تا وارد گردش خونش نشود و به قلبش نرسد. آقای صاد دیگر طاقتش طاق شد و داد می‌زد. مفهوم نبود چه می‌گوید . شاید چیزی نمی‌گفت ولی فریاد می‌زد. فریاد‌هایش باعث شد همکاران دیگر وارد اتاق شوند تا ببینند ماجرا چیست. ترسیده بودم. حتی احتمال داشت گریه کنم چون بیشتر وقت‌ها عکس‌العمل من نسبت به ترس، گریه است. زیر دست‌های من و دکتر تقلا می­‌کرد و تزریق‌های پی در پی دکتر افاقه نمی‌کرد. از درد به لرزش افتاده بود و هم‌چنان بی‌وقفه داد می‌زد. لرزش‌هایش تمام یونیت را تکان می‌داد و به خاطر همین دست من و دکتر هم تکان می‌­خورد. دست­‌های من هم سست شده بودند. هر چقدر او کمتر بی‌حس می­‌شد، من بیشتر کرخت می­‌شدم. دکتر عرق کرده بود و از پشت عینک محافظش می‌دیدم که برای او هم عجیب است.

دستور داد عکس را نشانش بدهند‌. من هم با دستم روی شانه‌ی آقای صاد می‌زدم و می­‌گفتم:«چیزی نمونده. تحمل کنین .» چه حرف مزخرفی! عفونت در عکس دندان آقای صاد خیلی کم بود . اما تا آن موقع نزدیک 50 سی‌سی عفونت را ساکشن کرده بودیم . 50 سی‌سی می‌شود نزدیک به  10تا از این سرنگ‌هایی که با آن آمپول می‌زنند . چیز کمی نبود . از آن گذشته بوی بد آن بود  که حتی از پشت ماسک هم نفوذ می‌کرد.  از پشت سرم صدای زن جوانی را می‌شنیدم که می‌لرزید و می‌گفت : «چی شده ؟ مگه بی‌حس نشده که درد داره ؟ » همکارم هم  چیزهای بی‌ربطی به او می‌گفت.

دکتر می‌گفت حالا که مجبور شدیم کمی از  استخوان را بتراشیم باید کار را هم تمام کنیم، حتی اگر بیمار آن همه درد بکشد . آقای صاد دیگر فقط ناله می‌کرد . بی‌حال شده بود، پارچه‌ی سبز استریلی که روی صورتش انداخته بودم، از عرق او خیس شده بود . بالاخره کم‌کم از آن سوراخ، به جای چرک، خون آمد  و این هم خوب بود ، هم بد. این نشان می‌داد عفونت خارج شده  ولی ممکن بود با خون آمیخته شود . دکتر باید زودتر کار را تمام می‌­کرد . کیستِ عفونی پای ریشه دندان را خارج کرد و هنگام بریدن آن ناله آقای صاد هم در می‌آمد . پشت سرم، طی هر بار باز و بسته شدن در ، صدای نامزد آقای صاد  را می­‌شنیدم که گریه می‌کرد انگار.

جراحی‌ای که دکتر گفت بیست دقیقه هم طول نخواهد کشید، نزدیک یک ساعت به طول انجامید . آن‌هم یک ساعت طولانی! وقتی بخیه هم زده شد و دکتر بلند شد، پارچه را از روی صورت آقای صاد برداشتم . چشمانش بسته بودند و پوستش سفید شده بود . رد خون را از روی لب‌هایش را  پاک کردم  و به موهای به هم چسبیده اش نگاه کردم . نامزدش با چشمان سرخ ، بالای سرش آمده بود. دستکش‌هایم را درآوردم و روی ست جراحی گذاشتم. همکارم آمد و گفت:« چی بود ؟ چرا داد می‌زد این همه؟ زنش هم همش گریه می‌کرد، انگار جراحی قلب باز بوده.» و خندید.

با غیض گفتم:«تو اگه جای اون دختره بودی و شوهرت درد می‌کشید می‌خندیدی؟ واقعا که ! خیلی سَری از شوهرت جون خودت.»

آقای صاد حالش جا آمد و با نامزدش رفتند، بعدا هم آمدند بخیه را کشیدند. ولی من یادم نرفت که درد کشیدن یک آدم زیر دستان من، خیلی درد دارد  و حاضر نیستم دوباره تجربه‌اش کنم .

نیلوفر شاندیز
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها
İssiz Öğrenci
10 سال قبل

اینم خوب بود، اما دردم گرفت … یه همچین مدل درد مداومی رو تجربه کردم، صحنه های آخری کاملا واسم تصویر شد … مرسی، خوب بود، بله، حالا اگه این کسی که داره درد میکشه عزیزت باشه دردش چندین و چند برابر میشه و توی این حین که عزیزت داره درد میکشه پرستار بالا سرش بخنده واقعا آزار دهنده است، که متاسفانه این صحنه ها دیده میشه …

مهسا
8 سال قبل

نیلوفر من این داستان را تازه خواندم . خیلی جالب بود . ممنون