این هفته در زیر دندان شب نیلوفر شاندیز شبگار و خوانندگانش را به یک تجربه مشترک میبرد: تجربه مقایسه شدن. شما هم مقایسه شدهاید؟ به نظرتان لطمه زده یا مثبت بوده است؟ این متن را بخوانید و بهتر قضاوت کنید.
ما همیشه از بچگی با دیگران مقایسه شدهایم. با دختر همسایه که در درسهایش موفقتر از ما بود؛ با پسرخاله که مودب بود و میدانست چطور آتش بسوزاند تا بقیه بچههای فامیل مقصر جلوه کنند. بزرگتر شدیم، با دوستانمان که در دانشگاهها و رشتههای بهتر قبول شدند مقایسه شدیم؛ قسمت ما که نشده ولی دوستانی که ازدواج کردند، مینالند که از طرف خانواده با بقیه متاهلین فامیل مقایسه میشوند. به نظر میرسد که این روند همینطور ادامه پیدا کند؛ یعنی همین روال را با فرزندانمان هم ادامه میدهیم. با جملاتی از این دست که:« کاش تو هم مثل فلانی بودی، ببین چقدر باهوشه و…» اما واقعا خودمان بهتر از هر کسی میدانیم که هیچوقت اینطور مقایسهها روند صعودی برای آن شخص ندارد. فکر نکنید نصیحت میکنم. نخیر! ولی واقعا اینجور مقایسهها بیشتر اوقات نتیجه عکس دارد. حداقل تجربه من این را میگوید.
من 8 سال است در دندانپزشکی کار میکنم؛ به علاوه در دانشکده هم که بودم تا به حال مراجعه کنندهای ندیده بودم که هیچ مشکل دندانی نداشته باشد. معمولا بیماران میگذارند دندان به بدترین حالت از درد و پوسیدگی- dental caries- و حتی آبسه – abscess tooth- برسد و بعد مراجعه کنند. این موضوع سن و سال خاصی هم ندارد. از بچه 3 ساله که دندانهای شیریاش تازه رویش یافته، تا پیرمرد 80 ساله که دیگر دندانی برایش باقی نمانده است. خیلی چیزها در این قضیه دخیل است. حتی بعضی از دانشجویان پایان نامهشان را به بررسی این قضیه اختصاص میدهند. فقر، پیشگیری نکردن از ابتدا، بیخیالی، بیانگیزگی؛ در برش وسیعتر، فرهنگ، آب آشامیدنی فاقد فلوراید و … همه به این موضوع دامن میزند. ماجرایی که این هفته برایتان میگویم، هیچ پیش داوری از سمت من ندارد. فقط کاری را که همیشه با ما کردهاند، من و شما اینبار با هم انجام میدهیم: مقایسه کردن !
گفتم تا به حال مراجعه کنندهای ندیدم که دندانهای تماما سالمی داشته باشد، جز یک بار. دختر هفده ساله سوئدی که حتی زبان ما را نمیدانست و با پدر ایرانیاش آمده بود. برای ما مثل یک پدیده نادر پزشکی بود. هیچ پوسیدگیای نداشت که هیچ، حتی دندان از قبل پر شده یا از قوس خارج شده هم نداشت. معلوم است، پیشگیری از درمان واجبتر است و این را آنها میدانند. میدانند که باید در آب آشامیدنی فلوراید بریزند؛ میدانند که در هر سنی، کدام دندان در میآید و مراقبتهای لازم را انجام میدهند. این مقدمه طولانی را گفتم تا به ماجرای خودمان برسیم.
آن شب هم از شبهای شلوغ کلینیک بود. همه با درد آمده بودند و کسی نبود به آنها بگوید:«خب مرد مومن، زنِ حسابی، چرا کل روز رو تحمل کردی تا نصفه شب بلند بشی و بیای؟» غر نمیزنم ولی هیچ دندانی ناگهانی شروع به درد نمیکند. حالا بگذریم. پسر نوجوانی هم در سالن منتظر بود. کاملا به مد روز لباس پوشیده بود و موهایش هم از آن مدل عجیبها بود که اسمش را من نمیدانم. نه اینکه من پیر باشم، فقط از این دوران خیلی دور شدم. نوجوانی ما مدل موهای مردانه فقط آلمانی، تن تنی،کُ رنِلی ، فُ کُ لی ، چند مدل سیخ سیخی بود. یا حداقل من فقط اینها را بلد بودم. در هر حال، سنش به زور به 16 میرسید. تنها هم آمده بود. معلوم بود تازه بالغ شده و آن جوّ ِ مردانگی را گرفته بود و درد دندانش را بروز نمی داد. سعی میکرد حواسش را با موبایل هوشمندش پرت کند تا زمانی که اسمش را برای معاینه صدا زدند، از جایش پرید و با چالاکی به اتاق معاینه رفت. یکی از موارد نادر دندانپزشکی را، در همان شب دیدم . فرض بگیریم اولین دندان دائمی هر کودکی بین سالهای 6 تا 8 سالگی رویش پیدا میکند، پس کسی که 16 سالش است در واقع به طور میانگین 9 سال است که اولین دندان دائمی را دارد. بقیه دندانهای دائمی به ترتیب تا 12 سالگی در میآیند. با این احتساب فاصله رویش آخرین دندان دائمی با سن پسر نوجوان، 4 سال بود. باورش سخت بود، بین 4 تا 9 سال این همه دندان خراب، این همه دندان کشیده شده – missing tooth -! از 32 دندانی که هر آدم دارد ( بعضیها دندان عقل ندارند و با 28 تا دندان سر وته ماجرا را هم می آورند.) تقریبا 6 تا دندان کشیده بود، 5 تا دندان کاملا تخریب شده و غیر قابل درمان و 4 یا 5 تا دندان با پوسیدگی سطحی داشت. دکتری که آن شب شیفت بود سر تکان میداد و زیرِلب و از پشت ماسک پسر را سرزنش میکرد. بیشتر دندانپزشکان، بیمار را ترغیب میکنند که دندانش را ترمیم کند و آن را تا جایی که میشود نگه دارد. اما در این مورد، دندانی که درد میکرد دیگر عمرش تمام شده بود؛ مثل عمر خیلی از چیزهای دیگر که قدرشان را نمیدانیم. این ماجرا چه ربطی به آن مقدمه طولانی داشت؟ حرفهای پسر در جواب دکتر این بود:«یک خواهر دارم، باهم دوقلو ناهمسان هستیم، مامانم اینا همیشه کارای اونو توسر من میزدن، مثلا میگفتن ببین خواهرت درسهاشو خوب میخونه، تو مثل خواهرت باش. یا در مورد دندان، مدام به من میگفتن، خواهرت مسواک میزنه و تو نمیزنی، مدام من رو با اون مقایسه میکردن، چون دوقلو بودیم فکر میکردن باید مثل هم باشیم. منم تا زمانی که بچه بودم لجبازی میکردم، وقتی مجبورم میکردن مسواک بزنم، بعدش کارهایی میکردم که بیشتر به دندونام آسیب برسه. خوشم میاومد که من مثل اون نباشم. هنوزم منو با خواهرم مقایسه میکنن. اون مدرسه تیزهوشان میره، دندوناش حرف نداره ولی من دوبار تو مدرسه رد شدم. اگه از اول با من، مث خودم رفتار میکردن، منم اینکارو نمیکردم، کاری کردن همیشه کارهای خوبی که خواهرم میکرد و من نکنم.» دکتر آمپول بیحسی را زد و پسر منتظر شد تا دندانش بیحس شود. در ذهن خودم، او را با دختر سوئدی مقایسه کردم. زمین تا آسمان فرق بود. این پسر تا آخر عمر میخواهد همینکار را بکند؟ پس فاتحه زندگیاش خوانده شده است. بعضی چیزها ربطی به جامعه و کشوری که در آن به دنیا آمدیم ندارد. ما خودمان چه کار کردهایم؟ دوباره میگویم، من بیطرفم، اما به نظر شما، پایهها درست بنا شده است؟
خود من به چشم خودم همچین چیزی را دیدم .به نظر من خانواده ها مسوول هستند متاسفانه