سوتلانا الکسیویچ برنده نوبل 2015: استالین و گولاگ بخشی از تاریخ نیستند
برای عضویت در کانال تلگرامی شبگار روی این لینک کلیک کنید:
برنده جدید نوبل، کتاب خاطرات آندری سانیکوف بازنده انتخابات بلاروس را معرفی و به خوانندگانش یادآوری میکند که وحشتهای قرن بیستم در هر لحظهای با یک اشاره میتوانند دوباره زنده شوند. با شبگار همراه شوید و این یادداشت را که از انگلیسی و از متن روزنامه گاردین منتشر شده بخوانید.
زمانی نه چندان دور ما رمانتیک بودیم. در آشپزخانههایمان مینشستیم، آوازهای اکودژاوا(Okudzhava) و دیگر گروههای سرود دهه 60 و 70 شوروی را میخواندیم و رویای آزادی داشتیم، ولی هیچکس دقیقا ایدهای نداشت که آزادی چیست. هیچکس نمیدانست مردم چه میخواستند. واقعا آزادی میخواستند، یا فقط میخواستند راحتتر باشند؟ با ویزای شینگن، یک ماشین دست دوم خارجی و تعطیلات در مصر، در کنار دریای سرخ، و بیست جور سوسیس و پنیر مختلف، آزادیای که صدا میزدند همین بود.
بیست سال اخیر همهی ما را هشیار کرده است. ما منادیان ساده لوحِ پرسترویکا حالا میفهمیم که جادهی آزادی چقدر طولانی است، که ما امروز هم به اندازه دوران کمونیسم شجاعت لازم داریم ـ شاید هم بیشتر؛ زیرا آنانی که امروز در قدرتند به ثروتشان بیشتر از عقایدشان اهمیت میدهند و این غریزهی غارتگریِ کهن نیرویی قدرتمند است.
آندری سانیکوف یکی از کسانی است که نظام توتالیتر تازه را به چالش کشیده. نامزد سابق ریاست جمهوری در بلاروس. او به جرم بردنِ انتخابات به زندان رفت و از تمام طبقات جهنم گذشت. همین او را به شاهدی بینظیر بدل کرده است. کتاب داستان من، شرحی است از تجربیات او در جریان انتخابات 2010 و سپس به عنوان یک زندانی. کتابش در زمان درست منتشر شده. صفحه به صفحه آن باعث میشود در کمال وحشت درک کنید- استالین و گولاگ تاریخ نیستند ـ یا بهتر است بگویم، فقط تاریخ نیستند. هیچ چیز فراموش نشده. ماشین استالین هر لحظه ممکن است روشن شود: همان جاسوسها، همان بیشرمیها، همان شکنجهها. همان وحشت جهانی که همه را میبلعد.
مقابل چشمانمان، گروهی منظم و کاملا قابل تشخیص از بازجویان را میبینیم. هرکدامشان 50 یا هفتاد سال پیش انتخابش را کرده است: انسان بماند، یا انسان نماند. نظریهی «ابتذالِ شر» هانا آرنت هنوز کاملا معتبر است: چیزی به اسم شرِ تمام عیار و شیمیایی وجود ندارد. شر همه جا پراکنده است، در زندگی ما پخش شده. بازجو و کسی که به نظر انسان میرسد کنار هم در یک بدن زندگی میکنند:«ببین منم درک کن… منم بچه دارم.»؛ «آره، من خودمم به تو رای دادم، ولی لطفا این اعترافنامه رو امضا کن.» «این شغل منه، مجبورم انجامش بدم.» ما هر روز کنار بازجوها سوار مترو میشویم، در کافهها مینشینیم، در صف سوپرمارکت میایستیم… یک انسان معمولی، مردم معمولی… و سُر خوردن بسیار ساده است، سُر بخوری پایین و یکی از آنها شوی.
وارلام شالاموف، بزرگترین نویسندهی قرن بیستم، که 17 سال را در زندانهای استالین گذرانده بود، گفت که این زندانها همزمان بازجوها و قربانیان را فاسد میکردند. این همان بلایی است که سر ما آمده، این فساد اکنون در ژن ماست. ما هر روز و هر روز با آن برخورد میکنیم؛ و از این تله راهی به بیرون پیدا نمیکنیم. فکر میکنیم فرار کردیم، به جای جدیدی رسیدهایم. ولی باز میفهمیم هنوز همان جای قبلی هستیم. چه خوب است که هنوز کسانی هستند که حاضرند برگردند به نقطهی صفر و شروع تازهای داشته باشند.
کتاب سانیکوف در مورد این است که چطور نیاز داریم آینهای برابر شر بگیریم تا گمان نبرد نامریی است. پیام سانیکوف ساده است:«مراقب انسان درونتان باشید.»
من میخواهم باور کنم که روزی مردم ما میتوانند چنین رییس جمهوری انتخاب کنند.
این گزیدهای بود از مقدمهی سوتلانا اکلیسیویچ بر کتاب «داستان من» اثر آندری سانیکوف.