یادداشت امین حسینیون به مناسبت روز مادر، با شبگار همراه باشید. عکس مربوط به فیلم مادر اثر علی حاتمی است.
همین که لازم است روزی در تقویم به نام روز مادر داشته باشیم، گویای همه چیز است. مادر هم پدیدهای است مانند محیط زیست، درختکاری، و پرستاری. یک روز در سال برایمان مهم میشود، چون ژست خوبی است. یک سری بستههای کلامی آماده برای روز مادر داریم، مثل تمام بستههای کلامی دیگر، بیرون میآوریم، باز میکنیم، آخر شب میبندیم و میگذاریم گوشهی ذهنمان تا سال دیگر.
راننده تاکسی برچسبی به داشبوردش چسبانده بود:«حتما کمربند خود را ببندید، حتی برای چند لحظه.» میانسال، با سیبیلی بر فراز لبخندی و شانههایی پهن که به موی جوگندمیاش میآمد. یادداشت روی داشبورد را مدیون مادرش میدانست، زنی که در جوانی، پنجاه و چند سالگی رفته بود، چون به قول او شیرهی جانش را گذاشته بود. گفت:«ما پنج تا پسر بودیم، شما میدونی پنج تا پسر تو چهارراه مولوی بزرگ کردن یعنی چی؟ خدا رو شکر یه نفرمون هم معتاد نشد، من یادمه بچه که بودم تازه هرویین باب شده بود، همه خدا رو شکر از آب و گل در اومدن. اینطوری بهت بگم جوون، ما همه چیزمون تو کوچه بود. از مدرسه که میرسیدیم خونه، کیف و کتاب و میذاشتیم زمین، میرفتیم تو کوچه. ولی تو همون کوچهم سایهش بالا سرمون بود. ما رو با چنگ و دندون کشید بالا. بابامون که حواسش به ما نبود.»
در جمعی در مورد داستان سخن میراندم و گفتم اگر میخواهی داستانت مخاطب داشته باشد قصهی پسر ایرانی را تعریف کن که به خاطر حرف مادرش شهری را به هم میریزد. کسی پرسید چرا؟ گفتم مردهای ایرانی همه پسرهای مادرشان هستند. ناگهان جمع پسرانه ساکت شد. اگر کسی زندگی کرده باشد، اقلا یکبار به جایی رسیده است که هیچکس حتی خودش، چشم دیدنش را نداشته باشند. مادر در آن لحظه هم نگاهت میکند، هم دستت را میگیرد، هم بلندت میکند.
«مادر مرد… از بس که جان ندارد.» مرثیهی حاتمی یادتان هست؟ الان همه جای اینترنت پر شده است از نامههای خیلی پراحساس و اشک که اگر دوران قاجار بود روی کاغذهای معطر نوشته میشدند، و الان مزین میشوند به عکسهای سانتیمانتال. کلیشهها انقدر زیادند که نیازی به فکر نیست. مادر، قلب، کلمهای که مقدس است، اولین عشقم مادر، سلطان غم مادر، و … . از میان این همه کلیشه و حرفهای قشنگ قشنگ، این همه نامههایی که روی بازوها، پشت کامیونها روی دیوارهای فیسبوک نوشته شدهاند، پیدا کردن حرف تازه اگر محال نباشد اقلا خیلی سخت است. حرف تازه برای مادری که حتی قلبِ بیرون از سینهاش برای زخمِ فرزندش میتپد.
تیتر این یادداشت مرثیهای است که شهریار برای مادرش گفته است و کاملش را اینجا میتوانید بخوانید. شعر انگار نسخهای دیگر از مادرِ علی حاتمی است. شاید این شعر برایتان از کلیشهها دور باشد، برای من که هست. صمیمیتی در شعرش هست و سادگی کلامی که شامل لفاظیهای رایج نمیشود. من نتوانستم از دایرهی کلمات خارج شوم، شاید شهریار توانسته باشد.
ممنون… متننوشته جالبی بود … 🙂