تحلیل ساختار فیلم دربند ـ بخش اول

۲۰ مهر ۱۳۹۲ | ۹:۴۴
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 7 دقیقه

این یادداشت دو بخش است. بخش اول تحلیلی است آمیخته به تحسین. بخش دوم بیان ضعف‌­های ساختاری دربند است. دربند فیلم پرویز شهبازی است که در جشنواره فجر سال 91 مورد تحسین بود و جوایزی را هم برد. متن حاضر داستان فیلم را افشا می­‌کند و کم و بیش تخصصی است. شاید خواندنش کسالت‌بار باشد. نقد مختصرتر و بدون آشکار کردن داستان را این‌جا بخوانید. و اما تحلیل ساختار دربند:

نازنین تصمیم می­‌گیرد؛ کنش را پیش می‌­برد و نتیجه­ اعمالش را می‌­بیند. او یک قهرمان است. نازنین جسورانه مبارزه می‌­کند. اصول اخلاقی‌­ای دارد فراتر از جنسیت‌اش. احمق نیست اما بی­‌تجربه هست. تسلیم نمی‌­شود و مهم‌­تر از هرچیزی مستقل است. ذهنش مستقل است؛ یعنی خودش تصمیم می­‌گیرد. همه‌ توصیه می‌کنند به سحر کمک نکند. همه تنهایش می­‌گذارند اما او تصمیم خودش را می‌­گیرد. او وابسته مالی کسی نیست و مصر است پول خانواده‌­اش را پس بدهد. یک ضعف بزرگ هم دارد: زود اعتماد می‌­کند(شاید بشود گفت معصومیتی کودکانه دارد؟! به اصطلاح بره‌ای است در این گرگ بازار؟) و همین ضعف تراژیک شخصیت قهرمان؛ او را به مرکز تراژدی می­‌کشاند. عدم اتکای نازنین به دیگران؛ توقع کمک نداشتن از دیگران؛ او را از اکثر زنانی که در سینمای ایران دیده‌­ام متمایز می‌­کند. اگر عروس آتش(خسرو سینایی، 1378) منتظر است تا مردی از خویش برون آید و نجاتش دهد؛ نازنین منتظر هیچ‌کس نیست؛ حتی پدرش. اگر خوشبختی نهایی مریلا زارعی در فیلم دو زن(تهمینه میلانی، 1377) ازدواج با یک شوهر ایده‌­آل(حسن جوهرچی) است؛ نازنین اصلا به ازدواج فکر هم نمی‌­کند. این استقلال و منتظر کمک­‌های یک مرد نبودن ویژگی فوق‌العاده نازنین است.

 اما تراژدی نازنین کامل نمی‌­شود. تعمد شهبازی در کامل نکردن تراژدی را درک می­‌کنم؛ اما این‌که شکست نازنین از سر ناآگاهی است به نظرم نقطه ضعفی بزرگ است. ای کاش سطح آگاهی نازنین بالاتر بود. به جای یک دختر 18-19 ساله ترم یکی؛ یک دختر بیست و یکی دو ساله شاید گزینه بهتری می‌بود. شهبازی داستانش را میان ملودرامی اشک‌بار و یک تراژدی جدی نگه می­‌دارد. نکته‌­ای را در میانه توضیح بدهم.

دربند تا آستانه گریه می­‌رود. داستان این قابلیت را تمام و کمال دارد که گریه­ تماشاچی را در بیاورد. اما دربند؛ فیلمی است با حال و هوای قهرمانش نازنین. آرام است و گرچه می­‌خواهد گریه کند؛ وقت گریه ندارد. اگر هم گریه کند سریع اشکش را پاک می‌­کند چون باید از صحنه­‌ای به صحنه­ دیگر برود و از کنشی به کنش دیگر. به این ترتیب دربند جدیت‌اش را از دست نمی‌­دهد و به دام اشک و آه و ناله نمی‌­افتد. احتمال این‌که سالن را با بغض و جدیت ترک کنید بیشتر از ترک سالن با چشمانی اشکبار است. این پرهیز از اشک و آه به دربند فرصت می‌­دهد تا عقلانیت‌اش و واقعیت‌اش را تقویت کند. شهبازی در ساختار فیلمش علی‌الخصوص در نیمه اول فیلم که خالی از ماجراست شوخی­‌هایی کار گذاشته تا لبخندی هم به لب تماشاچی بیاورد. شوخی­‌هایی که جوانان گمانم بهتر درک کنند. پس ما با ساختاری روبروییم که نیمه‌ی اولش جدی است با میل به سمت شوخی؛ و نیمه دومش جدی است با میل به گریه. فیلم از میانه به دو نیم می­‌شود. از این نظر بی‌شباهت به درباره الی نیست. در واقع همان ساختار را استفاده می­‌کند: یک نیمه شادی و مقدمه چینی و رگه­‌هایی از بحران و بعد یک چالش اخلاقی جدی تا پایان فیلم.

اما برگردیم به تراژدی. تراژدی کامل نمی‌­شود چون سرنوشت نازنین کامل نمی­‌شود. برای بیان این منظور لازم است کنش اصلی فیلم را؛ و داستان اصلی فیلم را استخراج کنیم.

داستان دربند این است:

نازنین برای کمک به زنی در رنج ـ سحر؛ هرچند می­‌داند کمکش خطرات زیادی در پی دارد؛ وارد ماجرایی پیچیده می‌­شود. همه او را تنها می‌گذارند و او در تنهایی خودش شکست قاطعی می­‌خورد. سحر از کشور می­‌گریزد و نازنین را تنها می­‌گذارد. داستان اصلی فیلم که داستان نازنین و سحر است همین‌جا تمام می‌­شود. چون کنش اصلی که کمک کردن است کامل شده است. سوال اصلی ما این است که نازنین سفته­‌ها را پس خواهد گرفت یا نه؛ که با رفتن سحر قضیه تمام می‌­شود. یعنی صحنه‌ی پایین آمدن از پلکان می‌­توانست اوج فیلم باشد و فیلم در دادگاهی در خصوص سفته‌­ها تمام شود.darband-11-7-921

اگر قرار بود تراژدی کامل شود؛ باید سرنوشت نازنین در صحنه­ اوج کامل می­‌شد. یعنی همان وقتی که رفتن سحر از ایران قطعی شد نازنین هم باید تکلیفش معلوم می­‌شد تا داستان در اوج تمام شود. اما شهبازی این کار را نمی­‌کند. چرا که واقعیت معمولا با تراژدی کامل فاصله دارد. شهبازی داستان را ادامه می‌­دهد و از داستان نازنین و سحر وارد داستان نازنین و زارعی می‌­شویم. زارعی که در حاشیه فیلم زندگی می‌­کرده است در ده دقیقه پایانی کاملا به صحنه می‌­آید و نقش یک شرور کامل را به عهده می‌­گیرد. اول نکته‌ای را در مورد این تغییر داستان بگویم و بعد برگردم به زارعی.

شهبازی برای تغییر داستان از کاتالیزوری به نام فرید استفاده می­‌کند. فرید پسری است که ما یکی دو بار از ابتدای فیلم او را دیده‌­ایم. نقشش تا این‌جا در حد صحنه پرکن است اما ناگهان به مرکز داستان تبدیل می‌­شود. او پسر زارعی است و عاشق نازنین و ما تمام این­‌ها را در کمتر از دو دقیقه کشف می­‌کنیم. فرید به همان سرعتی که وارد فیلم می‌­شود؛ با یک خودکشی(واقعا خودکشی بود؟!) از داستان خارج می‌­شود. او به معنای واقعی کلمه کاتالیزور میان دو داستان است. کاتالیزوری که خیلی دیر وارد می­‌شود و خیلی زود خارج. به همین دلیل شاید بدترین صحنه­ دربند در مقابل خوابگاه نازنین و در راستای حضور فرید شکل می‌­گیرد. فیلمی که تا یک دقیقه قبل در مورد سفته و … بوده است ناگهان تبدیل به فیلمی با سوال اساسی «پسر من کجاس؟» می‌­شود. شما موقع دیدن فیلم از خودتان نپرسیدید این صحنه چه ربطی به بقیه فیلم دارد؟ با استفاده از این کاتالیزور داستان تغییر می­‌کند و فیلم نهایتا در صحنه‌ی پایانی در واقع داستانش را تمام نمی‌کند؛ داستان دیگری را می‌­آغازد. وقتی نازنین بعد از جلسه بازپرسی به پاساژ برمی­‌گردد دیگر اثری از سحر و دیگر شخصیت‌­ها در داستان نیست. نازنین مانده و زارعی و ماجرای نیمه تمام‌شان. این تدبیر داستانی در نوع خودش جالب است. اگرچه به طرز عجیبی شهبازی ظاهرا فکر می­‌کند فیلم را تمام کرده است؛ عملا چیزی تمام نشده است.

اما در این تغییر داستان تغییر شخصیت زارعی هم جالب است. زارعی در داستان سحر و نازنین آدم نسبتا معقولی است. در گفتگوی دو نفره‌­اش با نازنین به محض این‌که می‌­فهمد او دانشجوی پزشکی است و از قماش سحر نیست لحن حرفش را تغییر می‌­دهد و به نظر می­‌رسد واقعا دنبال پول است. اما در داستان دوم زارعی تبدیل به یکی از اشرار فیلم‌­های بیضایی می‌­شود که تحت هر شرایطی قصدش سوء استفاده از نازنین است. به طرز دیوانه‌­واری به دنبال پسرش می­‌گردد و خلاصه منطقش را از دست می‌­دهد. نهایتا هم معلوم نمی‌­شود بالاخره زارعی قصدش چیست؟ هدفش در داستان دوم چیست؟ اصلا دختری مثل نازنین چه به درد مردی مثل زارعی می­‌خورد؟ آیا در تهران قحطی دختر آمده است که زارعی حتما باید این دختر نه چندان زیبای شهرستانی را تصاحب کند؟ مشخص نمی‌­شود.

دربند تمام این در هم تنیدن داستان­‌ها را در نوع خودش بسیار ماهرانه انجام می‌­دهد. تعادل عاطفی فیلم را تا پایان حفظ می‌­کند و در هر حال جمیع تماشاچیان را بدون توسل به حربه‌­های رایج (بچه آتش زدن و دادگاه و مسائل سیاسی و در مجموع برانگیختن شور حسینی در تماشاچی) راضی از سالن بیرون می‌­فرستد. اما من تحلیل‌پذیری را بزرگ‌ترین حسن دربند می‌­دانم. گرچه با وجود تمام این تحسین­‌ها فیلم عیب و ایراد در روایتش کم ندارد. این عیوب را در بخش دوم این یادداشت بخوانید.

کارشناس فیلمنامه نویسی و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و دانشجوی دکترای پژوهش هنر در دانشگاه تربیت مدرس. فیلمنامه نویس، و نویسنده رمان های سیاسیا در شهرمارمولک ها، ماجرای خونزاد و ماجرای کفترکش و منتقد و نویسنده در مجله شبگار
امین حسینیون
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها
پریسا طالبی
10 سال قبل

بسیار تحلیل و نقد جالبی بود. با این حال با وجود ضعفهایی که به فیلم وارده بسیار از دیدنش لذت بردم و متاثر شدم.