این تابلو را احتمالا دیدهاید. تابلوی جیغ، که نام متداول چهار اثر از هنرمند نروژی ادوارد مانچ(Edvard Munch) است که در فاصله 1893، تا 1910 کشید. این نقاشی اولین از چهار تاست؛ کشیده شده در 1893. خود نقاش در مورد انگیزهاش برای این تابلو در خاطراتش نوشته است، و همان خاطره را بعدا در تابلوی پاستلی که در 1895 کشید، به شکل شعر روی قاب تابلو کندهکاری کرد. به نظر میرسد خود مانچ نیز با آرتور لوبوف (Arthur Lubow) همعقیده بوده که تابلوی جیغ، یا همانطور که نقاش نامگذاری کرده است:«جیغ طبیعت»؛ نمادی از هنر مدرن است. شعر مانچ را با هم بخوانیم:
«با دو دوستم در جاده قدم میزدم ـ خورشید غروب میکرد ـ ناگهان آسمان سرخ چون خون شد ـ ایستادم، حس کردم از پا افتادهام و روی نردهها خم شدم. فراز شهر خون بود و لهیب آتش، دوستانم به راهشان ادامه دادند، ولی من همانجا از اضطراب میلرزیدم ـ و جیغی ابدی را که از طبیعت میگذشت حس کردم.»
اگر هنوز یادتان نیامده، یادآوری میکنم که نقاب معروف قاتل در فیلم وحشتناک جیغ، با الهام از همین تابلو بوده است. شاید شما هم صدای جیغ طبیعت را از درون تابلو بشنوید.
برای من که سابقه ی کار و تا حدودی مطالعه در خصوص اسکیزوفرنی را دارم ، این نقاشی همیشه نماد اسکیزوفرنی و یا اختلال از هم پاشیدگی روان داشته . حال که نقل مانچ از اثرش را خواندم نیز بیش از پیش بر این عقیده ام استوار شدم. برای دریافتن عمیقتر چیزی که می خوام بگم ، پیشنهاد میکنم کتاب خاستگاه اندیشه در ذهن دوجایگاهی را بخوانید ..