سیزده به در با هاروکی موراکامی

۲۵ آبان ۱۳۹۲ | ۲۰:۱۶
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 4 دقیقه

این هفته سیزدهمین هفته بر خط داستان است؛ با نگاهی به سایت­‌ها و وبلاگ­‌ها، دو داستان از نویسندگان امروز آمریکا انتخاب کردم؛ شِرمَن اَلِکسی سرخ‌پوست و هاروکی موراکامی ژاپنی ِساکن آمریکا؛ بلکه نحسی  عدد سیزده را به در کنیم. در کنار آن‌ها داستانی هم از شهرنوش پارسی­‌پور گذاشتم تا دستتان برای انتخاب باز باشد.

شرمن اَلِکسی در سال 1966 در حالی که مغزش آب آورده بود متولد شد. امیدی به زنده ماندنش نبود، اما زنده ماند و خیلی هم خوب زندگی کرد. داستان what you pawn I will redeem   ( تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم)  قصه یک روز از زندگی یک سرخ‌پوست است  که  قطعا برای هر سفیدپوستی جذابیت دارد و اتفاقا شبیه داستان زندگی شرمن الکسی هم هست. این داستان اولین‌بار در نیویورکر منتشر شد، اما بعدا به چندین زبان ترجمه شد. در ایران هم در مجموعه داستان  «خوبی خدا» چاپ شده ­است. من لینک داستان به زبان اصلی را از مجله نیویورکر اینجا می­‌گذارم. این بخشی از ترجمه داستان است:

«اگر چیزی وجود داشته باشد به اسم در‌به‌در ، به گمانم اسم من همین باشد. ای بسا، در‌به‌دری تنها چیزی باشد که استادش بوده‌­ام. خوب می­‌دانم کجا بروم که بهترین غذای مفت را بخورم. با صاحبان خیلی از رستوران­‌ها و سوپرمارکت­‌ها باب دوستی باز کرده‌­ام. آن‌ها می­‌گذارند از مستراح‌شان استفاده کنم. نه، نه، منظورم مستراح مشتری­‌ها نیست. مستراح کارکنان را می­‌گویم؛ دستشویی­‌های تر و تمیزی دور از چشم همه، پشت آشپزخانه و انباری و سردخانه. می­‌دانم که عجیب است آدم پز همچین چیزی را بدهد، ولی برای من، واقعا موضوع مهمی است…»

  لینک داستان  

نام شهرنوش پارسی­‌پور احتمالا شما را یاد کتاب «زنان بدون مردان» می‌­اندازد. این بار داستان کوتاهی از شهرنوش پارسی­‌پور معرفی می‌­کنم به نام «گرما در سال صفر»؛ داستانی که مانند بیشتر قصه­‌های او با محوریت زن نوشته شده ­است. دختر شانزده ساله داستان از تابستان­‌های گرم جنوب ایران می­‌گوید؛ جایی که بزرگ شده و زندگی می‌­کند و هر سال گرمای آن‌جا مادرش را وادار می‌­کند که بار و بَندیل ببندند و بروند؛ اما این بار تابستان هیچ‌کس خانه را ترک نمی­‌کند. این قسمت از داستان را بخوانید:

«مانده بودیم سر یک دو راهی. دو راهی مادرم و گرما. مادرم می‌گفت: «این طوری بهتر است. آدم سرزندگی خودش نشسته البته گرما هست. ولی خوب زندگیت دور و برته. فرشات اون‌جان. میز و صندلیت این‌جا و خونه‌ت تو رو احاطه کرده. تازه مگر تا آخر دنیا طول می‌کشه؟» من می‌دانستم که تا آخر مهر طول می‌کشد نه تا آخر دنیا ولی تا آخر مهر سه ماه وقت داشتیم. فال ورق می‌گرفتم و روی مردهایی که یک دفعه توی زندگیم دیده بودم نیت می‌کردم…»

لینک داستان 

و بالاخره داستان ترجمه این هفته «دست­‌های سیاه و کثیف» از موراکامی است. شده تا حالا در یک مکان عمومی شاهد دعوای خواهر و برادری باشید و حس کنید یک از آن‌ها دارد به دیگری زور می‌گوید؟ حرص‌تان می­‌گیرد و دوست داشتید می­‌توانستید حق زورگو را کف دستش بگذارید؟ موضوع داستان موراکامی به همین سادگی است؛ مثل همه داستان­‌های ساده و با موضوعات روزمره در عین حال عمیق او. این داستان خیلی کوتاه است و هنر نویسنده هم به این است که در این حداقل کلمات، حداکثر مضمون را گنجانده­ است. هیچ بهانه‌­ای هم به خواننده نمی‌­دهد چون شاید خواندن این داستان پنج دقیقه هم وقت کسی را نگیرد؛ پس  ارزشش را دارد. این چند جمله را انتخاب کردم:

«مادر رفت سراغ خواندنش. پسربچه که از بی‌اعتنایی مادرش پرروتر شده بود بنا کرد به کشیدن روبان قرمز. پیدا بود این کار را کاملاً از روی بدجنسی می‌کند. می‌دانست خواهرش از این‌کار به مرز جنون می‌‌رسد حتی روی من هم تأثیر گذاشت. نزدیک بود توی راهرو خم بشوم کلاه را از دستش بقاپم.»

لینک داستان  

بیشتر نویسندگان داستان کوتاه آمریکا، کارشان را با مجله نیویورکر آغاز کرده‌­اند؛ موراکامی و شرمن اَلِکسی  هم از این قاعده مستثنا نیستند. فضای داستان‌­های آن‌ها با هم متفاوت است حتی در سبک و فرم داستان‌گویی هم با هم فرق دارند اما یک وجه اشتراک دارند و آن سادگی داستان­‌هایشان است.

نیلوفر شاندیز
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها
ندا
10 سال قبل

به شخصه از سبک داستان پردازی موراکامی خوشم میاد.به سهولت مطالب ساده ی روزمره را از زاویه دیگر باز میکند.