چه چیزی باعث میشود فیلمی به سادگی مارتی (Marty, 1955) جزو شاهکارهای تاریخ سینما محسوب شود، کارگردانی بینقص دلبرت مان (Delbert Mann)، فیلمنامه سهل و ممتنع پدی چایفسکی (Paddy Chayefsky) و یا بازی ساده و بیآلایش ارنست بورگناین (Ernest Borgnine)؟ در تاریخ سینما کماند فیلمهایی که اینگونه به سادگی فیلم «مارتی» بتوانند دل تماشاگران سینما را بهدست آورند، شاید بسیاری از ما با شخصیتهای این فیلم همذات پنداری کنیم، اما فراموش نکنیم که آنکه باید بیاید روزی خواهد آمد، حتی اگر مانند مارتی 33 ساله باشد.
مارتی پیلتی (Marty Piletti) قصاب 33 ساله و مهربانی است که همهی برادر و خواهرهای کوچکتر از خودش ازدواج کردهاند و به تنهایی با مادرش زندگی میکند. مادر مارتی و همهی دوستان و آشنایان همیشه او را تشویق به ازدواج میکنند، اما مارتی با توجه به وضعیت ظاهرش (چاق و نه چندان خوشقیافه) خیلی امیدوار به پیدا کردن زوج مناسب خود نیست. شبی که مارتی به اتفاق دوستش برای تورکردن دخترها به سالن رقصی رفتهاند، مارتی با دختری به نام کلارا آشنا میشود که پسری او را قال گذاشته است. کلارا نه چندان خوشگل است و نه خیلی جذاب و این آغاز آشنایی مارتی و کلاراست.
داستان فیلم بسیار ساده و سرراست است، آشنایی پسر و دختری که از لحاظ ظاهری چندان جذاب نیستند، اما هر دو انسانهای مهربانی هستند. مارتی از نسل دوم ایتالیاییهای مهاجر به آمریکاست، او در برانکس محلهی ایتالیایینشین نیویورک و در دایرهی بسته دوستان ایتالیایی خود زندگی میکند. وجود کلارا در زندگی مارتی به او انگیزه میدهد، داستان بسیار سادهتر از داستانهای عشقی رومئو و ژولیتوار است. مارتی و کلارا برای شکستن سدهای پیشرو تنها به عشق نیاز دارند و فقط عشق. پدی چایفسکی فیلمنامه «مارتی» را از روی نمایشنامهای نوشته خودش اقتباس کرده است، او با فیلمنامه مارتی برندهی جایزه اسکار شد. چایفسکی 2 بار دیگر به خاطر نوشتن فیلمنامه فیلمهای بیمارستان (The Hospital, 1971) و شبکه (Network, 1976) مجسمه اسکار را به خانه برد.
در زمانی که فیلمهای کارآگاهی با متنهای پیچیده و فیلمهایی با پروداکشنهای عظیم در هالیوود تولید میشدند، مارتی ناگهان چشمها را خیره کرد. دلبرت مان که مارتی بهترین اثر اوست، بدون هیچگونه کار اضافه و خودنمایی توانست به سادگی داستانی را روایت کند تا همزمان اشک و خنده را بر صورت تماشاگرانش ظاهر نماید. در دههای که هالیوود تصور میکرد بازی را به تلویزیون خواهد باخت و سخت در تلاش بود تا با پروژههای عظیم خود عقبافتادگیاش را جبران کند، ناگهان «مارتی» ظاهر و با اقبال عمومی روبرو شد. مارتی با داستانی سرراست، کارگردانی ساده و بدون استفاده از سوپراستار گیشه را تسخیر کرد.
آکادمی اسکار از ذوقزدگی زیاد اکثر جایزههای اصلی را در حضور بزرگان سینما به «مارتی» داد، بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اول مرد. «مارتی» نتوانست کاندیداتوری خود را در چهار رشته دیگر به اسکار تبدیل کند، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید و بهترین طراحی صحنه سیاه و سفید. مارتی فیلمهای بزرگی را در اسکار سال 1956 کنار زد که از آن میان میتوان به شرق بهشت (East Of Eden. 1955)، روز بد در بلکراک (Bad Day at Balck Rock, 1955)، شورش بیدلیل (Rebel Without The Cause, 1955) و مرد بازوطلایی (The Man With The Golden Arm, 1955) اشاره کرد.
یکی دیگر از ارکان موفقیت «مارتی» بازیگر آن ارنست بورگناین است. بورگناین همیشه یک نقش مکمل خوب بود، شاید مارتی از معدود فیلمهایی است که کارگردانی به بورگناین اعتماد میکند و نقش اول را به او میسپارد. حتی بعد از کسب اسکار هم بورگناین در هر دو نقش خوب باقی میماند، شاید فیزیک و ظاهر نه چندان جذابش در این امر موثر بود. بورگناین برخلاف بازیگران و سوپراستارهای همدوره اش پرده را تسخیر نمیکند و یا بازی بیرونی خاصی نمایش نمیدهد، تنها کاری که او انجام میدهد، جان دادن به مارتی است، او مارتی را زندگی میکند. ارنست بورگناین خود مارتی است باورپذیر، مهربان و خوشقلب. شاید کمتر بازیگری بتواند با شش دهه حضور بیوقفه در قریب به 200 فیلم سینمایی و تلویزیونی و سریال، کارنامه چنین پربار از خود بهجا بگذارد. او به غیر از مارتی در فیلمهای بزرگی همچون از اینجا تا ابدیت (From hrer To Eternity, 1953) فرد زینهمان(Fred Zinnemann)، جانی گیتار (Johnny Guitar, 1954) نیکلاس ری (Nicholas Ray)، روز بد در بلکراک (Bad Day at Balck Rock, 1955) جان استرجس (John Sturges)، دوازده مرد خبیث (Dirty Dozen, 1967) رابرت آلدریچ (Robert Aldrich) و شاه نقش همیشه به یادماندنیاش با لبخندی برلب، این گروه خشن (The Wild Bunch, 1969) سام پکین پا (Sam Peckinpah) .
شاید در یکی از معدود اتفاقات تاریخ سینما، سینمای اروپا و آمریکا بر سر یک فیلم به توافق رسیدند. در سال 1956 دلبرت مان به خاطر فیلم «مارتی» اولین نخل طلای تاریخ سینما را دریافت کرد. (تا سال 1955 جایزه اول جشنواره کن به نام “جایزه بزرگ” شناخته میشد و از سال 1956 اهدای نخل طلا آغاز شد)
پانوشت: شاید بارها از خود پرسیده باشید که چرا اسطورهی جوانمرگ شدهی تاریخ سینما، جیمز دین (James Dean) که تنها سه فیلم در زندگیاش بازی کرد، هیچوقت اسکاری نبرد. جواب شما در فیلم «مارتی» و بازی ارنست بورگناین نهفته است. دو فیلم از سه فیلمی که جیمز دین در آنها بازی کرد در مراسم اسکار سال 1956 حضور داشتند و جیمز دین برای بازی در فیلم شرق بهشت ساخته الیا کازان (Elia Kazan) کاندید اسکار شد، اما بازی را به بورگناین و مارتی واگذار کرد و این آخرین بازی بازیگری بود که سه فیلم بازی کرد و در ذهن میلیونها تماشاگر سینما جا گرفت و بازیگری که بیش از 200 فیلم بازی کرد و نه تنها شما بلکه بسیاری از تماشاگران نسلهای جدید سینما در آمریکا هم، حتی نامی از او نشنیدهاند. تنها چیزی که میتوان گفت این است که سینما جادوی عجیبی در خود دارد.