مانتوی اول مهر

۱۹ شهریور ۱۳۹۲ | ۱۲:۱۲
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 4 دقیقه

معلم که باشی برایت مهم می‌‏شود؛ وقتی از در حیاط وارد مدرسه می‌­شوی چند تا از بچه‌­هایی که صف کشیده‏‌اند توی صبحگاه روی‌شان را برمی‏‌گردانند سمت‏ تو و برایت دست تکان می‌‏دهند. فکر می‏‌کنم این یکی از دلایلی است که شهریور ماه در کنار کارهای روزمره، ولوله‏‌ی “اول مهر چی بپوشم؟” باز می‌‏افتد به جانم. به قول فامیل دور، دوست دارم‏ بدانم از دور چه شکلی‌‏ام؛ وقتی در جواب‌شان لبخند می‏‌زنم و دست تکان می‏‌دهم.

می‏‌گویم اول مهر چون معلمی هم مثل هر کار دیگر است. باید صاحب‏‌کار را توی همان برخوردهای اول جذب کنی. آن‏‌چنان آدم دموکراتی نیستم که بخواهم دعویِ شاگردسالاری سر بدهم که “بله. بله. شاگردها صاحب‏‌کاران من هستند و در دنیای جدید اصل بر رضایت فراگیران است”. نه؛ شخصا خیلی جاها که راه دیگری بلد نبوده‌‏ام مستبدانه رفتار کرده‌‏ام.

به‏‌هرحال این روزها دلواپس مانتوی اول مهرم. نه که فکرم را زیاد مشغول کند، در این حد که هربار گذرم می‏‌افتد هفت تیر، چشم بیاندازم به مانتوهای ردیف شده‌­ی توی مغازه‌‏ها. همین که ببینم کدام‌‏شان به قول گفتنی هم با رسول‏اند و هم با اصول. هم بشود مدرسه پوشیدشان؛ و هم چیزی باشد که بچه‏‌ها خوش‏‌شان بیاید؛ بیایند جلو، سلام کنند و یکی‏‌شان بپرسد:”خانم ببخشین شما معلم چی هستید؟” و من هم بگویم: “سلام عزیزم. معلم زبانم.” بعد بگوید: “هفتِ دو رو هم شما درس می‌‏دین؟” و من هم بگویم: “بله. زبان همه­‌ی کلاس هفتمی‏‏‌ها رو من درس می­‌دم.” و  او سریع “مرسی” را بگوید و با آرنج بزند به کناری‏‌اش؛ بخندند و تندی بروند و “آخ‏جون”‏شان را یواشکی بگویند که من هم بشنوم و هم نشنوم.

mantoyeavalemehr-19-6-921

تا حالا ابتدایی یا دبیرستان درس نداده‏‌ام. اما لابد دبستانی‏‌ها آخ جون‌شان را داد می‏‌زنند و می‏‌دوند می‏‌روند. لابد دبیرستانی‏‌ها چند روزی موس‌‏موس می‏‌کنند؛ ببینند معلمی که حالا کمی خوش‌‏شان آمده از ترکیب‏اش اصلا به کلاس آن‏‌ها می‌‏رود یا نه؛ تا بعد بنشینند و در جمع‏‌های سری‏‌شان درباره‏‌اش تصمیم بگیرند.

حالا من مانده‌‏ام و این گاهی دقیقه‏‌های بین کارهای روزمره که توی ذهنم می‌‏پرسم چه رنگی باشد؟ با چه کفشی بپوشم؟ با چه شلواری؟ سوال­‌ها همه‏‌اش همین است. اصلا فقط همان اولی است. معلم که باشی و زن که باشی و چادری که نباشی؛ سوال‌های زیادی نداری توی ذهن‌‏ات درباره‌­ی مانتوی روزهای اول مهر. کوتاه و بلندی‏‌اش از قبل معلوم است. تنگ و گشاد بودن‌‏اش هم همین‏‌طور. اما حداقل دست‏ات باز است توی رنگ‏‌های تیره به بالا (بالا این‏‌جا سیاه است). مقنعه هم که از دوران کودکی من پوششی کهن الگویی برای مدارس دخترانه است. از شلوار به پایین (پایین این‏‌جا کفش است) هم باز بسته به رنگ مانتویی است که می‏‌خرم.

پارسال مانتوی سبز سدری خریدم. هم خودم این رنگ را دوست دارم و هم مدرسه بدش نمی‌‏آید. غیر از مانتو بقیه­‌ی لباس‌هایم مشکی بود. با ترفند استفاده از کیف آدیداس، شمایلی دوم ­راهنمایی ­پسند برای خودم درست کردم. یادش به خیر. دوم دبیرستان که بودم، هم‏کلاسی‏‌های خوش‏تیپ آن‌هایی بودند که چادرشان را مثل مریمِ “درپناه تو” سر می‏‌کردند؛ چه برسد به معلم‌‏ها.

شنبه‌‏ی هفته‏‌ی پیش، نهم شهریور، سر خیابان فاطمی بودم که توی همین چشم دوختن‏‌ها، یک مانتوی بلند بادمجانی رنگ چشم‏‌هایش را دوخت به من و مرا کشید توی مغازه. سر یقه و لب آستین‏‌ها کمی قهوه‌‏ای کار شده و از کمر طرف پهلوها چاک می‏‌خورد تا پایین. فروشنده قول داد این هفته سایز مرا بیاورد. هنوز کمی دودل‌‏ام. اما گمان کنم چشمِ هفتمی‏‌های امسال هم کمِ‏ کم یک هفته‌‏ای گیر کند، پیش رنگ بادمجانی. تا ببینم از هشت مهر تا خرداد دیگر با چه حرف‏ه‌ایی می‏‌شود این همه چشم و ‏گوش را نگه داشت و خسته نکرد.

این ستون، قصه‏‌ی همین حرف‌‏ها و ماجراهایش را خواهد گفت تا آن‏‌جا که خسته نکند.

سمیه ملکیان
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها