«میشویدم. نگاهش میکنم، میشویدم. به تدریج دلپذیر میشود، بعد بیشتر. هیچ نمیدانم چطور سد وضع شده مادر درهم شکسته میشود، آن هم با چنین آرامش و قاطعیتی. اینکه چطور توانستم «وادی خیال را تا انتها بپیمایم» نمیدانم.» ص 41
مارگریت ژرمن ماری دونادیو یا مارگریت دوراس در 4 آوریل 1914 در ویتنام زاده شدهاست. این تاریخ را اگر که به هجری شمسی تغییر دهیم میشود: 14 فروردین 1293. خیلی زود پدرش را از دست داد و برای ادامه تحصیل به پاریس مهاجرت کرد. در دانشگاه سوربن علوم سیاسی خواند و در نهایت در رشته حقوق لیسانس گرفت. مارگریت در سال ۱۹۴۴ به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد و با اینکه در سال ۱۹۵۰ از آن حزب اخراج شد ولی تا پایان عمر عقاید چپگرایانهاش را حفظ کرد. اسم دوراس نام منطقهای که پدرش در آنجا مرده بود را انتخاب کرد، نامی که تا پایان عمر در تمامی آثارش استفاده شد و همگان او را به این نام میشناسند . دوراس جایزه ادبی گنکور را در سال ۱۹۸۴ به دلیل نوشتن رمان «عاشق» دریافت کرد.
رمان «عاشق» یکی از رمانهای دوراس است که اسم او را بیشتر از همیشه بر سر زبانها انداخت؛ دختر پانزده و نيم ساله با مردی چينی آشنا میشود؛ مرد از او میخواهد تا اجازه دهد همراهیاش کند و دخترک میپذیرد. مرد چينی، ثروتمند است؛ فرزند يک ميلياردر چينی و صاحب يک سلسله ساختمانهای مستعمراتی. مرد چينی دخترک را سوار ليموزين خود میکند و از همين ساعت زندگی دخترک، يکسر، دستخوش تغییرات بیرونی و درونی ميشود. رمان مقطعی از زندگی خود دوراس را بازگو میکند که او با دو برادر و مادرش در سختی و بیپولی به سر میبرند تا زمانی که مارگریت با آن مرد چینی آشنا میشود ، قصه مادر و تاثیری که تربیت او روی دختر گذاشته، علاوه بر آن گذار از دوران نوجوانی دختر به دوران جوانی و تجربههای مختلف او قصه را پیش میبرد.«
نگاهش میکنم. او هم نگاهم میکند و بعد، با بزرگمنشی عذرخواهی میکند. میگوید: آخر من یک چینی هستم. به هم لبخند میزنیم. میپرسم که آیا طبیعی است آدم اینقدر غمگین باشد، اینطور که ما هستیم. میگوید: در روز… در اوج گرما. میگوید که بعدش همیشه کسالتآور است. لبخند میزند، خواه پای عشق درمیان باشد خواه نه. میگوید که با فرارسیدن شب، به محض تاریک شدن، تمام میشود.»ص 46
در این میان برخی این اثر را زندگینامه دوراس میدانند و برخی دیگر، آن را به عنوان «رمان نو» میشناسند، که در آن حقیقت و خیال با هم درآمیخته و خاطرات فراموششدهی شخصیت را برملا میکند. شاید برای شناختن بیشتر دوراس، خواندن این بخش از زندگی او که در رمانش منعکس شده بد نباشد.
رمان نو یکی از جنبشهای ادبی معاصر است که همگام با تحولات اجتماعی و سیاسی در اواخر دهه ۱۹۵۰ در فرانسه شکل گرفت و همزمان به انتقاد از شیوههای بیان واقعگرایانه و کلاسیک در رمان پرداخت. «رمان نو» که در میان انگلیسیزبانان بیشتر به ضد رمان شهرت دارد با انتقاد از عناصر سنتی روایت داستانی مانند شخصیت، حادثه و طرح بر آن بود تا با تأکید بر لزوم تحول دائمی در ادبیات، گونهای نو از روایت داستانی را ابداع و معرفی کند که با اوضاع اجتماعی و زندگی جدید انسان همخوانی بیشتری داشته باشد. رمان نو با کتاب تروپیسم اثر ناتالی ساروت، آغاز میشود که رمان «پاککنها» آلن رب گرییه به آن استحکام میبخشد. رمان نو مکتب نیست، جنبشی است بدون رهبر و بدون مجله یا روزنامه، با اینهمه جهتگیریهای رب گرییه او را رهبر ضمنی این جنبش میسازد. (ویکی پدیا) یکی از ویژگی های رمان نو نداشتن قهرمان و پرسوناژ به شیوه مرسوم است. گاهی شخصیتها حتی اسمی ندارند و با ضمایر مذکر و مونث شناخته میشوند.
«تنها با بذلهگویی میتواند احساساتش را بیان کند. میفهمم که نمیتواند، جسارت آن را ندارد تا مرا به جای پدرش دوست بدارد، مرا برگزیند و با من زندگی کند. اغلب ، از اینکه میبیند آنقدرها هم عاشق نیست تا بتواند بر هراس غلبه کند، میگرید. تهورش در وجود من خلاصه میشود، و حقارتش در ثروت پدرش.» ص 52
مشهورترین نویسندگانی که در فرانسه به این سبک نوشتهاند عبارتند از ناتالی ساروت، آلن رب گرییه، مارگریت دوراس، میشل بوتور و کلود سیمون. البته این نویسندگان ادعا نمیکنند که ابداع کنندهی این سبک هستند، بلکه مارسل پروست و جیمز جویس را پیشکسوت خود میدانند، ناتالی ساروت به داستایوسکی و کافکا ارج مینهد و رب گرییه به بیگانهی آلبر کامو و تهوع ژان پل سارتر.
دوراس در یکی از مصاحبههایش به سبک و شیوهای به اسم «دوراسی» اشاره میکند. او مدعی است که نوشتههایش، از نظر بیان و زبان، دوراسی هستند. در ادامه، منظورش را اینگونه بیان میکند:«
جلوی کلمه را نگیریم ؛ بگذاریم جاری شود. کلمه را درست همان لحظهای که به ذهن خطور کرد باید ثبتش کرد. سریع، خیلی سریع باید نوشت، قبل از این که لحظهی حضورش را از دست بدهیم.»
این ویژگی، از بارزترین نکاتی است که در نوشتههای دوراس به چشم میخورند. تقریباً در همهی نوشتهها، ولی به طور خاصی در عاشق و باران تابستان، دوراس به جملهبندیهای برآمده از دستور زبانها توجهی ندارد. همانگونه میگوید و مینویسد که طبیعت زبان در همان موقعیت خاص و در همان اثر میطلبد . به نظر او زبان طبیعی مردم به نوعی ادبی است ولی به علت کثرت استعمال و نیز به علت زیادی نزدیک بودن مردم به آن، توجهی بهش نمیشود.
« خاطرهای که از مردها در ذهن میماند هیچ وقت درخشندگی تابناک خاطرهی زنها را ندارد. بتی فرناندز هم یکی از این زنهاست، غیر فرانسوی است. به محض ادای اسمش برایم حضور پیدا میکند ، میبینمش، در یکی از کوچههای پاریس راه میرود. نزدیک بین است، چشمهایش کمسو است. برای اینکه کسی را آشنایی را بجا بیاورد چین به چشم میاندازد… حالا مدتهاست که مرده، گمانم سی سالی میشود. مهربانیاش را به خاطر دارم. به این زودی از یاد نخواهم برد، فضیلت هنوز بیگزند مانده است، همواره بیگزند میماند. » ص 68
میتوان در آثار دوراس نوشتار زنانه را دید؛ یعنی نوشتن درباره مسائلی که به زنان میپردازد. تن، احساسات، ناگفتهها، رازها و نیروی تخیل، علاوه بر آن همزمانی، کثرت و حرکت را میتوان در نوشتار زنانه به خصوص آثار مارگریت دوراس بیشتر مشاهده کرد.
« کینه همیشه با سکوت آغاز میشود. و فراتر از کینه در واقع همین سکوت است. سکوت، این حرکت بطیء تمام زندگیم. هنوز اینجا هستم، اینجا، در برابر این کودکان فریب خورده، و با حفظ همان فاصلهای که با رمز و راز دارم. من هیچوقت ننوشتهام، خیال کردهام که نوشتهام ، هیچوقت دوست نداشتهام، خیال کردهام که داشتهام. من هیچ کاری نکردم جز انتظار کشیدن، انتظار در برابر دری بسته.» ص 28
بسیاری از نویسندگان رمان نو، ارتباط تنگاتنگی با سینما داشتهاند. حتی خود فیلمنامه نوشتهاند و فیلمهایشان را کارگردانی کردهاند. از آن میان، مشهورترینشان، فیلمهای «سال گذشته در مارین باد» به نویسندگی آلن رب گرییه و فیلم «هیروشیما عشق من» به نویسندگی مارگریت دوراس است که هردو توسط آلن رنه کارگردان فرانسوی، به تصویر کشیده شدهاند. علاوه بر آن مارگریت دوراس 19 فیلم هم کارگردانی کرده است. در حقیقت، سینما، همانگونه که تعدادی از متون نظری «رمان نو»ییها نشان میدهد، بر نوشته آنها و تلقیشان از داستان تاثیر گذاشته است. از طرفی، سبک نگارشی و کارگردانی این نویسندگان هم بر سینما تاثیر داشته است. این نشانهها در تغییراتی که در زمان ایجاد کردهاند، قابل مشاهده است. در رمان نو، فواصل زمانی که شامل پرش میشوند، به طرز قابل توجهی طولانی و پرشها ناگهانیتر شدهاند. زمان قصه نو، زمان انسانی است، چنین زمانی با قرارداد ساعت دیواری، یعنی وقایعنگاری سنتی تفاوت دارد.
برای من هم مانند همه مخاطبهای یک کتاب که قطعا یک سطر، یک پاراگراف، یک صفحه یا یک فصل را دوست دارند، فصلی طلایی وجود دارد که به گمانم یکی از بهترین توصیفات از روابط انسانی را در آن خطوط خواندم. بخشی که دوراس روابط برادرهایش را با مرد چینی میشکافد.(ص 54) از این رمان (عاشق) فیلمی ساخته شده و در واقع زمانی که رمان را میخوانید تصاویر یک به یک مانند فیلم از جلو چشمتان میگذرد. نویسنده از قبل فیلم بینظیری نوشته است. رمان «عاشق» را با ترجمه قاسم روبین از انتشارات نیلوفر میتوانید تهیه کنید.
دوراس در روز یکشنبه ۳ مارس سال ۱۹۹۶ در ساعت ۸ صبح در سن ۸۲ سالگی در طبقه سوم خانه شماره ۵ خیابان سنبنوآ پاریس درگذشت.