فیلم دربند؛ نویسنده؛ کارگردان؛ تدوینگر: پرویز شهبازی تهیه کننده: امیر سماواتی
شروع فیلم دربند در لوکیشنی است که پایانبندی نفس عمیق بود و انگار ادامه کارنامهی شهبازی هم دوباره از همینجا (پایان نفس عمیق) آغاز میشود.
حالا میشود عیار ۱۴ را حساب نکرد در کارنامه شهبازی و دربند را ادامهی جریانی دانست که در صورت امتداد میتواند تبدیل به سبک شخصی شهبازی شود، داستان «بحران جوان طبقه متوسط» که با نفس عمیق متولد شد و حالا بعد از ده سال با ظهور فیلم دوم شهبازی ادامه پیدا میکند. داستانی که در ۱۰ سال فاصله بین این ۲ فیلم یتیم ماند، دایههایی پیدا کرد… و باز هم یتیم ماند، تا خود شهبازی برگردد و سرپرستیاش را به عهده بگیرد.
نه این که عیار ۱۴ فیلم بدی باشد ولی حتی میشود نجوا و مسافر جنوب را هم از کارنامه او فاکتور گرفت و او را با نفس عمیق که تولدش در سینما نزد مخاطب بود و دربند که ادامه این مسیر موفق است شناخت. یک نگاه اجمالی بر فیلمهای چند سال اخیر که سعی در نشان دادن سبک زندگی یک یا چند شخصیت نوجوان، دانشجو یا جوان داشتهاند (نمونهی اخیرش قاعدهی تصادف بهنام بهزادی) نشان میدهد که چقدر دیگر کارگردانان در این امر ناموفق بودهاند.
شخصیتهای شهبازی خاکستریتر از همهی جوانهای این سینما هستند. آنها مزین به مجموعهای از زرنگیها، منفعت طلبیها و بیتفاوتیها به خطوط اخلاقی در کنار خوبیها و شاخصههای مثبت اخلاقی خود هستند. شهبازی حتی از تطهیر شخصیت اصلیاش نازنین نیز پرهیز میکند و با گنجاندن سکانس بررسی لوازم شخصی سحر در روز بازدید از خانه؛ او را هم به ورطه آدمهای خاکستریاش میکشد و شاید تنها باری که از این قاعده خارج میشود، خلق شخصیت کاملا سیاه زارعی (طلبکار سحر) است که تا پایان فیلم هم بلاتکلیف میماند.
بازیگرهای شهبازی به گونهای هدایت شدهاند که میتوانند اگر نه همگی شخصیتهایی با ابعاد گسترده و چند وجهی، که حداقل تیپهایی به شدت نزدیک به واقعیت و قابل تطبیق با جوان دانشجوی طبقه متوسط امروز خلق کنند.
مثلا شخصیت اصلی (نازنین) که اکثر منتقدین بازیش را با ترانه 15 ساله ترانه علیدوستی مقایسه کردهاند پاکنویس به مراتب تمیزتری است؛ حتی نسبت به تمام اسلافش در نقش دختران معصوم قربانی ابرشهر تهران. یا بازی بهرنگ علوی که روحیه دلالی شغلش در فیلم را به شیوه زندگی و رفاقتهای این شخصیت هم تسری میدهد.
شهبازی در مصاحبهای با ماهنامه 24 به این نکته اشاره کرده است که برای بازیگردانی در فیلمهایش از هر گونه تمرین در پیش تولید، دورخوانی فیلمنامه و حتی دادن متن کامل فیلمنامه به بازیگر اجتناب میکند. به نظر میرسد که شهبازی تمامیت خواهانه از هر گونه طراحی شخصیت توسط بازیگر و هرگونه پیشفرضی نزد آنها جلوگیری میکند تا خودش شمایل کاراکترهای فیلمش را شکل دهد و با تکیه بر خلاقیت بازیگرها در لحظهی (دیالوگهای هر سکانس در روز فیلمبرداری به بازیگر داده میشود) به واقعیتی قابل لمس از آدمهای قصه برسد.
در کنار اینها حین دیدن دربند با چیزی مواجه میشویم که لذت تماشای فیلم را به ما یادآوری میکند، سلیقه بصری. حلقهی گم شده فیلمهای اکران سالهای اخیر سینما، که گاهی بیتفاوتی کارگردان به مقوله تصویر به حدی است که تجربه تماشای فیلم در حد شنیدن یک نمایشنامه رادیویی تقلیل مییابد.
اما شهبازی سلیقه بصری دارد و جا به جای فیلم با دیدن این ایدههای بصری ذوق خواهید کرد، موتیف آدمها پشت شیشههای مشجر در نقاط مختلف خانه تکرار میشود و ناامنی محیط نازنین را تداعی میکند. یا ستونی که دو اتاق خوابگاه را تبدیل به دو کادر مجزا کرده و زمانی که یکی از شخصیتها در کادر راستی به کادر دیگر میرود با حسی شبیه به ذوق کردن از یک تردستی شعبدهباز غافلگیر میشویم، شهبازی قطعا کارگردان خوبی است چون هنوز به این غافلگیری مخاطب اهمیت میدهد.
پایان باز فیلم اما زیادی گل و گشادتر از یک پایان باز معمول در سینماست، اینبار پایان گنگی که در انتهای نفس عمیق لحنی شاعرانه به پایان محتوم شخصیتهای اصلی میداد، صرفا یک حفره در فیلمنامه و در ذهن تماشاگر باقی میگذارد.
پایانهای باز موفق تاریخ سینما غالبا قبل از پایان، بذر تعداد محدودی از پایانهای محتمل را در ذهن مخاطب میکارد و او را به قصد این سردرگمی رها میکند، اما اینجا این پایان باز انگار از تردید/بلاتکلیفی خود کارگردان نشئت میگیرد و تماشاگر را در وضعیتی شبیه به اینکه برق سینما در ده دقیقه پایانی فیلم رفته رها میکند. با این همه دربند موفق به خلق کنجکاوی و تنشی میشود که مخاطب را تا پایان با خود همراه میکند و اگرچه پایان خوب نیست ولی به هیچ وجه تماشاگر را مغبون نمیکند.