10 شهریور 1341 زلزلهای 7.2 ریشتری شهر بویینزهرا و روستاهای اطرافش را با خاک یکسان کرد، با 20 هزار کشته. سازمانهای دولتی وابسته به حکومت سلطنتی وقت نتوانستند (یا نخواستند) که کمکهای قابل قبولی به بازماندگان زلزله انجام دهند. عدهای از قهرمانان کشتی با کمک روزنامه کیهان ورزشی برای جمعآوری کمکهای مردمی فراخوان دادند. غلامرضا تختی شخصا صندوقی به گردن انداخت و از پارک ساعی تا خیابان فردوسی را برای جمعآوری کمکها طی کرد. استقبال مردم از درخواست جهان پهلوان شگفتآور بود. مردان هرچه در جیب داشتند و زنان جواهراتشان را میبخشیدند. سیمین بهبهانی در مورد آن روز میگوید: “یک دفعه دیدم یک کامیونی با جمعیت زیادی میآید و جلوی جمعیت تختی است. به قدری این منظره باشکوه بود که حد نداشت. مردم همینطور پولهایشان را داخل دیگ بزرگی میریختند و من طوری تحت تاثیر قرار گرفتم که کیفم را در دیگ برگرداندم.” تختی شخصا کمکها را به بویینزهرا برد و به دست زلزلهزدگان رساند. بعد از این حرکت، برای عقب نیافتادن از قافله، حکومت و خاندان سلطنتی به مناطق زلزلهزده هجوم بردند و برای هرچه باشکوهتر شدن مراسم دلجویی، خاندان سلطنتی هلند را هم با خود همراه کردند. اما دریغ که مردم آن دوران فرق میان نمایش و کمک را میفهمیدند.
غلامرضا تختی هیچوقت بهترین کشتیگیر تاریخ ایران نبود، عبدالله موحد با 6 طلای قهرمانی جهان و المپیک و بعدها حمید سوریان پرافتخارتر از تختی هستند. قبل و بعد از تختی کشتیگیران زیادی بازوبند پهلوانی کشور را به بازو بستند، اما کسی نامی از آنها به یاد ندارد. تختی اهل سیاست هم بود، عضو شورای مرکزی جبهه ملی. در زمان تشییع جنازهی دکتر مصدق در احمدآباد نیروهای امنیتی اجازه حضور مردم را در مراسم نمیدادند. تختی به سادگی از میان ماموران امنیتی عبور میکند و در جواب تهدید آنها به سادگی میگوید: “دستگیرم کنید” اما میداند کسی جرات دستبند زدن به جهان پهلوان را ندارد.
الکساندر مدوید روستبار، پرافتخارترین کشتیگیر تاریخ این ورزش که بارها تختی را بر روی تشک کشتی شکست داده، خاطرهای از او نقل میکند که در مسابقات جهانی تولیدو 1962، قبل از مبارزهی فینال، تختی میفهمد که پای راست مدوید مصدوم است و در طول مسابقه اصلا به طرف آن پا یورش نمیبرد و آن مسابقه را به مدوید میبازد. بعد از تختی بسیاری از ورزشکاران سعی کردند با کسب افتخارات و کمکهای دولتی اندکی به محبوبیت تختی نزدیک شوند، اما مردانگی و محبوبیت با مدالها و عضلات در هم پیچیده و بلند کردن وزنههای سنگین به دست نمیآید، باید اول خودت را زمین بزنی.
نحوهی مرگ تختی اوج زندگی تراژیک او بود، کرایه اتاقی در هتل آتلانتیک و رفتن به خواب ابدی. هنوز هم کسی نمیداند که واقعا در آخرین لحظات زندگی جهان پهلوان چه اتفاقی افتاده است، آیا او به دلیل مشکلات خانوادگی خودکشی کرده یا به دست ساواک به قتل رسیده است، چون کسی نمیتوانست به دست او دستبد بزند. اما مرگ رازآلود او پایانی نبود بر محبوبیت پهلوانی که به جای سکوهای جهانی، دل مردمان را تسخیر میکرد.
امروز 17دی که 48 سال از سالروز مرگ جهان پهلوان میگذرد، هنوز کسی به درستی نمیداند چه چیزی باعث شد که کشتیگیری که تنها 37 سال عمر کرد و با داشتن 7 کلاس سواد آکادمیک، به لقب “جهان پهلوان” مفتخر شد و اینچنین در یادها ماند و به نماد مروت و پهلوانی تبدیل شد.
در ادامه میتوانید شعری را که سیمین بهبهانی برای تختی سروده است، از زبان خودش بشنوید.
تختی سحر شد برخیز، صبح از کران سر بر زد / باز این فلک میچرخد، باز این زمین میلرزد
در سکر رویا راهی، تا گور تو طی کردم / بر خوابگاهت دستم، انگشت غم بر در زد
برخیز و این مردم را راهی به کارستان کن / وقت سحر شد آنک، خورشید غمگین سر زد
از اشک و از همدردی یک کاروان در پی کن / فرش و گلیم و چادر، چیزی اگر میارزد
من، خفتهی سیساله؟ سنگم بسی سنگين است / برجای مغزم اينک، ماری سيه چنبر زد
آيا به يادم داری؟ آن روز؟ آری، آری / روزی كه مهرت مهری، بر صفحهی باور زد
میرفتی و دنبالت يک كاروان همپایی / مرغ دعا از لبها، تا آسمانها پر زد
دستان مرد از ياری جوينده در هميان شد / زن آتش بيزاری، در طوق و انگشتر زد
بر دردها درمانها از سوی ياران آمد / بر زخمها مرهمها، دستان ياريگر زد
اي خفته سیساله برخاستن نتوانی / بايد دم از اين سودا، با تختی ديگر زد
اي تختيان برخيزيد با روح تختی همدل / وقتی هزاران كودک، درخون خود پرپر زد…
شعر سیمین بهبهانی برای غلامرضا تختی