این یادداشت دو روز پیش از مرگ دیوید بویی، و در روز انتشار آخرین آلبوم او، در تاریخ 8 ژانویه 2016 در روزنامه تلگراف به قلم نیل مککورمیک منتشر شده است. یادداشت از دو جهت جالب است، یکی تحلیل آخرین آلبوم مرحوم بویی، و دیگری خواندن نقدِ موسیقی، که در ایران رونقی ندارد و نمونههایش بسیار کم هستند. با شبگار همراه باشید.
از گذشته تا آینده: جَز یا راک؟
بازگشت غیرمنتظرهی دیوید بویی به دنیای موسیقی (با آلبوم روزِ بعد) در سال 2013، پس از ده سال غیبتش، یکی از بازگشتهای باشکوه تاریخ موسیقی پاپ بود. نمایشگاه معرکه و مفصلی هم که تازگی با عنوان این است دیوید بویی در گالری V&A لندن برپا شد گسترهی خارقالعادهی فعالیتهای هنری او را به یادمان آورد. موسیقیای که بویی در آلبوم بازگشتش ارائه کرد هم مثل جشنوارهای از گذشتهی خود او بود. روزِ بعد آلبومی است پرفیس و افاده اما رُک، پر از طنینها و مضمونهای بوییوار، که به اسطورهشناسی خودِ بویی میپردازد. نگرانیِ منتقدان و طرفداران این بود که شاید اشارهها و منابع ریتروی (Retro) بویی نشان از کمبودِ الهامی خلاق و حاکی از پایان کار او باشد. حالا که در آلبوم جدیدش ستارهی سیاه (2016) با بیقراری از آینده میگوید، میفهمیم روزِ بعد تازه پهنکردن بساط بود.
آیا بویی در این بیست و ششمین آلبوم استودیوییاش موزیک جَز زده است؟ ستارهی سیاه در 8 ژانویه بیرون آمد، که روز تولد 69 سالگی او هم هست. وقتی آهنگ اولِ همنام آلبوم را گوش میدهید، صدای مسّنترین موسیقیدان آیندهگرای عالمِ راک به گوش میرسد که گردوخاک ساکسوفن قدیمیش را تکانده است. بویی با ساکسوفنها جیغ میکشد، ضجه میزند، توفان به پا میکند. استفاده از ساکسوفن در طول آلبوم گاهی ریتمیک است، گاه فضاسازی میکند، و نیز سازی است که قطعات ملودیک اصلی را مینوازد: در این مواقع صدای گیتارها و کیبوردها در نقش مکمّل با صدای ساکسوفن ترکیب میشوند و بافت موسیقی را میسازند.
ساکسوفن اولین ساز دیوید بویی بود، و با همین ساز بود که اولین درسهای موسیقی را، پیش از نوجوانی، از طریق برادر ناتنی بزرگترش تری بِرنز که عاشق موسیقی جَز بود آموخت. تری چند سال بعد کارش به کلینیک روانی کشیده شد و در 1985 خودکشی کرد. گفته شده که آهنگ همهی مردانِ مجنون از آلبوم مردی که دنیا را فروخت (1970) با یاد او نوشته و خوانده شد. بویی یکبار گفت وقتی 14 سالش بوده نمیتوانسته تصمیم بگیرد میخواهد وقتی بزرگ شد خوانندهی راک اند رول شود یا یکی مثل جان کولترِین.
بویی حتی در راه صعودش به قلهی شهرت در موسیقی راک مخلوقی از عصر جَز باقی ماند، دستکم از نظر آزادیِ موزیکش که همهی مرزها را میشکست: نکتهای که اصولا شخصیتِ کارنامهی اوست. آهنگ لازاروس (1) با ریتمهایی لکنتدار و صدای گیتاری جنزده از قلمروی پرابهام موسیقی مدرن (مثل کارهای گروه انگلیسی The XX) شروع میشود، اما خیلی زود با نوای آه و نالهی ساکسوفنها و ضربآهنگی انگار کاشیکاری شده چهره عوض میکند. چیزی که اینها را کنار هم نگه میدارد آوای آشنای حنجرهی بویی است، که مثل زمزمهای از اعماق قفسه سینهی لاغر و لای دندانهای به هم فشردهش اعلام میکند:
“یا اینجوری یا هیچجوری
میدونی که آخرش آزاد میشم
عین آن مرغِ کبود مهاجر
اینجوری خودم نمیشم؟”
به گوش من که این موسیقی جَز است.
آمبیانس عمومی آلبوم متراکم و پیچیده و مجلل است، با طیفی از آکوردهای نامعمول، زمزمههای الکترونیکی، و افکتهای غریبی که ناگهان به زمینهی موسیقی تزریق میشوند. ستارهی سیاه آلبومی است جسور و عجیب مثل همهی آنچه در منوی قبلی بویی وجود دارد، نکتهای که خیلیها را خوشحال میکند و شاید به مذاق بعضی هم خوش نیاید. آهنگِ سو (یا در موسمِ جنایت)، که نسخهی اولیهی آن در آلبوم منتخب آهنگهای بویی بهنام چیزی عوض نشده (2014) به چشم میخورد، یک ملودی جَز را با همنوازی چموشانهی درام و گیتار بیس و کولاکِ هورنها در هم میآمیزد، و کارهای تجربهگرای گروه آوانگارد سان را و اُرنِت کُلمن را به یاد آدم میآورد.
بویی نوازندههای اصلی ستارهی سیاه را از کلوبِ بار 55 انتخاب کرد: یک کلوب جَز محترم در وستویلجِ نیویورک، که نزدیک خانه او در سوهو هم هست: خانهای که دیوید، همسرش ایمان و دختر پانزده سالهشان، از سال 2003 در آن زندگی کردهاند. یکشنبه شبی در سال 2014، بویی بیخبر به بار 55 رفت تا چهارنوازی جَز دانی مککاسلین (ساکسوفن)، مارک جولیانا (درامز)، تیم لِفِبغ (گیتار بیس)، و جیسن لیندنِر (کیبورد) را تماشا کند. بویی اعضای گروه مککاسلین را به جلسات مخفیانهی همنوازی دعوت کرد، و نتیجه کار مجموعهای از بداههنوازیهای رها و درخشانی است که ریشه در جریان جَز فیوژن اوایل دههی 1970 و آثارِ امثال مایلز دیویس، وِدِر ریپورت، و دِ یِلوجَکِتس دارد. سپس با کمک تونی ویسکونتی تهیهکنندهی همیشگیاش قطعات آلبوم را در استودیوی خیلی کوچک و خاص مجیک شاپ (استودیویی متعلق به “سبک قدیم” که آلبوم روزِ بعد هم در آن تهیه شد) ضبط کردند.
آنچه بویی به همراه گروه جَز دوآتشهاش خلق کرده، چیزی نیست که هر طرفدارِ موزیک جَز راحت به اسم جَز بشناسدش، و چه بهتر که اینطوری است. جَزِ آزاد، در اوجش، از پیشرفتهترین و جسورانهترین موسیقیهای تکنیکال به شمار میآید، ولی ضمنا گوش کردنش برای شنوندگان غیرمتخصص به شدت سخت است. بداهههای مهیج و پهلوانانه این نوع موسیقی که در اجراهای زنده آن کاملا هیپنوتیزمکنندهاند، در نسخههای استودیویی زیادی پیچیده و غیرقابل دسترس میشوند. شاهکار بویی این است که فرم وحشی و آبسترهی جَز را به آهنگهایی گیرا تبدیل میکند. در ستارهی سیاه شعر و ملودی آرامآرام از ته یک باتلاق صوتی بیرون میآیند و یقهی گوش شنونده را میگیرند. در واقع شاید اینجا نزدیکترین همجواری جَز آزاد با پاپ است.
ستارهی سیاه، که فقط هفت آهنگ دارد و کلا 42 دقیقه است، در میان آلبومهای دیگر او هم جدا میایستد و خودکفا به نظر میرسد. گاهی مشخصههایی از سهگانهی برلین بویی در اواخر دههی 1970 (کم، قهرمانان، مستاجر) در آن به گوش میرسد اما از طعمورنگ الکترونیک این سه آلبوم دور است: مالیخولیای آخرعمریِ بویی بیشتر با مدولاسیونهای جَز هماهنگ شده. در آهنگ روزهای دلاری که به صنعت موسیقی، طرفداران بویی، و گذشته و آیندهی موزیک او اشاره دارد نغمهی تلخ و شیرین پیانو به گوش میرسد، و بویی میگوید:
“حاضرم بمیرم …
که دلشان را به دست بیاورم باز و باز
… یک لحظه هم فکر نکن فراموشت کردهام
البته دارم سعی میکنم
در این راه حاضرم بمیرم”
بویی ابتدا افسوسها را بر میانگیزاند، و بعد آن را از اعتبار میاندازد:
“اگر دیگر آن مرغزارهای انگلستان را نبینم
همان سرزمین سبزی که به سویش میگریزم
برایم مهم نیست
آنجا خبری نیست”
در آخرین آهنگِ آلبوم، نمیتوانم همهچیز را رها کنم، بویی با اسرار دل خود گلاویز شده:
“بیشتر میگوییم کمتر میفهمیم
میگوییم نه ولی یعنی آری
این همهی منظور من بود
پیغامی که دادم این بود”
مفهوم این کلمات چیست؟ تازگیها دیوید بویی خیلی مصاحبه نمیکند و مدتهاست که لجبازانه برای اجرا روی صحنه نمیآید. اگر برای یافتن جواب این معماها در موسیقیاش دنبال نشانهها و اشارهها بگردیم، با رازآلودگی چندبرابر قبل روبرو میشویم. نمایش موزیکال جدیدی به نام لازاروس (که بویی نویسندهی مشترک آن بوده) از هفتهی پیش در آف-برادوی به روی صحنه رفته و کسانی که دیدهاند میگویند کاری است به شدت زیبا و به غایت نفوذناپذیر. چه خوب اگر همهی اینها حاکی از آغاز شدن فصلی نو در کارنامهی خارقالعادهی بویی باشد. شاید همهی اینها یعنی که بویی، همچون لازاروسِ عصر، حالش خوب است و از عالم ماوراء به دنیای موسیقی پاپ بازگشته است.
- لازاروس اهل بتانی، یا لازاروس چهار روزه، فردی بود که (به روایت انجیل یوحنا) عیسی مسیح چهار روز پس از مرگش او را زنده کرد.