معرکه در معرکه؛ نگاهی به رمان «معرکه» لویی فردینان سلین

۲۵ بهمن ۱۳۹۴ | ۱۵:۵۱
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 4 دقیقه

«غریبه! بدان که من هستم! عصر، عصر جاه‌طلبی است! من بزرگترین نویسنده روی زمینم. اینطور نیست؟» سلین

اولین آشنایی من با فردینان سلین با رمان «مرگ قسطی» او بود که نویسنده کودکی و نوجوانی خودش را تا آستانه جوانی شرح می‌داد، تا زمانی که او پزشک می‌شود و خاطرات دوران درمان بیماران را هم به آن اضافه می‌کند. در همان کتاب جرقه‌های پیوستن فردینان به ارتش هم دیده می‌شد. جذابیت آن کتاب به خاطر زبان منحصر به فرد سلین است که در معرکه هم تکرار می‌شود.
داستان «معرکه» قصه‌ی یک سرباز، روز اول خدمتش در ارتش، وسط یک سربازخانه با بوی گند گوشت و ادرار و توتون است، او مدام تحقیر می‌شود، مدام در معرض توهین و فحاشی قرار می‌گیرد. سربازی که در سواره نظام رده 17 فرانسه به او می‌گویند سرباز روس، که در ارتش فرانسه در جنگ جهانی اول توهین به حساب می‌آمد. وقتی اسمش را به سرجوخه می‌گوید تازه می‌فهمیم خود سلین است. فصل آخر معرکه، از زبان خود سلین در گفتگوهای شخصی‌اش با دوستش «روبر پوله» نوشته شده و بعد به کتاب معرکه اضافه شده است. سرباز با اینکه با سرجوخه‌ی بد دهان و زورگویش حرف نمی‌زند و اعتراضی نمی‌کند اما در درون خودش غوغایی است. تا جایی که می‌توان گفت آن خشم و نارضایتی درونی او می‌تواند از او یک سرجوخه موهو یا رانکوت دیگر بسازد. چیزی که دور از ذهن هم نیست، به هر حال بودن در شرایط جنگ و وضعیت آنچنانی می‌تواند از هر آدمی، یک دیو بسازد. کما اینکه سلین در فصل نهایی معرکه اینطور یاد می‌کند که هر یک آنها احتمالا آدم بد ذات و بی‌رحمی نبودند، فقط حماقت زیادی داشتند که از صبح تا شب بی محابا به آزار و فحاشی می‌پرداختند. کسانی که مدام مست و لایعقل بودند و قدرت تصمیم‌گیری درست نداشتند.celin
«یه ریز باید آبکی می‌خوردن. شب و روز. پیاده و سواره. بیست و چهار ساعته آویزون دهنه‌ی بطری. بدترین و گداترین و خودخواه‌ترین مستایی که تا حالا دیده بودم اینا بودن. کهنه‌سوارای تمام عیارمون.»ص 107

آن چیزی که از یک محیط نظامی و نظم آن در ذهن داریم در این کتاب از بین می‌رود. خبری از نظم نیست بلکه فقط خشونت و جنگ روانی در میان است. جنگی که در این سرباز‌خانه می‌خوانیم بین افراد خودی یک ارتش است، کسانی که شاید نمی‌خواستند در این سربازخانه باشند، و حالا که هستند یا اعتراضشان را با شکستن هنجارها نشان می‌دهند و یا آنقدر بی‌تفاوت هستند که مرگ و زندگی برایشان فرقی نمی‌کند. با خواندن این کتاب، حسی خفقان‌آور به خواننده دست می‌دهد، سرجوخه مدام و بی وقفه فحاشی و بازجویی می‌کند و هیچ کس جوابی نمی‌دهد. اینکه چرا هیچکس در آن سربازخانه اسم شب را به یاد نمی‌آورد، خودش داستان جالبی است. انگار هیچکدامشان نمی‌خواستند پست را تحویل بگیرند و یا خلع درجه شدن برایشان علی‌السویه بود. هیچ کدام انگیزه‌ای نداشتند تا فکر کنند اسم شب «گل نرگس» بود یا «نسرین» و یا «مارگریت». و از کوره در رفتن سرجوخه برایشان تبدیل شده بود به تفریح.
شاید نمونه سینمایی آن را بتوان در سکانس اول فیلم «غلاف تمام فلزی» استنلی کوبریک دید؛ وقتی سرباز جوکر زیر لب اعتراض می‌کند و فرمانده حالش را جا می‌آورد.
رمان جنگی معمولا حسی از همدردی و در عین حال حیرت‌زدگی در خواننده ایجاد می‌کند، گاهی غافلگیری‌هایی دارد که ورق را بر‌ می‌گرداند و می‌تواند روی دیگری از جنگ را نشان دهد. از این نظر این کتاب مرا کمی به یاد داستان «دیوار» ژان پل سارتر می‌اندازد که در آن سه زندانی در یک سلول منتظر اعدام هستند. زبانی که سلین برای شخصیت‌های رمانش در نظر گرفته، زبانی عامیانه و کوچه بازاری است که خلاف هنجارهای جامعه به حساب می‌آید؛ همین زبان، خواندن داستان 110 صفحه‌ای را بسیار آسان کرده و شاید در یک نشست بتوان آن را خواند.
«برای چی اومدی سربازی؟ تا حالا درشکه‌چی نبودی؟ واسه دولت خیاطی نکردی؟ دزدی چی پسرم؟ یا مثلا اتفاقی بندباز نبودی؟ مهتری نکردی؟ دست آخر ببین عطار نبودی؟ ذغال فروش چی؟ چاقو تیزکن؟ بزن به چاک!» ص22
سلین فرانسوی به دلیل گرایشات ضدیهودش، خائن شناخته شد. به آلمان رفت و مدت‌ها از کشورش دور ماند و با اینکه از مردم کشورش عذرخواهی کرد اما تا زمانی که زنده بود کتاب‌هایش جایگاهی در فرانسه و میان هموطنانش نداشتند. تقریبا تمام آثار او برگرفته از زندگی و تجربه‌های خود اوست. چه در دوران پزشکی و چه خدمتش در ارتش. louis-ferdinand_celine
کتاب را سمیه نوروزی ترجمه کرده و انتشارات چشمه به چاپ رسانده است.

نیلوفر شاندیز
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها