پدر، شاهد و نماد‌های دیگر ولادیمیر ناباکوف

۴ شهریور ۱۳۹۲ | ۸:۰۰
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 4 دقیقه

طی هفته‌­­ی گذشته داستان­‌های قابل توجهی خواندم. یکی از آن‌ها داستان «نشانه­‌ها و نمادها» از ولادیمیر ناباکوف، با ترجمه­‌ی فریبرز نریمانی بود. داستان با انتخابِ عجیب پدر و مادری برای هدیه‌­ی روز تولد پسرشان، که مبتلا به بیماری روانی است و در آسایشگاه به سر می­‌برد؛ آغاز می­‌شود. این قصه به خودی خود جذاب است؛ اما در ادامه نوعی طنز تلخ در داستان پدید می­‌آید. پسرک در آسایشگاه دست به خودکشی زده و خلاقیتی که در این راه از خودش نشان داده توجه‌ی همه را جلب کرده است. داستان می‌تواند از منظر روانکاوانه قابل بررسی weekofstories2-12-5-92-nabakovباشد. پسری که در کودکی استثنایی بود، اما نبوغش او را به جنون کشاند! مترجم، داستان را ساده و روان برگردانده است. بخشی از داستان را بخوانید:«طبق گفته‌­ی دکتر؛ روش پسرک در آخرین باری که دست به این کار زده بود از نقطه نظر خلاقیت یک شاهکار بود. اگر یک مریض دیگر از روی حسادت به این‌که پسرک پرواز کردن را یاد گرفته جلوی او را نگرفته بود، کار از کار گذشته بود. پسرک واقعا قصد داشته که سوراخی در دنیای خودش درست کند تا از آن فرار کند.»

لینک داستان 

داستان دیگری که خواندنش خالی از لطف نخواهد بود، «تمام مردهایی که چیزی برای از دست دادن ندارند» از  رافعه رستمی  است. حقیقت‌اش داستان موضوع  منسجمی و مشخصی ندارد، روایت دختری است از روابط پدر ومادرش! اما توصیفاتِ ساده و ملموس نویسنده و در جایی دیگر، ابهاماتی که در قصه وجود دارد، منِ خواننده را راضی کرد. این داستان در وبلاگ دو هفته­­‌ی اخیر، به عنوان بهترین داستان این دو هفته­‌ی اخیر بازنشر شده است، تبریک به خانم رستمی.  تکه‌­ای از داستان:«مادر نمی‌داند که پدر یک ‌روز خودش را می‌کشد. مادر اصلا به ذهنش هم نمی‌رسد که کسی در خانواده، خودش را بکشد. او نمی‌داند که یک مرد حتی اگر عاشق باشد هم می‌تواند خودش را بکشد. مادر به ایستادگی پدر اعتماد دارد و من به او نمی‌گویم که با وجود تمام بهانه‌هایی که پدر برای نمردن‌اش جور می‌کند، او مردی‌ است که چیزی برای از دست دادن ندارد…»

لینک داستان 

سایت دوشنبه این هفته داستانی از آن پورتر، نویسنده­‌ی آمریکایی با ترجمه‌­ی حسین پاینده  منتشر کرده به نام «شاهد». داستان پیرمرد کارگری است با گذشته­‌ای عجیب که خاطراتش را برای بچه‌­ها تعریف می­‌کند. عمو جیم­بیلی معمولا این خاطرات را از دوران برده‌­داری در امریکا نقل می­‌کند.  داستان بیشتر از این‌که طرح پیش‌رونده‌­­ای داشته باشد؛ شخصیت محور است و دست مترجم درد نکند خلاصه! این‌هم  قسمتی از داستان:«گاهی وقت‌ها چیزهایی که می‌گفت به داستان ارواح شباهت داشت، داستانی که نمی‌شد از آن سردرآورد. هر قدر هم که با دقت گوش می‌کردی، آخر سر معلوم نمی‌شد که خودِ عمو جیم­بیلی روح را دیده است، یا اصلا روحی در کار بوده یا این‌که کسی خود را به شکل روح درآورده بود.»

لینک داستان

آخرین داستانی که این هفته پیشنهاد می‌­کنم بخوانید؛ در سایت بالکن منتشر شده است. داستان «آخرین‌بار کی آرزوی مرگش را داشته­‌ای؟» از پدرام رضایی‌­زاده؛ که نویسنده‌ی این داستان را در کتاب مرگ بازی، مجموعه داستانی با محوریت مرگ، گنجانده است. راوی در توصیف پدرش، روابطِ تلخ و شیرین‌­اش با او،  گذشته و حالش، سیر می‌کند. و همه این‌ها در بسترِ یک موضوع روزمره یعنی ترافیک، شکل می­‌گیرد. این بخشی از داستان است:«اوایل خیلی می‌ترسیدم، شبش هم خوابم نمی‌برد. فکر می‌کردم اگر یک روز، همان‌طور که تکیه داده به دیوار، سُر بخورد و بیفتد کف اتاق و دستش را دیگر هیچ‌وفت از روی سینه برندارد، هیچ‌وقت خودم را نمی‌بخشم. اما دانشگاه که قبول شدم، دیگر به خیلی چیزها عادت کرده بودم…»

لینک داستان

دو تا از داستان­‌های این هفته در توصیف پدر بود. شاید  نویسنده­‌های ما علاقه‌­ی زیادی به این سوژه دارند. شما به عنوان خواننده  احتمالا چیزهای مشترک زیادی با این داستان‌­ها پیدا خواهید کرد. شاید  هم لازم باشد کنکاش بیشتری در روابط پدر و فرزندی داشته باشید!

نیلوفر شاندیز
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها
پژمان ابوالقاسمی
10 سال قبل

چهار داستان معرفی شده در این مجموعه را بعد از پرینت گرفتن خواندم.هر چهار داستان خواندنی بودند و پس از پایان ذهن با آنچه توسط نویسنده ها خلق شده بود درگیر شده بود .///1.نشانه‌ها و نمادها، نوشته ناباکوف // پیش از اظهار نظر از جناب ناباکوف عذر خواهی میکنم که در مورد داستانش نظر میدهم! پایان خیلی خوبی داشت. اگر چه دراوایل داستان آنجا که همه چیز در کنارهم چیده شده بودند برای ساختن تنگنایی که پدر و مادر در آن قرار داشتند را دوست نداشتم. مثل دیر رسیدن تاکسی، شلوغی مترو و همه چیزهایی از این دست. شکلی تقدیر گونه داشت. اما بعد از برگشتن پدر و مادر به خانه و خوابیدن پدر داستان خیلی متفاوت شد و همانطور که گفتم پایانش با تکرار تلفنها واقعا درخشان بود.//دوم: داستان “شاهد” اثر آنپورتر: همانطور که جناب پاینده در معرفی نوشته بودند دغدغه نویسنده درباره موضوع فاجعه است و این داستان هم در همان حال وهواست. با فضای شیرین و لحن طنز شروع میشود. همو جیمبیلی و شروع داستان مرا یاد پدر ژپتو و داستانهای گونه Fairy Tale انداخت. اما آرام آرام در میان حرفهای عمو جیبمبیلی که به شوخی شبیه است مطالبی بیان میشود و هرچه رو به پایان داستان می رویم فضا بغرنج تر میشود و همان حس “پیش از فاجعه” و ترس انتقال پیدا میکند. از آن دست داستانهایی بود که خواندنش را دوست داشتم.///سوم: تمام مردهایی که چیزی برای از دست دادن ندارند./ نوشته رافعه رستمی. انتخاب راوی اول شخص ، شروعی با اعلام یک امر تلخ، ذهنم را سریع درگیر داستان کرد. به نظرم تکرار مداوم جمله “پدر یک‌روز خودش را می‌کشد.” یک مشخصه فرمی/مفهموی به اثر داده که استفاده خوبی از تکرار بود. لحظه‌های خوب توی داستان زیاد است. یکی از درخشانترین آنها صحنه ورود پدر به اتاق دختر است. و پایان، شخصا پایانهای غافلگیر کننده را دوست ندارم که این داستان از آن پایانها نداشت و خوب داستانش را تمام کرده بود.