من چاپ ششم این کتاب را دارم که انتشارات مازیار در 1389 به قیمت 4300 تومان، با ترجمهی غلامحسین میرزا صالح منتشر کرده است. نمیدانم از آن زمان تجدید چاپ شده یا نه؟ شاید کمی هم قدیمی به نظر برسد، اما هنوز تازگی دارد و در تاثیرگذاریاش روی ایرانیها همین بس، که چند وبلاگ دقیقا به همین نام ساخته شده است: «سرزمین گوجههای سبز» و همینجا بگویم، کتاب بر خلاف اسمش خوشگوار نیست.
هرتا مولر نویسندهای است متولد رومانی و امروز ساکن آلمان؛ که نوبل ادبیات 2009 را برد و «سرزمین گوجههای سبز» داستان چهار جوان رومانیایی است که در رژیم توتالیتر چائوشسکو در رومانی زندگی میکنند و میخواهند قبل از نابود شدن همه چیزشان به آلمان فرار کنند. نکتهی بسیار جالب این است که این چهار جوان خودشان جزء اقلیت آلمانی زبان رومانی هستند و به همین دلیل بیش از دیگران رنج میکشند. پرداختن به اقلیتها در شرایطی که رنج برای همه وجود دارد؛ به نظرم نکتهی بسیار جالبی در «سرزمین گوجههای سبز» است. اما تنها نکتهی جالب کتاب نیست.
رمان از نظر زبانی ساده است، یعنی بعید است در درک جملهای دچار مشکل شوید، اما استعارههای پیچیدهای میسازد و تعابیر جدیدی دارد؛ و به شدت شاعرانه است. مثلا در توصیف ترزا مینویسد «در چهرهی ترزا، ولایتی بیحاصل را میدیدم.» به این شاعرانگی دو خصلت دیگر را هم اضافه کنید: روایت پستمدرن، و جدیت. سرزمین گوجههای سبز به شدت جدی است. انقدر جدی است که تحمل جدیتاش سخت میشود. این رمان با خوانندهاش شوخی ندارد. در این رمان طرح در برخی از لحظات مغشوش میشود یعنی شاید نفهمید دقیقا چه اتفاقی میافتد؛ یا فلان اتفاق دقیقا چرا افتاد؛ اما این مسئله آزار دهنده نمیشود به دو دلیل. اول اینکه نهایتا ما از سرانجام شخصیتها آگاهیم و زندگی آنها را خوب میشناسیم و دوم اینکه واقعا در زندگی آنها اهمیت چندانی هم ندارد که فلان اتفاق الان بیافتد یا فردا، چنان اسیر دست حزب هستند که کاری ازشان ساخته نیست. به شدت تحت تاثیر حوادثند. راوی «سرزمین گوجههای سبز» یک دختر جوان در خوابگاه دانشگاهی در رومانی است؛ ما از طریق او و دوستانش با زندگی پشت پردهی آهنی آشنا میشویم.
این کتاب با تمام مصائبش و تمام تلخیهایش ناامید کننده نیست چون شخصیتهای اصلیاش انگار تسلیم شدنی نیستند. گرچه کتاب با این شعر شروع میشود که:«هرکسی در هر چنگه ابر دوستی داشت/ هم از آن روست جهان، در جوار دوستان، آکنده از هول و پلشت/ مادرم نیز میگفت چنین/ دل به دوستان مسپار/ و در اندیشهی چیزهای جدیتر باش.»
ترجمهی کتاب اگرچه اصلا و ابدا ترجمهی بدی نیست، در برخی لحظات وضوحش پایین میآید، و به نظر میرسد شاید مترجم انگلیسی کتاب «مایکل هافمن» ترجمهای موفقتر انجام داده است. البته مطمئن نیستم ترجمهی فارسی از چه زبانی انجام شده است؛ اما در هر حال ترجمهی فارسی هم خوب و دلنشین است و مشخص است غلامحسین میرزا صالح وقت و فکر فراوانی را صرف این ترجمه کرده. راستی فراموش نکنید اگر بیست یا سی صفحه اول کتاب گیجتان کرد ناامید نشوید و ادامه دهید، قول میدهم حوالی صفحهی 50 حساب کار دستتان بیاید و سر از کار کتاب در بیاورید، و این هم یک پاراگراف کوتاه از سرزمین گوجههای سبز به عنوان حسن ختام:
«مادربزرگ باید همیشه آواز بخواند. مادر باید همیشه خمیر شیرینی را روی میز پهن کند. پدربزرگ باید همیشه شطرنج بازی کند. پدر باید همیشه خارشیریها را قطع کند. آنها باید همیشه همینطور بمانند تا این که یکباره به قالبی درآیند که کسی نمیداند چیست. آنان باید همانطور یخ بزنند و زشت باقی بمانند. دخترک، بیشتر به خودش میندیشد تا این که بخواهد شبیه دیگران شود. در خانه و اتاق و باغ، در میان افراد زشت ماندن، بهتر است تا تعلق خاطر به بیگانگان داشتن.»
اگر خواستید بیشتر بخوانید یادداشت روزنامه گاردین، یا یادداشت روزنامه هرالد تریبیون هم جالب و کوتاه هستند.