زیر دندان شب
زیر دندان شب، بر خلاف اسمش یک ستون پلیسی جنایی نیست، مجموعهی مطالبی است دربارهی شیفت شب یک کلینیک دندانپزشکی. کنجکاو شدید؟ سوال برایتان ایجاد شده؟ این مطلب را بخوانید.
هر کاری سختی خودش، و همهی شغلها خاطرات و دردسرهای خاص خودشان را دارند. بیشتر آدمها فکر میکنند شغلی که دارند دشوارترین کار دنیاست و یا لیاقت آنها چیزی بیشتر از آن موقعیت است. یک سری از شغلها هم هست که عامهی مردم تصوری از آن ندارند و نمیدانند در آن چه میگذرد. بیشتر مردم از اینکه توی معدن چه اتفاقاتی میافتد خبر ندارند و معمولا تمایلی هم ندارند بدانند. اما تقریبا همه، نسبت به محیطهای پزشکی کنجکاوند؛ شاید دلیلش این باشد که به آمال و آرزوهایشان نزدیکتر است و با رویای کودکیشان عجین شده است. حتما دیدید مریضهایی که به مطب میروند و شش دانگ حواسشان به همه چیز هست؛ جستجو میکنند تا از روابط سر در بیاورند و اصطلاحات را زود یاد بگیرند و…
من یک پرستارم. نه از آن پرستارهایی که توی فیلمها دیدهاید. آنهایی که سِرُم را چک میکنند و آمپول را آماده میکنند، گاهی یک چیزی تو پروندهی مریض مینویسند و… . من سرپرستار شیفت شب دندانپزشکیام. حتما میتوانید تصور کنید کسانی که نصفه شب با دردِ دندان میآیند، یک فرقی با مریضهای در طول روز دارند. این دسته از آدمها هر کدام قصهای دارند. هر کدام یک انگیزهی جالب و بیشتر اوقات عجیب دارند. در دانشکده به ما آموختند مهمترین خصیصهی یک پرستار، مهربانی اوست. مریض با درد به محیط درمانی که هیچ تمایلی به آن ندارد میآید و فقط یک پرستار دلسوز میتواند او را آرام کند. بگذریم که واقعیت چیز دیگری است. احتمالا همین الان یاد پرستارهایی افتادید که این قضیه را نقض کردهاند و پوزخند میزنید.
این ستون از خاطرات یک شغل میگوید. خاطراتی که پر است از شخصیتهای منحصر به فرد و ماجراهای جالب و حتی تکان دهنده؛ از مردمی که سختی کشیدهاند و قسمت کوچکی از دردشان را به محیط کار ما میآورند. پرستارها مثل پزشکان قسم نمیخورند؛ اما من قول میدهم که این خاطرات را کاملا بیطرفانه، فقط برایتان گزارش میکنم. قضاوت با خودتان خواهد بود. در نهایت اینکه استادی داشتم که مدام میگفت: «کار شما حساس است، فقط کافی است کمی مردمدار باشید.»
پرسنل شیفت شب دندانپزشکی شامل یک دندانپزشک است که بیشتر اوقات خسته است و حوصله ندارد؛ دستیاری که معمولا خودش را با دکتر اشتباه میگیرد؛ یک مسئول پذیرش که پروندهها را تشکیل میدهد و امور مالی و… . یک دوربین مدار بسته هم وجود دارد که بیشتر اوقات رییس ـ روسا آن را در خانهشان چک میکنند و میدانید که، به هر حال حضور آنها را هم نمیتوان نادیده گرفت. شیفت عموما از 9 شب آغاز میشود و تا 7 صبح ادامه دارد. بیماران دو دسته میشوند. آنهایی که تا قبل از 12 شب درد به سراغشان میآید و مراجعه میکنند و آنهایی که بعد از 12 شب در پی حادثهای گذرشان به آنجا میافتد. یکی از قوانین این است که چون بیمار از انتظار عاصی میشود؛ باید سرش را با چیزی گرم کرد تا گذر زمان را متوجه نشود. تلویزیون این نقش را خوب اجرا میکند. آن شب هم مثل بیشتر شبها چند نفری در سالن منتظر بودند. دستیار به نوبت از روی شماره پرونده، اسامی را صدا میکرد. آخرین بیمار آن ساعت مرد جوان رنگ پریدهای بود. ته ریش داشت و عینکی بدون فریم و سبک روی چشمش بود. نه حرف میزد و نه حرکت هوشمندانهای میکرد. شلوار جین خوشدوختی به پا داشت که با کفشهای خاکیاش تناسبی نداشت. کیف چرمی قهوهای رنگی در دست داشت که میتوانست متعلق به یک وکیل یا مهندس باشد. یکی از تفریحات بیماران در هر مطبی، باز کردن سر حرف با همدیگر است. مثلا: شما اومدی دندونتو بکشی؟ یا قبلا هم اینجا اومدین، کارشون خوبه؟ . مرد جوان خودش را قاطی این بحثها نکرد و رویش را برگرداند. وقتی هم که دستیار صدایش زد، آرام بلند شد و به سمت اتاق اورژانس رفت. دم در، کمی مکث کرد بعد وارد شد. بعد از معاینه دکتر به او گفت دندان قابل ترمیم است و میتواند الان کارش را شروع کند. مرد مکث کرد. گفت:«نمیشه بِکِشین؟» صدایش بی زیر و بم بود و از پشت عینک دسته فلزیاش هیچ حسی ساطع نمیشد. دکتر گفت:«حیفه، باهاش غذا میجوی. من میتونم بکشم؛ ولی اگه مشکل هزینهاس، سه جلسه کار میبره، هزینهشو خورد خورد بده.» مرد مستاصل شده بود. سر و ظاهرش نیاز مالی را نشان نمیداد. مردد بود. دستیار پشت چشم نازک کرد و گفت:«زودتر تصمیم بگیرین بیرون مریض نشسته.» مرد گفت:« بِکِش دکتر، فقط … » آرنجهایش را روی دستهی صندلی گذاشته بود و انگشتانش را در هم قلاب کرد. دکتر سرنگ تزریق در یک دست و آینه در دست دیگر، بیحسی را تزریق کرد. حرف مرد نیمهتمام ماند.
در مدتی که در انتظار تاثیر داروی بیحسی بود، چندین بار به سمت پذیرش رفت و هربار دوباره به جای اولش برگشت. وقتی هم که در حال پرداخت پول بود، سعی کرد چیزی را به متصدی بگوید، اما در همان زمان یکی از بیماران در کنارش ایستاد و سوالی از مسئول پذیرش کرد. بالاخره دندان کذایی کشیده شد. مرد با گاز استریل در دهانش، کارت مرکز را گرفت و از پلهها پایین رفت. نیم ساعتی گذشت که تلفن زنگ زد، ساعت نزدیک 1 بود و هنوز چند نفری در سالن منتظر بودند.
پذیرش:«کلینیک … بفرمایید… اسمتون چی بود؟… شما چرا زودتر نگفتین؟… تو پروندهتون نیست چرا؟… آقای محترم باید قبلش میگفتین…گوشی را میگذارد.»
بیشتر آدمها در مراجعه به دندانپزشکی اولین سوالشان در مورد وضعیت استریل وسایل و تجهیزات است. اکثرا تصور میکنند؛ بیمارانی که مریضیهای خاص دارند، حتما به یک مرکز خاص هم مراجعه میکنند. اما واقعیت این نیست. هیچ مرکز خاصی وجود ندارد. نمیتوانید تصور کنید مریضی که قبل از شما روی صندلی دندانپزشکی یا همان یونیت، نشسته است؛ ایدز داشته و در پروندهاش آن را ذکر نکرده و در بهترین حالت، زمانی که از آنجا رفته، در یک تماس تلفنی بیماریاش را اطلاع داده و دلیلش ترس بوده است. ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن؛ ترس از پیچانده شدن به گفتهی خودش. تصورش سخت است اما امکانپذیر است. دکتر و دستیار مات مانده بودند. این موضوع حتی در صنف ما هم هنوز نامتعارف است. دستیار سعی کرد چک کند آیا کنترل عفونت بعد از آن مریض کامل انجام شده یا نه؟ باید وسایلی که برای مرد جوان استفاده شده بود را از بقیه جدا و دوبار استریل میکرد. ساعت 3 بود، سالن خالی شده بود و انگار دندان کسی خواب را بر او حرام نکرده بود. گفتم که، قضاوت با شماست. هرکس اعتقاداتی دارد. گاهی آن اعتقادات خفت بقیه را هم میگیرد. شاید مرد باید قبل از هر کاری بیماریاش را اطلاع میداد. اما شاید اگر اطلاع میداد، هنوز از دندان درد مینالید. چیزی که واضح است این است که؛ در کنار ما آدمهایی زندگی میکنند که میتوانند خیلی هم نزدیک باشند و ما چیزی از آنها ندانیم. شاید ما برای آنها غریبه باشیم. شاید باید دنبال راهی بود تا اعتماد آنها را جلب کرد. شما بودید چهکاری میکردید؟ جانب کدام طرف را میگرفتید؟
خیلی کار اشتباهی کرده با اینکار علاوه بر احساس بدش نسبت به بیماریش،یک عذاب وجدان دیگه هم باید تحمل کنه
حق با شماست دوست عزیز، شاید اگر یک مرکز مخصوص برای درمان اینگونه بیماران وجود داشت ، خیلی از مشکلات حل می شد . در هر حال هر مرکز درمانی باید فرض را بر این بگیرد که مراجعه کنندگانش ، می توانند دارای بیماری های اینچنینی باشند و آمادگی انجام اقدامات لازم را داشته باشد . مرسی از حسن توجه شما