شاید کمی از خطِ داستان خارج شده باشید، اما نیلوفر شاندیز این بار رمانِ تونل را معرفی میکند، رمانی خواندنی که انتشارات نیلوفر منتشرش کرده است و حالا شما میتوانید در شبگار به خطِ داستان برگردید.
راوی دو قطبی ارنستو ساباتو در رمان تونل
«کافی است بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. تصور میکنم جریان دادرسی را همه به یاد می آورند …»
رمان کوتاه « تونل » با این جمله آغاز میشود . خوآن پابلو نقاش و هنرمند منزویای است که میپندارد کسی هنر او را نمیفهمد تا زمانی که با ماریا آشنا میشود . تنها زنی که اثر او را درک میکند . داستان از دید خوآن هنرمند ِقاتل و عاشقپیشه در بازداشتگاه و در ذهن او نقل میشود .کاستل متوجه مي شود که ماريا همسر مرد کوري به نام آلنده است. با اين حال ارتباط خود را با ماريا ادامه مي دهد. کاستل اصرار دارد از زندگی و روابط ماریا باخبر باشد در حالی که ماريا حتي حاضر نيست سنش را به کاستل بگويد. بازجوييهای کاستل مرتباً ادامه دارد. هر جملهی ماريا را با وسواس به جملات دیگر ربط میدهد تا دستمایه یک دعوا یا رسوایی شود. يک روز کاستل ماريا را متهم میکند که شوهر بينوا و کورش را فريب میدهد.
«احساس میکنم که دارم تاوانی را میپردازم، تاوان قانع نبودن به آن بخش از ماریا که مرا (موقتاً) از تنهایی نجات میداد… فوران غرور ، شور و شوق افزونشونده به اینکه او فقط مال من باشد باید به من هشدار میداد که راه خطایی در پیش گرفتهام، راهی که سمت و مسیر آن را خودپسندی و نخوت تعیین میکرد.»
ارنستو ساباتو (1911) رماننویس بزرگ آرژانتینی، از مهمترین و بـرجستهتـرین رماننویسان امریکای لاتین و ادبـیات اسپانیاییزبان است. سـابـاتـو سالهای جوانی خود را در پاریس گذراند و در آنجا تحت تأثیر ادبیات اگزیستانسیالیستی فرانسه، خصوصاً رمانهای آلبر کامو و ژان پل سارتر قرار گرفت. او درسال 2007 کاندید جایزه نوبل بود. چاپ اول رمان تونل در سال 1948 با اقبال فراوان منتقدان ادبی و تودهی کتابخوان مواجه گشت. نویسندگان بزرگی چون گراهام گرین، آلبر کامو و فرانسوا موریاک استعداد نویسندهی جوان را ستودند. کامو درباره کتاب گفته است: تلخی و تندی شور و حرارت آن را میستایم . گراهام گرین نیز گفته که به خاطر تحلیل روان شناختیاش عمیقا آن را ستایش میکنم .
فلسفهی کتاب را مبتنی بر فلسفه اگزيستانسياليسم میدانند. بر طبق فلسفه اگزیستانسیالیسم اندیشیدن و تفکر با موضوع و محوریت انسان صورت میگیرد نه موضوعات و انسان جدا از سایر هستی، در دنیای به ظاهر پوچ و بیمعنی مورد مطالعه قرار میگیرد.
«ادبیات، هنر، و فلسفه، بازتاب شرایط زندگی اجتماعیاند. اگزیستانسیالیسم به عنوان یک فلسفه و شاید رهنمودی برای عمل اجتماعی نیز از این قاعده مستثنی نیست. فلسفه و جهانبینی اگزیستانسیالیستی و به تبع آن ادبیات و هنر برگرفته از آن فراوردهی سیر تفکر و دانش بشر در قرن بیستم است. بههر حال این فراوردهی بینش علمی و خردورزی مانند هر اندیشهی انتقادی دیگر در قرن گذشته تجربهی دردناک تاریخ بشری و بهخصوص آگاهی بر آن رویهی دیگر سرشت انسان، رویهی نهچندان خوشایند و دلپذیر که دلهرهآور و عبرتآموز را در پشت سر خود دارد. قرنها ستم و شقاوت، جنگ و خونریزی که در قرن گذشته ابعاد نجومی به خود گرفت، و بهخصوص جنایات فاشیسم با کورههای آدمسوزیاش، جنایات پیشوایان کمونیسم و پیروان چشم و گوش بستهشان که به نام انسانیت و رهایی بشر بدترین ستمها را بر مردمان بیدفاع و بیپناه روا داشتند، به این انجامید که متفکران و فیلسوفانی در پاکی و نیکویی سرشت انسان تردید کنند، خوشبینی خود را نسبت به طبیعت پاک و منزه انسان از دست بدهند و دیالکتیک زشتی و زیبایی، پاکی و پلیدی، رافت و سنگدلی را در برداشت خود از انسان و جامعهی بشری برجسته سازند و آن رویهی دیگر سرشت انسان که در نوشتههای اگزیستانسیالیستها از سارتر گرفته تا کامو و دیگر اندیشهورزان این مکتب و در اندیشه و آثار ارنستو ساباتو که مترجم حاضر افتخار ترجمهی دومین اثر از او را دارد همین است… »(یاداشت مترجم، ابتدای کتاب)
«عبارت “روزگار خوش گذشته” به آن معنی نیست که اتفاقات بد در گذشته کمتر رخ میدادند، فقط معنیاش این است که – خوشبختانه – مردم به آسانی آن اتفاقات را از یاد بردهاند.»
راوی (خوآن پابلو کاستل) شخصیتی دوقطبی و دمدمی مزاج است که نظرش مدام نسبت به اطرافیانش تغییر میکند. او هنوز انتظاراتش را از دنیای اطرافش نمیداند و نمیشناسد ، علاوه بر آن نمیداند عشق چیست. او غرق در افکار منفی است که بر ذهن او هجوم آوردهاند و بر او مستولی شدهاند. ذهن او که سرشار از خلاقیت است، گاهی خواننده را دچار یاس میکند و گاهی او را میستاید. به نحوی که این افکار تاثیر مستقیمی بر افکار خواننده میگذارد و در واقع ذهن خواننده را درگیر میکند.
«در خلال عمرم دوستانی داشتم که غالبا به علاقهی من در انتخاب مسیرهای پرپیچ وخم و نه سرراست میخندیدند. ولی من از خودم میپرسم چرا حقیقت باید ساده باشد، تجربه من کاملا خلاف این را به من یاد داده است؛ حقیقت تقریبا هیچوقت ساده نیست و اگر چیزی بیش از حد واضح و آشکار به نظر برسد ، معمولا انگیزههای پیچیدهای پشت سر آن هست . » ص 69
در اختلال دو قطبی (اختلال شیدایی ـ افسردگی) خلق بیمار دچار نوسانات شدیدی میشود و ارتباطی بین خلق بیمار و آنچه که واقعا در زندگی بیمار رخ میدهد وجود ندارد. سیر بیماری بدین نحو است که بطور یک درمیان، ولی نامنظم، یک مدت دچار سرخوشی و فعالیت زیاد بدون توجیه (شیدایی) و به دنبال آن دچار افسردگی شدید میشود و این چرخه به همین منوال ادامه پیدا میکند.
«بعضی وقت ها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد. در سیارهای که میلیونها سال است با شتاب به سوی فراموشی میرود، ما در میان غم زاده شدهایم، بزرگ میشویم، تلاش و تقلا میکنیم، بیمار میشویم، رنج میبریم، سبب رنج دیگران میشویم، گریه و مویه میکنیم، میمیریم، دیگران هم میمیرند، و موجودات دیگری به دنیا میآیند تا این کمدی بیمعنی را از سرگیرند .»ص 51
ترجمهی انگلیسی و فرانسوی رمان تونل در دههی پنجاه شهرتی افسانهای برای ساباتو به ارمغان آورد. عشقها و اضطرابهای انسان مدرن و ناکامیهای روابط انسانی از مهمترین درونمایههای آثار این نویسندهی برجسته است. در زبان فارسی قبل از کتاب تونل، رمان قهرمانان و گورها نیز از این نویسنده توسط مصطفی مفیدی ترجمه و منتشر شده است.
«شاید فقط یک تونل وجود داشت، تاریک و خلوت: تونل من، تونلی که من کودکی، جوانی و همه عمرم را گذرانده بودم. و در یکی از قسمتهای شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم و سادهاندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی تونل من حرکت میکند، درحالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور، جهان نامحدود کسانی بود که در تونل زندگی نمیکردند …»
رمان «تونل» توسط مصطفی مفیدی ترجمه شده و انتشارات نیلوفر آن را در 174 صفحه به چاپ رسانده است.