*نسخه کوتاهی از این متن در روزنامه اعتماد روز یکشنبه بیست وچهارم شهریور چاپ شده است. سیندرلا تا هفتم مهرماه در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه خواهد بود و میتوانید از تماشای آن لذت ببرید.
در مواجهه با یک متن نمایشی نخستین پرسش ضرورت اجرای صحنهای آن است. در مورد سیندرلا به کارگردانی و نویسندگی جلال تهرانی، این پرسش پاسخی قانع کننده نمییابد. اتکای کلیت اثر، فقط و فقط بر روی گفتگوهای دو نفره بدون خلاقیت معینی در میزانسن، به اجرایی با ریتمی کند انجامیده است. اجرا به لحاظ بصری هیچ تاثیری روی مخاطب نمیگذارد، تا جاییکه در بخش عمدهای از نمایش این فقط دیالوگ است که درام را پیش میبرد و عدم حضور موثر میزانسن آن را تا حد اجرایی رادیویی تقلیل داده است. دیالوگهای فراوانی که به سرعت بین کاراکترها رد و بدل می شود، فرصتی به مخاطب نمیدهد که بتواند توالی و معانی آنها را درک کند. این نکته اگر به عنوان کارکرد سبکی در بخشی از کار استفاده میشد قابل توجیه بود. اما وقتی در سراسر اجرا گاهی حتی بدون ضرورت دراماتیک قابل تمایز، تماشاگر با رگباری از دیالوگ روبروست؛ نوعی هیجان گنجاندن تمام قریحه گفتگونویسی در کاراکترها ـ همزمان با اشارات و کنایات سیاسی و فرهنگی ـ و پرهیز از پیرایش متن به چشم میخورد. این نکته حتی به قیمت مطول شدن اثر و در پی اش احتمالا خستگی بخشی از مخاطبان از کلیت اجرا تمام شده است. دیالوگهایی که هرچند در ماهیتشان گوش نواز و شنیدنی هستند، آنچنان از ایجاز دورند و به دام اطناب افتادهاند که بعد از گذشتن مدتی از اجرا تبدیل به نقطه ضعف اثر میشوند.
اما ایده اهتراز از جملات پرسشی در شش پرده از هفت پرده نمایش؛ و فوران پرسش در پرده آخر از نکاتی است که به آفریدن فضای کلی اثر کمک شایانی کرده است؛ هرچند شاید همین محدودیت منجر به مشکلاتی در دیالوگ ها شده باشد. زبان متن و تغییر آن از کلام ادیبانه و گاهی شاعرانه تا شوخیهای کلامی مبتذل و اشارات سیاسی تا اروتیک، تسلط تهرانی را بر دیالوگ نویسی به مخاطب یادآور میشود، هرچند در این زمینه هم پاساژها و ضرورت تبدیل آنها به یکدیگر از نظرگاه دراماتیک قابل نقد است و ادبیت متن بر بار دراماتیکش میچربد. از طرف دیگر، تعبیه جایگاه تماشاگران روی صحنه ـ گرچه ایدهای جذاب است ـ در طی اجرای نمایش هیچ کمکی به آنچه جلال تهرانی تلاش برای کاستن از سرمای بین تماشاگران و ایجاد گرما در فضای اثر عنوان کرده بود نمیکند. میل افراطی به دکور عظیم ـ در مقیاس تئاتر وطنی البته ـ درسالیان اخیر، بین کارگردانان تئاتر تبدیل به نوعی اپیدمی شده وگاهی کارکرد ابتدایی خود را که فضا سازی است از دست می دهد. البته سطح شیبدار تعبیه شده در میانه سن که حرکت را برای کاراکترها سخت و نوعی عدم ثبات و امکان لغزش ناگهانی را القا می کند، درجهت آفرینش اتمسفر کلی نمایش موثر است. از طرف دیگر شیوه بازیها و لحن ادای دیالوگها بنا به ضرورت تماتیک اثر سرد و گاهی خشک و عصا قورت داده است. بازیگران آگاهانه از نمایش واقع گرایانه احساسات دوری میکنند و هماهنگ با اتمسفر بی روح داستان بازی خود را به سمت نوعی کمینه گرایی احساسی می کشانند.
استفاده از عناوین نظامی ـ ژنرال،سرهنگ، و… ـ برای مردان به جای نامها و اسامی بر ساختهی مردان برای زنان حاضر در متن نمایشی ـ سیندرلا و کمرنگه ـ از نکات هوشمندانه در جهت القا و نقد فضای خشن مردسالارانه در جریان نمایش است. مفاهیمی چون حقیقت، دروغ و خیانت در سراسرمتن مورد پرسش قرار میگیرند، بدون اینکه واقعا سوالی در طول اجرا در اینباره پرسیده شود. سیندرلا هرچند خیانت میکند، دروغ میگوید و قتلی را باعث میشود، اما خود قربانی است. قربانی مردانی که هویتش و نماد آن یعنی اسمش را از او سلب کردهاند و سیندرلا نام می نهندش. دنیایی ساخته شده بر مبنای اراده مسلط مردانه که زنان در آن فقط نقش سیندرلا را دارند. زنی که لنگه کفشاش را در اتاقهای بسیاری جا گذاشته. در این میان مردپوشی بازیگر زنی توانا-گلاب آدینه- آیا اشاره ای فرامتن به روزگار مردسالار معاصر است؟
اما شاید همین ایده هاست که حسین مهکام را با شور و هیجان به این نتیجه رسانده باشد که این اثر نشان از فیلسوف تر شدن جلال تهرانی است! متن کامل یادداشتشان را میتوانید اینجا بخوانید.
در چند جای یادداشت، ایشان از نترسیدن از مقوله ارتباط با مخاطب یا واهمه از نقد و فهم دیگران به عنوان ارزش کارگردانی جلال تهرانی یاد کردهاند؛ البته باید یادآور شد که برخلاف نظر ایشان تئاتر بدون مقوله ارتباط با مخاطب اساسا وجود خارجی ندارد و این واهمه نداشتن از فهم دیگران ـ فکر می کنم ـ ضرورت وجودی تئاتر را زیر سوال می برد.
جلال تهرانی در مصاحبهای گفته که در این نمایش مانیفست نمیدهد، اماگاهی اثر تبدیل به خطابهای میشود در باب نقد اخلاقیات حاکم بر جامعه معاصر ـ که سوگمندانه کار چندانی از دست ما برای اصلاح آن بر نمیآيد ـ و از زبان یکی از کاراکترها مدام تاکید میکند: چشمم ضعیفه ولی احمق نیستم!