بر خط داستان
خبر خوب اینکه سعی بر این است؛ زین پس در صورت امکان، هر هفته یک داستان به زبان انگلیسی هم معرفی کنیم. این هفته قرعه به نام نیویورکر افتاد که حتما معرف حضور هست. خبر بد اینکه، برای خواندن این داستان، زبان انگلیسی لازم که چه عرض کنم، واجب است. مثلا همین داستان این هفته، ملاقات با رئیس جمهور!، را نویسندهاش زادی اسمیت بریتانیایی، با لهجهی طبقهی بالای انگلستان نوشته است. خلاصه که باید حوصله کنید و یک فکری برای تقویت زبان بکنید.
زادی اسمیت، نویسندهی جوانی است و تا حالا چهار رمان از او چاپ شده است. همهشان انگار قابل ستایش بودهاند و دستی هم در داستان کوتاه دارد. پسر پانزده سالهی داستان، انگار در دو دنیا زندگی میکند. واقعیت طبیعی، پسر در اسکله و در امتداد ساحل در حال قدم زدن؛ و واقعیت بازی او، که در آن مردم را میکشد؛ که به همان اندازه واقعی است. حالا هنر نویسنده کجاست ؟! وسط این بحبوحه، نویسنده در مورد اثرات گرم شدن کرهی زمین، دولتهایی که مردم را از بین میبرند؛ جهانی شدن ،…. و در نهایت تروریسم مینویسد. مثل آش شلهقلمکار! که اگر بد غذا نباشید، خیلی هم خوشمزه است. لینک داستان در نیویورکر، اینجا در دسترس است
سایت عصر نو، این هفته، داستان نگاه از خوآن مادرید، بازگردان رضا علامهزاده را منتشر کرد. خوآن مادرید را نمیشناختم؛ تا اینکه این داستان را خواندم. الان هم ادعا نمیکنم میشناسم ولی احتمالا پیگیر بقیهی کارهایش خواهم شد. مترجم در ابتدا توضیح کوتاهی در مورد ژانر نوول سیاه اسپانیا داده است که خوآن مادرید از اساتید آن است. برعکس داستان قبلی، زبان این داستان کوتاه شفاف و ساده است. یک تکه از داستان را بخوانید:«نه قربان، من تنهام. سالهای ساله تنها تو دکونم. همینقدر در میاد که زندگی کنیم، اما نه بیشتر. اگه از زنم بپرسین بهتون دروغ میگه. بهتون میگه ثروتمندم. اما دروغه قربان. و خودش میدونه چرا تمام زندگیش با من اینجا مونده. از همون اول که ازدواج کردیم، بیش از بیستسال پیش. آره اینو میدونست، جناب بازپرس »
سفرنامه در قالبِ نامه. نامههای یکطرفه و بیپاسخ. داستان میان حفرههای خالی، پیمان اسماعیلی، در مجموعهی داستان برف و سمفونی ابری چاپ شده، و سال 85 به عنوان برندهی جایزهی نخست مسابقهی داستان کوتاه شهر کتاب انتخاب شد. من نمیدانم نویسنده تجربهی شخصی خودش را نوشته یا نه، اما اگر واقعی باشد، اطلاعات خوبی از جامعهی روستایی در کرکوک عراق داده است. داستان در سایت ققنوس خاکستری منتشر شده، اما در وبلاگ دو هفتهی اخیر هم به عنوان داستان برتر این هفته انتخاب شده است. این قسمت را بخوانید:«تا دو روز از این پایین کشیکش را میکشند تا بیاید بیرون؛ که نمیآید. بعد پسر بزرگ کریم از صخره میکشد بالا و میرود توی دو اِشکفته. هیچ کدامشان برنمیگردند.
میگفت: فرمانده بیسرباز نمیماند. پیدا میکند برای خودش. اولش نفهمیدم. گفتم: چی پیدا میکند؟
گفت: سرباز »
به نظر میآید تنوع در معرفی داستان، دست مخاطب را برای انتخاب باز میگذارد و سلیقههای بیشتری را در بر میگیرد. داریم سعی میکنیم که این تنوع را ایجاد کنیم تا همه راضی باشند. این هفته یک آش شله قلمکار داشتیم، یک داستان سیاه، یک سفرنامه . دیگر تنوع بیشتر از این؟!