نقد مونولوگ گزارش : یک فرصت استثنائی برای پی‌یِر ماریو موروسینی و …

۲۶ دی ۱۳۹۴ | ۱۷:۰۱
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 6 دقیقه

«گزارش» مونولوگی‌ست نوشته‌ی محمد خاکساری که به کارگردانی و بازیگری خودش که تا پایان دی‌ماه از ساعت 8 شب در سالن موج نو به روی صحنه می‌رود. برای خرید بلیت می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.

تئاتر می‌تواند بسیار ساده‌تر از آنچه می‌اندیشیم ما را در نقطه‌ی توجه و تمرکز قرار دهد. در مرکز تابش نوری که پیش روی چند مخاطب، روشن‌مان می‌کند. سؤال اصلی اما از همین نقطه آغاز می‌شود: می‌خواهیم چه بگوییم که پیش روی این چشم‌ها قرار گرفتیم؟ بگذارید سرآغاز نوشتن از «گزارش» را همین نقطه در نظر بگیریم. «گزارش» حرف خودش را می‌فهمد. حرفی که احتمالاً به سادگی و با تماشای یک اخبار ورزشی شروع شده اما در ذهن نویسنده ریشه دوانده. و این ریشه‌ها به خاطر همذات پنداری درستی‌ست که او با این خبر داشته. این «درست» بودن را آدم از تماشای کار می‌فهمد. از اینکه کلیت کار بر یک محور پیش می‌رود و خبری از شاخه به شاخه شدن‌های بی‌دلیل نیست. نویسنده چیزی را در ذهن حس کرده و همان را بر کاغذ آورده؛ نترسیده که بگویند چقدر کم حرف است کار، نترسیده بگویند پس چرا از فلان و بهمان حرف نمی‌زنی. نترسیده و تنها بر مدار لمسِ یک تجربه‌ی زیسته پیش رفته. اینجاست که ما حرف‌های شخصیت را با یک خبرنگار پیر می‌بینیم، با یک مدیر باشگاه تماشا می‌کنیم، اما مثلاً شاهد پر گوییِ او درباره‌ی فساد در فوتبال نیستیم -حرف البته از فوتبال ایتالیاست. پرداخت جزئیات و پرهیز از پرگویی خشت اولی‌ست که نویسنده آن را درست می‌گذارد.

report.jpg

روایت از «گزارش» فوتبال آغاز می‌شود. فوتبالی که در پس زمینه‌ی گزارش صحنه‌هایش را می‌بینیم. یک بازی که به سادگی می‌توان آن را یکی از بی‌اهمیت‌ترین بازی‌های فوتبال دانست؛ میان دو تیم سری ب ایتالیا. نقطه‌ی اول کشش در نمایشنامه از همین جا شروع می‌شود. از خودمان می‌پرسیم قرار است در گزارش این بازی چه را بیابیم. پلی که ناگهان از گزارش به شرح واقعیت‌های زندگی یک بازیکن زده می‌شود پل بسیار موفق و به‌جایی‌ست. گزارشگر مثل خیلی از گزارشگرهایی که می‌شناسیم شروع می‌کند به شرح زندگی بازیکنِ پا به توپ. از مرگ پدرش می‌گوید و از فقدان مادرش و بعد بازی را متوقف می‌کند و ما را به عمق این شرح می‌کشد.

نباید فراموش کنیم: برای پرداخت یک شخصیت دو گام مهم یکی پیدا کردن جزئیات منحصر به فرد است و دیگری بهره بردن از ادبیاتی که این جزئیات را به روشنی تصویر کند. این اتفاق در رابطه با مادر و لوچیا می‌افتد. فریاد «پی‌یِر، هواکش» از سوی مادر در ذهن مخاطب می‌ماند چون تصویر زنی که از داشتن دو فرزند معلول و فقدان شوهر رنج می‌برد و در گوشه‌ای پنهان از خانه سیگار می‌کشد، تصویری انسانی، جزئی و پرداخت شده است. اتفاقی که به این روشنی برای برادر و خواهر و تا حدی پدر بازیکن نمی‌افتد. یعنی عناصری که از آنها دریافت می‌کنیم کلی‌ست. برای مثال آنچه ما از فیلیپ، در ذهن داریم یکی نگاه خیره‌ی پشت پنجره است و یکی هندزفری که با آن آهنگ گوش می‌کند. کلیدی به دست نمی‌آید که او چه افکاری در سر دارد. اصلاً بیماری‌ش چیست و چرا به آن مبتلا شده. عدم دریافت این جزئیات باعث می‌شود که در مسیر نمایشنامه نتوانیم با این شخصیت‌ها ارتباط زیادی برقرار کنیم. از همین رهگذر است که در انتها درام از فیلم مستندِ همراهَ‌ش کمی عقب می‌ماند: در لحظاتی که تصاویر مربوط به اتفاقات آن روز را می‌بینیم ناخواسته و با دیدن واکنش دیگرانِ حاضر در صحنه بغض می‌کنیم. نگران می‌شویم. تصویر زمین خوردن بازیکن به شدت بر ما تأثیر می‌گذارد و متأثرمان می‌کند. اما این اتفاق هنگام شنیدن روایت مربوط به فیلیپ نمی‌افتد. این کاستی را می‌شد با ریز‌تر شدن در این شخصیت‌ها برطرف کرد؛ به ویژه آنکه راوی برادر آنهاست و ریز و درشت زندگی آنها را می‌بیند.

تا در حوزه‌ی نمایشنامه هستیم اجازه بدهید یک پرسش دیگر هم مطرح کنیم: این «گزارش» برای کیست؟ طبیعتاً این پرسش بسیار مهم است؛ چرا که ستون اصلی نمایش همین «گزارش» است و این ستون باید منطق و دلیلی داشته باشد. یک طرح دم دستی: مردی برای مردگان فوتبالی را گزارش می‌کند. در اینجا نفْسِ وجود گزارش هرچقدر هم دم دستی باز منطقی دارد. البته بی‌جواب ماندن این سؤال لطمه‌ای به شنیدنی بودن این گزارش وارد نمی‌کند اما طبیعتاً اگر بی جواب نمی‌ماند با کلیتی زیباتر و تراش خورده تر مواجه بودیم.

نکته‌ی بسیار مثبت در کارگردانی «گزارش» فهمیدن چارچوب نمایشنامه است. اجازه بدهید یک نکته را بازگو کنیم: در هیچ کتاب و هیچ نوشته‌ی معتبری از تاریخ تئاتر ذکر نشده که تئاتر مترادف حرکت است؛ که تئاتر مترادف اشک و شیون است؛ که تئاتر مترادف قهقهه‌ی مستانه است. ای کاش بسیاری از کارگردانان این ابتکار احمقانه و من در آوردی و مزخرف را دور می‌ریختند که هر جا نمایشنامه‌شان کم می‌آورد با سیمانِ حرکت  و کله معلق و آجرِ اشک و آه و ناله، سعی می‌کنند دیواری بسازند ماندگار! این دیوارها صد البته که به دمی بند است. اصل اساسی و لایزال هنر نمایش، جذاب بودن است و تماشایی بودن. گاهی اقتضای نمایش سکون بازیگر است و گاهی حرکت او. و این نیازمند فهم درست کارگردان از متن نمایش است. در «گزارش» کارگردان این را فهمیده. اجزای صحنه در یک میز خلاصه می‌شود و یک صندلی که دو بادکنک به آن وصل است و بازیگر بر آن نشسته. اما هر چه جلوتر می‌رویم و به خصوص با پایان کار و جا به جایی اندک صندلی می‌بینیم که چقدر این اتفاق درست طرح ریزی شده. به ویژه با نمایی که حالا از صندلی و بادکنک‌هایش و نیز شخصیتِ نشسته بر آن پیدا می‌کنیم و در پس زمینه هم تصاویری می‌بینیم از پیراهنی که با اتصال به بادکنک‌ها آرام آرام بالا می‌رود. در همین راستا بازیگری هم پرداختی درست دارد و حرکات دست و سر، میمیک‌ها، لبخندها و تأثرها به جا و به میزانِ نیاز نمایشنامه است.

بگذارید این نوشته را با ذکر یک نکته‌ی کوچک از بخش مستند نمایش تمام کنیم: پخش گزارش حمید معصومی‌نژاد حرکت بر لبه‌ی تیغ است. گزارش او درست زمانی پخش می‌شود که تماشاگر در اوج حساسیت نسبت به کار قرار دارد. کافی‌ست شنیده شدن این گزارش، به علت ارجاعات برون متنی و حاشیه‌های طنز مربوط به او، خنده‌ای کوچک در تماشاگر به وجود بیاورد تا کلیت این احساس و این اوج در هم بشکند. به نظر می‌رسد گزارش‌هایی که ما به زبان ایتالیایی و با زیرنویس فارسی درباره‌ی ماجرا می‌بینیم به اندازه‌ی کافی اثر گذار باشد که نیازی به گزارش معصومی‌نژاد احساس نشود.

لینک‌ها:

تیوال

تیک8

canaltelegram

امین حیدری
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها
علی
8 سال قبل

اجرای تاثیر گذاری بود. راه رفتن روی مرز همیشه جذاب است, چه دیدنش و انجام دادنش. “گزارش” پیشنهاد جدیدی می دهد و البته این به این معنی نیست که دیگر ویژگی های مثبت را ندارد. نمایش جذاب و دیدنی است …ببینید