این یادداشت در 8 ژانویه 2015 در گاردین به قلم سوزی فی منتشر شده است. دختری در قطار نوشته پائولا هاوکینز است که پس از شکستن رکوردهای فروش، چندین بار به فارسی ترجمه شده است. تصویر جلد کتاب دختری در قطار با ترجمه خانم محبوبه موسوی منتشر شده توسط نشر ملیکان را اینجا می بینید. با سام دولتی و شبگار همراه باشید.
هیچ چیز جدیدی در دنیای رمانهای جنایی- تریلر وجود ندارد که در این رمان به آن پرداخته شده باشد با این حال پائولا هاوکینز مبتکرانه رمان را با شیبی ملایم به سمت رمانهایی با محوریت فراموشی (دستمایه محبوب رمانهای تریلر این روزها) میبرد.
آخرین نمونه از این نوع تریلرهای پرفروش؛ “الیزابت گمشده” نوشته “اما هیلی”، برنده جایزه کتاب “کاستا” بود که قهرمان داستان، زنی مسن با عقلی رو به زوال بود.
اما با اینکه قهرمانِ داستانِ «دختری در قطار» به مراتب جوانتر است، کماکان وضعیت روحی مطلوبی نداشته و چیزهای زیادی را از یک شب مرموزِ بخصوص به خاطر نمیآورد، شبی که زنی در نزدیکی خانهاش ناپدید شد. او از آن شب در ذهنش تنها تصاویری گنگ مانند یک زیرگذر، یک لباس آبی و مردی با موهای قرمز به خاطر میآورد.
روای داستان به شکلی ماهرانه، زندگی جداگانه سه زن (ریچل، مگان و آنا) که به صورت غمانگیزی به هم متصل میشوند را به تصویر میکشد.
در ابتدا با ریچل آشنا میشویم، او ساکن یکی از خانههای حاشیه بیرونی شهر لندن است، زنی از قشر کارگر که توان پرداخت هزینههای زندگی در لندن را نداشته و لاجرم به حومه شهر کوچ کرده و به الکل پناه آورده است.
مسیر یک گشتزنی بیهدفِ روزِ پایان هفته، او را به محل سابق زندگیاش میرساند، محلی که توان نگاه کردن به پلاک 23 آن را ندارد، خانه سابق او که حالا خانه فعلی شوهرش و همسر جدید اوست.
پس ترجیح میدهد حواسش را پرت یکی دیگر از خانههای این محل کند، پلاک 15، جایی که زوج جوان و زیبایی زندگی به ظاهر بینقصی را سپری میکنند، ریچل روزها از پس یکدیگر به تماشای زندگی رویایی آنها مینشیند و همچون عروسکهای دوران کودکی برای آنها نام انتخاب میکند (جس و جیسون).
تا اینکه روزی این رویا پیش چشمانش فرو میریزد، روزنامهها خبر از ناپدید شدن خانم ساکن پلاک 15 (که نام واقعیاش مگان است) میدهند.
مظنون اصلی از دید پلیس، آقای خانه (که نام واقعیاش اسکات است) میباشد. اما ریچل بر این باور است که امکان ندارد که این مرد به همسر محبوبش آسیبی رسانده باشد. ریچل تصمیم میگیرد با دانستههایش پلیس را راهنمایی کند، اما پلیس تماسهای ریچل را که از فرط مستی به سختی سرپا میایستد، جدی نگرفته و او را صرفا یک زن فضول مست، قلمداد میکند.
ریچل همچنین در حال ایجاد مزاحمت دائم برای تام (همسر سابقش) و آنا است و آنها را با نامهها و پیغامهای توهین آمیز، بمباران میکند.
اینکه نویسنده قهرمان مونث داستانش را چنین موجود پرنقصی انتخاب کرده است به واقع حرکت شجاعانهای است. شیوه زندگی رقتانگیز یک الکلی، فراری از پذیرش مسئولیتِ شکستها در زندگی، بوی تند ادرار و استفراغ روی راه پلههای خانهاش، همه و همه به طور قابل پیش بینیای آسیبپذیر بودن این شخصیت را به رخ میکشند.
در مقابل همسر جدید، جذاب و پر زرق و برق شوهر سابقش، “آنا”، و “مگانِ” پر از طراوت و زندگی ساکن پلاک 15، ریچل نه تنها شخصیتی ضعیف النفس دارد، بلکه کینه توز، فاقد اعتماد به نفس، فاقد جذابیت زنانه، و چاق نیز هست.
اما اینطور که هاوکینز ثابت میکند، پایههای شخصیتهای موفق و خوشبختی آنها بر شنهای روان استوار شده است. هرچه ریچل بیشتر در مورد مگان (زن ناپدید شده) کشف میکند و بیشتر متوجه قضایا میشود، از میزان علاقهاش به او کمتر میشود.
در بازتاب و تاثیرپذیری مشهودی از رمان “دختر گمشده” (که موفقیت همین رمان باعث شد اسم رمان مورد بحث ما هم از عنوان منطقیتر “زنی در قطار” به “دختری در قطار” توسط ناشر تغییر نام دهد) شخصیت اسکات به عنوان یک شوهر تحت فشار، (به خاطرناپدید شدن همسر) بیثباتتر و لغزش پذیرتر از آنی است که نشان میدهد، آنا بیش از آنکه قربانی باشد یک موجود انتقام جویِ دردسر ساز است و تام که یک مرد بی آزار، قربانی لاابالیگری و خشم همسرِ بد مستِ سابقاش است، آیا همان موجود آرام و بیآزاری است که از بیرون نشان میدهد؟
هاوکینز مانند یک تردستی ماهرانه، بُعد زمانی و پرسپکتیو روایت را با حجم قابل توجهی از ایجاد هیجان و تعلیق، بنا میکند و داستانش را حول محور شخصیت مرکزیِ غیر معمولیای پی میریزد که از همان ابتدا خواننده را با خود همراه نمیکند.
پیچشهای مبتکرانه در خلق شخصیت معمولا به باورپذیری شخصیت خلق شده آسیب میرسانند، مانند شخصیت رمان “دختر گمشده” بانوی رمان هاوکینز هم خیلی ملموس نیست، اما در مجموع موفق به خلق شخصیتی یکپارچهتر میشود.
.