جمعه ارنست همینگوی و داستانی از ابراهیم گلستان
بعضی از نویسنده ها ، زندگی خودشان از هر قصه دیگری داستانی تر است ؛ ارنست همینگوی در دنیا و ابراهیم گلستان در ایران از آن دسته نویسنده ها هستند . ابیوسه نیکول نویسنده و دیپلمات آفریقایی هم احتمالا از همان دسته است با این تفاوت که هنوز چیزی از زندگی اش نمی دانیم .
«ابیوسه نیکول » نویسنده و شاعر و دیپلمات آفریقایی داستانی دارد به نام «زن عقدی». «آیو» زن غیررسمی « آیایی » که چهار فرزند از او دارد، در تمام سالهای زندگی مشترکش در تلاش بوده که زن عقدی آیایی شود، این اتفاق بالاخره میافتد. این قضیه زن عقدی و غیرعقدی فقط مختص ما نیست؛ در آفریقا هم ماجراهای خودش را دارد. مترجم داستان حسن ملکی است. اگر دوست دارید کمی با زندگی یک خانواده سیرالئونی آشنا شوید، این داستان کمکتان خواهد کرد. چند جمله از داستان را اینجا بخوانید و بعد به لینک اصلی آن مراجعه کنید:
«در این فاصله آیو صبحانه او را چیده بود. آیو همسرش بود. البته نه زن رسمیاش. به دوستان نزدیکش میگفت غیررسمی است. یک زن غیررسمی خوب. تا حالا سه تا بچه برایش آورده بود و یک سه ماهه هم در راه داشت. دوازده سال بود با هم بودند. زن بساز و خوش بر و روئی بود. سیاه سوخته، با دندانهای سفید و چشمهای درشت صادق. موهایش همیشه مرتب بافته بود… »
اولین باری که نام ابراهیم گلستان را شنیدم، وقتی بود که از کتابخانه دانشکده کتاب «خروس» را به امانت گرفتم. علاوه بر داستانها و فیلمهایش، زندگی جالب خود گلستان هم همیشه مورد توجه من بود. گلستان نویسندگی را در دهه 30 شروع کرد و در همان زمان هم سبک نویسندگی خودش را داشت. با اینکه خودش منکر میشود، اما تاثیر داستانهای ارنست همینگوی در آثار گلستان را نمیشود نادیده گرفت. داستان «با پسرم، روی راه» داستان گپ پدر و پسری است که در بیابان گیر افتادهاند و باید پنچری لاستیک ماشین را بگیرند. حرفهای بین این دو نفر هیچوقت خستهتان نمیکند. مثلا این قسمت را بخوانید:
«برای خودش پُر حرفی میکرد. پرسيد «نميشه تو لاستيکا باد نکنن که در نره؟» و باز گفت، «يا لاستيکا را سفت بسازن که ميخ نتونه سوراخش کنه؟»
گفتم «يا اصلا اتوموبيلها چرخ نداشته باشن، همين جوری تو آسمون راه برن؟»
گفت «خوب، ميشه هواپيما، ديگه»
گفتم «تا اندازهای»
گفت «يا اصلا نگذارن خر تو جادهها راه بره که ميخ نعلش ول بشه بره تو چرخ؟»
گفتم «هرچي بشه اين يکی اصلا نمی شه.»
پرسيد «برای چي نشه؟»
گفتم «آمار عزيز من، آمار»
پرسيد «يعنی چی، آمار؟»
گفتم «بزرگ ميشی ميفهمی يعني چي.»
گفت «چرا حالا نفهمم»
شما هم مثل من وقتی فیلم «نیمه شب در پاریس» ساخته وودی آلن را دیدید، مجذوب شخصیت ارنست همینگوی شدید؟ بد نیست بدانید فقط کافی است یکی از داستانهای همینگوی را بخوانید، دیگر برای همیشه مرید او میشوید. داستان زبان اصلی این هفته ، ” Today is Friday ” است. یک داستان مذهبی به سبک و سیاق همینگوی. سه نفر سرباز رومی شب جمعه را در میخانه میگذرانند و در عالم مستی، از مسیح و به صلیب کشیده شدن او میگویند. داستان تماما گفتگو بین آنها و مرد می فروش است. یکی از آنها درباره مصلوب شدن مسیح میگوید:
«مگر كسی پيدا ميشود كه بتواند ولی نخواهد كه از صليب مرگ رهایی يابد. چطور ممكن است كسی بتواند از مرگ نجات بيابد ولی آنرا نخواهد. شما در روی زمين چنين آدمی به من نشان بدهيد…»
نویسندههای زیادی در دنیا از ارنست همینگوی تاثیر گرفتهاند؛ نویسندهای که نه تنها آثارش، که زندگیاش هم پر از داستانهای عجیب و جالب بوده است. داستانهای همینگوی تاریخ انقضا ندارند؛ هر کجا و هر زمان، میشود آنها را خواند و لذت برد و احساس کرد که تازه نوشته شده اند.
نیلو خیلی عالی بود! مخصوصا داستان گلستان که نخونده بودمش. مرسی از انرژی و وقتی که میزاری.
مرسی که خوندی مریم
تاثیر همینگوی را در گلستان نمی شود نادیده گرفت، اما گلستان با کلمات جادو می کند. با کلمات به قصد تزئین.
همینگوی هم جادو می کند اما بدون تزئین. با خسّت.
لینکی از داستان همینگوی که ترجمه شده باشه ندارین ؟