پس از قطعی شدن قهرمانی لسترسیتی در لیگ برتر جزیره، جولیان بارنز، نویسنده مشهور و شاخص انگلیسی، برنده جایزه بوکر، نویسنده رمانهای شناخته شده مانند طوطی پوارو و حسی از یک پایان، به عنوان یک هوادار قدیمی لستر سیتی یادداشت زیر را برای روزنامه گاردین نوشت. اینجا نسخه کوتاه شدهای از این یادداشت را میخوانید. با شبگار همراه باشید.
من همیشه طرفدار لستر سیتی نبودم: موقعی بود که هنوز خواندن بلد نبودم، یاد نگرفته بودم چطور رادیو را روی موج ورزشگاه تنظیم کنم. ولی از لحظهای که درک ورزشی پیدا کردم ـ بگو پنج، یا شش سالگی ـ همیشه روباه بودم (البته آن زمان روباه خیلی مصطلح نبود). پس، شش و نیم دهه گذشته و هنوز هم من روباهم. البته مدتی طرفدار تیم دومی هم بودم: پاتریک تیستل از گلاسکو، چون اسم وسط خود من هم پاتریک است. حدود 40 سالگی پاتریک تیستل را رها کردم و غیر از این مورد، در هواداریام از لستر، روش تکهمسری را برگزیدم.
این فصل طرفداری از لستر روی مد بود، چندین بار فریادهای «ما همه روباهیم» را شنیدیم. عموم این فریادها کاملا صمیمانه بودند، مثل حمایت سبزیفروش کُردِ محلِ ما که وقت خرید سبزی مجبورم کرد اعتراف کنم طرفدار لسترم. الان، ما همه روباهیم: یعنی این فصل لستر تیم دوم اکثر فوتبال دوستان شده است، اگر تیم خودشان نمیتواند جام را ببرد، پس بهتر است لستر ببرد تا یک رقیب منفور دیگر. به قول دوستم راچل کوک:«من این فصل طرفدار لسترم، منتها بعد از ساندرلند، شفیلد و البته لیورپول.»
ولی عشق به لستر فقط یک احساس گذرا نیست. طرفداری فوتبال ترکیبی است از عشق احمقانه، ناامیدی کشنده و از خودبیزاری جنونآمیز. لستر سیتی باعث شده نظر هواداران تیمهای دیگر نسبت به تیمها و مربیانشان آشکار شود. چند ماه قبل، وقتی هنوز ممکن بود همه چیز برای لستر از دست برود یک طرفدار متعصب آرسنال در یک ای.میل سناریوی ایدهآلش را برای من نوشت:«امیدوارم شما قهرمان شید، و وقتی قهرمان شدید امیدوارم تمام طرفدارای آرسنال به هفتهای 125هزار پوندی که برای پر مرتساکر و تئو والکات حیف میشه فکر کنن، راه بیفتن و برن ورزشگاه امارات رو آتیش بزنن.» البته اگر واقعا این اتفاق بیفتد مسئولش من نیستم.
علتهای دیگری هم برای اینکه «همه روباه باشیم» هست. یکی اینکه مطلقا هیچ شانسی برای قهرمانی مجدد لستر در فصل بعد نیست: جام به جمع پولدارها برخواهد گشت، سیتیهای بزرگ، پپ گواردیولا، شاید مورینیو، و بقیه. پنج(یا شش) بزرگ یک بار دیگر کار را به دست میگیرند. ما تهدید بلندمدتی نیستیم. ولی دلیل دیگر این است که لستر نوعی از فوتبال و اخلاق فوتبالی را ارائه میکند که با فوتبالیست درونی تمام هوادارن حرف میزند. بازیکنان لستر از خود گذشتهاند، فوقالعاده در خدمت تیمند، ادعایی ندارند، به سبک رومانتیکی همه برای یکی و یکی برای همه بازی میکنند، تا ثانیه آخر از وقت اضافه میجنگند: تمام ارزشهای اصیل در لباس آبی. لستر نیمکتی پر از بازیکنان خارجی گرانقیمت ندارد. ریاز محرز، بازیکن برگزیده فصل، با 400 هزار پوند به لستر آمد در حالیکه منچستر یونایتد همین الان در حال جذب هافبک 46میلیون پوندی پرتغالی است.
طرفدار کهنه کار لستر بودن یعنی دههها میان امیدی کمرنگ و ناامیدی غلیظ غوطه خوردن. یاد میگیرید با حرکات کلهی راننده تاکسیهای لندن بعد از باختتان کنار بیایید، به یک افسوس دائمی عادت میکنید، و به دستهای از خاطرات چنگ میزنید، از مثبتها و منفیها، بعضی خندهدار و بعضی نه.
بله، این فصل قهرمان شدیم، ولی چهار باری که به فینال جام حذفی رسیدیم و باختیم هنوز روح را میسوزاند. از بهترین خاطرات لستریِ من، یکی لن چالمرز است، که در دورانی که هنوز تعویض مجاز نبود[1]، در دوران تلویزیونهای سیاه و سفید 60 دقیقه با پای شکسته جلوی تاتنهام بازی کرد. در حالیکه لوسهای این دوره ناخن پایشان اوف شود روی زمین ولو میشوند. گل به خودی کیث ولر که مدتها بخشی از تمام برنامههای ورزشی بود، و لحظهای که در وقتهای اضافه در ومبلی، در سال 1996، کریستال پالاس را بردیم.
من در ردیف طرفداران پالاس نشسته بود وقتی استیو کالریج توپ را گل کرد. آری، مربیان خوبی داشتیم، لحظات باشکوهی داشتیم، بازیکنانی مثل بنکس، شیلتون، لینکر هم داشتیم. ولی من هنوز فصلی را یادم هست که چند هفته ای گذشته بود و برترین گلزن تیم یکی از مدافعین بود، با سه گل به خودی.
من سالها پیش یاد گرفتم موقعیت را عقلانی کنم. هزار بار این جواب را دادهام:«بله، طرفدار لستر سیتیام، ببینید، طرفداری از لستر تمرین خوبیه برای طرفداری از انگلستان. به ناامیدی عادت میکنید و دیگه اونقدر اذیتتون نمیکنه.» البته صادقانه بگویم دردش کم نمیشود وقتی هر دو سال یکبار انگلستان در نیمهنهایی فلان جام، یک هشتم این تورنمنت و یا دور گروهی آن یکی حذف میشود. حالا امید تازهای زنده شده است. اگر لستر میتواند قهرمان لیگ برتر شود، چرا انگلستان قهرمان یورو 2016 نشود؟ البته پنج دلیل خوب وجود دارند: آلمان، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه و هلند. ولی پنج دلیل خوب هم برای قهرمان نشدن روباهها وجود داشت: من سیتی، یونایتد، چلسی، آرسنال و تاتنهام.
تیم توانست. رانیری توانست. پیرسون همه چیز را شروع کرد. طرفداران توانستند، مالکان کمک کردند. حتی ریچارد سوم هم کمی کمک جادویی به تغییر بختِ لستر کرد. ولی من هم دوست دارم مدعی سهمی در قهرمانی شوم. مارس سال گذشته، وقتی روباهها به ته جدول چسبیده بودند و هیچ امیدی هم نداشتند، من یک روز در سانتیاگو د کامپوستلا بودم. پشت محراب کلیسا تندیسی از سن جیمز هست، که از دو سمت پله دارد. ظاهرا رسم است که محتاجان تندیس قدیس را از پشت در آغوش بگیرند و آرزویی بکنند. من که اهل این کارها نیستم، ولی راهنمایمان توضیح داد که قبل از هر جام جهانی یا جام ملتهای اروپا، تیم ملی اسپانیا از همین پلهها بالا میروند، تندیس را بغل میکنند و از قدیس پیروزی میخواهند. پس من هم با حالی کنایهطور از پلهها بالا رفتم. قدیس را بغل کردم و از او خواستم لستر سیتی را از افتادن مصون بدارد. وقتی از طرف دیگر پایین میآمدم زیر لبی به او گفتم :«اگر این کار رو بکنی بهت ایمان میارم.» وقتی فصل تمام شد و روباهها جای امنی در نیمهی پایین جدول داشتند، من دچار تردید اخلاقی بزرگی شدم. حالا ببینید سن جیمز چه کرده است! حالا سن جیمز عزیز، مسئلهی کوچکی به نام لیگ قهرمانان فصل بعد باقی مانده است. این را هم درست کنی واقعا به تو ایمان میآورم.
[1] تعویض در لیگهای انگلستان و اسکاتلند از فصل 1965-66 مجاز اعلام شد.