
پشت چراغ نیایش
وقتی اولین بار چراغ قرمز میشود همه چیز عاقلانه به نظر میرسد. چراغ قرمز شده و این طبیعت هر چهارراهی است. نشستهای و هدفونی در گوش و صبورانه منتظری تا زمان بگذرد و چراغ سبز شود. چرا؟ تنها گزینۀ دیگرت دویدن است. گرمی دست نوازشگر تو، مرهم زخمهای کهنۀ منِ. بارانِ نم نمی که میبارد و شیشۀ اتوبوس را آغشته میکند اول به نظرت خوشایند است. ولیعصرِ شمال هم غوغاکدهای است، انگار تیم فرنگی بنا قهرمان جهان شده است. بوق و دود و هیاهو، که البته تو نمیشنوی. خوشحالی که بیرون نیستی. تپش چشمۀ خون تو رگ من، تشنۀ همیشه با تو بودنِ. چشمها را که لحظهای بستهای باز میکنی و ابرویی بالا می اندازی و ساعت مچیات را میخوانی. ساعت شش است.
بار دوم که چراغ قرمز میشود از لای آدمها شیار باریکی را مییابی و بیرون را میپایی. چند تا نیمکت کمی و چمن و … لعنتی. اینجا که تازه تقاطع نیایش است. ابروهایت به هم گره میخورند و دستت به پیشانی. شاگرد اول کلاس عشقتو رد کردی… زنگ همراهت صدای شهرام را میبرد. آقا کی میرسی؟ میرسم تو ترافکیم. کجایی؟ پشت چراغ نیایشم. تازه نیایشی؟ آره، چهل و پنج دقیقه از پارک وی تا اینجا طول کشید. برو دیگه میام. قرمز را فشار میدهی. و پدر عشق میسوزد میسوزد و میسوزد که تو را ساعت شش غروب پاییز اسیر چراغ نیایش کرده است. به تلاش فراوان کاپشنت را در میآوری و روی پایت میگذاری. حواست هست آرنجت به ران بغلی نخورد و کاپشنت لای پای دیگری گیر نکند. کیفت را جابهجا میکنی. کمی عرق روی پیشانیات نشسته. دستت را دراز میکنی کمی لای پنجره را باز کنی. آقا باز نکن. Youuuuuu cooould be miiiineeee….. بله، گلهای سرخ و تفنگها هم گروه جالبی بودند.
بار سوم که چراغ قرمز میشود و چند نفر مسافر دیگر به زور خودشان را به تودۀ گوشت در هم تنیدۀ اتوبوس اضافه میکنند؛ هدفون را از گوشت در میآوری. رگهایت روی شقیقهات، گردنت و ران پایت میتپند. دیگر همان دریچه کوچک به بیرون هم نیست. فقط پنجره سمت چپت هست. ماشینها بوق میزنند. آدمها از میانشان میلولند. تپش، بوق، فریاد. آقای راننده چرا حرکت نمیکنی؟ پیر شدیم. برمیگردی. مرد کلاهش را از سرش برداشته است. ابروهایش گره خوردهاند و تنش افتاده ورِ کیفِ در دستش. آقای راننده شنیدی؟ راننده ساکت است. سرت را خیلی آرام و با ریتم فزاینده به شیشه میکوبی. شیشۀ نشکن مرغوب خط تندروی اتوبوس ولیعصر.
چراغ بار چهارم قرمز میشود.
پدر عشق بسوزه:))))
بسوزه آقا، بسوزه