تا دنیا دنیاست با پزشک‌نیا و ریموند کارور

۲۵ آذر ۱۳۹۲ | ۹:۴۳
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 4 دقیقه

با نیلوفر شاندیز  در بر خط داستان این هفته در شبگار، سه داستان متفاوت از سه نویسنده مطرح بخوانید: ایرج پزشک نیا، ژاک پره ور و ریموند کارور.

 ایرج پزشک‌نیا نویسنده­‌ی دوستدار طبیعت بود و بیشتر داستان‌هایش در فضای طنزِ تلخ ِدنیای حیوانات  می‌گذرد. اما پزشک‌نیا داستان کوتاهی دارد که نه ربطی به طنز دارد، نه حیوانات، اما تلخ است. داستان «تا دنیا دنیاست»، داستان مردی است که روح افراد را می­‌خرد و از آن‌ها استفاده می­‌کند غافل از این‌که روح خود را نمی­‌شناسد. قسمتی از داستان را بخوانید:

«می‌گفت: روح را مردم به درستی نمی‌­شناسند و نمی‌­دانند که آن‌هم از هر حیث شبیه سایر اعضای بدن است. مثل دست، مثل پا و مثل گوش… و همان‌طور که دست و پا را می‌توان ورزش داد و قوی کرد، روح را هم می­‌شود با تمرین نیرو بخشید و…ازین مهم‌تر همان‌طور که می‌توان دست کسی را از بدنش جدا کرد، گرفتن روح او هم کار دشواری نیست. اما مردم، روح خود را بیشتر از هر چیز دوست دارند و آن‌را چون گوهری گران‌بها حفظ می‌کنند. به‌همین دلیل است که بدست آوردن روح مردم جز از راه دزدی میسر نیست و باز به‌همین دلیل تا کسی می‌فهمد که روحش را دزدیده‌اند، از شدت غصه دق می‌کند و می‌میرد. »

لینک داستان

ژاک پره ور شاعر و نویسنده معاصر فرانسوی داستان کوتاهی به نام« اپرای ماه» دارد که مانند شعرهایش زبان ساده و صمیمی‌­ای دارد. داستان قصه پسر بچه­‌ای است که با ماه حرف می­‌زند و چیزهای جدیدی یاد می‌گیرد. اگر دنبال داستان‌هایی به سبک شازده کوچولو هستید، داستان اپرای ماه را دوست خواهید داشت. این هم قسمت کوتاهی از داستان:

«می‌گفت من ماه را می‌شناسم، با هم رفیقیم؛ و حتی وقتی بعضی شب‌ها نمی‌آید کافی‌ست چشم‌هایم را ببندم و تو سیاهیِ شب ببینم‌اش. ماه همیشه برای من وجود دارد، وقتی می‌خوابم چشم‌هایم را توی خواب حسابی… باز می‌کنم و بعد با او به‌‌گردش می‌روم و او هم توی خواب چیزهای خیلی قشنگی نشانم می‌دهد.

مردم ازش می‌پرسیدند: «مثلاً چه چیزهایی را؟»

و میشل مورن جواب می‌داد: «آفتاب را!» و بعد با لبخندی به‌‌خواب می‌رفت. مردم می‌گفتند: «این بچه عقلش رو واقعاً از دست داده، همیشه تو عالمِ ماه سیر می‌کنه. باید ترتیب کل‌اش رو بدیم، باید کُلّشو پُرِ سُرب کنیم.» و وقتی مردم بلندبلند این حرف‌ها را می‌زدند، میشل مورن می‌شنید و از خواب بیدار می‌شد. »

لینک داستان

امکان ندارد اهل خواندن داستان کوتاه باشید و ریموند کارور را نشناسید، نویسنده‌­ای آمریکایی که بعضی­‌ها می‌گویند باعث تجدید حیات داستان کوتاه شد. داستان «قرقاول»، قصه‌ی زن و مردی در جاده است که با ماشین به یک قرقاول می­‌زنند. ماجرا خیلی ساده بازگو می‌­شود، انتخاب یک زوج ساده از قشر کارگر که به وضوح اشاره به زندگی و تجربه‌ی خود نویسنده دارد و یک اتفاق ساده، که چیزهای زیادی را در زندگی آن‌ها تغییر می‌­دهد. این قسمتی از داستان است:

«صدای خس‌خس نفس­‌های زن را همراه با نفیر باد بیرون می‌شنید. رادیو را خاموش کرد و از خلوت خود خوشحال بود. اینکه نیمه‌شب از هالیوود راه بیفتد و مسیری ششصد کیلومتری را بکوبد اشتباه بود، ولی آن شب، دو سه روز مانده به سی‌امین سالگرد تولدش،.احساس خستگی زیادی می‌کرد، پیشنهاد کرد چند روزی به خانه‌ی ساحلی او بروند. ساعت 10 شب مارتینی می‌خوردند و لیوان در دست به ایوان آمده بودند که مشرف به شهر بود.

شرالی در حالی که با انگشت نوشیدنی‌اش را هم می‌زد به جرالد نگاه می‌کرد که به نرده‌های ایوان لم داده بود، گفت:« چه اشکالی دارد؟ ببینم، فکر می‌کنم این بهترین پیشنهادی بوده که این هفته دادی» انگشت در دهان کرده بود و آن را می‌لیسید. »

لینک داستان 

نیلوفر شاندیز
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها