فیلم لوک خوشدست را دیدهاید؟ نه؟ ولی پسر چشم آبی سینما، پل نیومن، را که قطعا دوست دارید، ندارید؟ لوک خوش دست را ببینید، و از تماشای قهرمانی که تسلیم نمیشود لذت ببرید. با بهزاد طالبی و شبگار همراه باشید.
لوکاس جکسون (Lucas Jackson)، معروف به لوک، قهرمان جنگ جهانی دوم به دلیل خسارت زدن به اموال دولتی (بریدن سر پارکومترها) به زندان با اعمال شاقه محکوم و به زندان ایالتی منتقل میشود. در زندانی که با زندانیان مانند برده برخورد میشود و این چیزی است که لوک نمیتواند تحمل کند. او چندین بار از زندان فرار میکند، اما دوباره دستگیر و به زندان بازگردانده میشود. مسئولین زندان میخواهند مقاومت لوک را که برای زندانیان تبدیل به قهرمانی شده، بشکنند، اما لوک همچنان مهارناپذیر است. او میخواهد ثابت کند که لوک خوشدست (Cool Hand Luke, 1967) هرگز شکست نمیخورد.
استوارت روزنبرگ (Stuart Rosenberg)، در سال 1967 با ساخت لوک خوشدست از تلویزیون به سینما مهاجرت کرد. جالب اینکه اولین فیلم سینماییاش بهترین آنها محسوب میشود. او هیچوقت دوباره نتوانست موفقیت این فیلم را تکرار کند و با ساخت فیلمهای متوسطی مانند استخر غرقکننده (The Drowning Pool, 1975)، وحشت در آمیتیویل (The Amityville Horror, 1979) و بروبیکر (Brubaker, 1980) خودش را در هالیوود تثبیت کرد. هرچند که به دلیل بدشانسی و تجمع آثار خوب در اسکار 68، جایزهای هم نتوانست برای لوک خوشدست کسب کند.
شاید کارگردانی روزنبرگ هم در این فیلم قابل تقدیر باشد، اما نقطه قوت اصلی لوک خوشدست فیمنامه آن است. فیلمنامه را فرانک پیرسون (Frank Pierson) و دان پیرس (Donn Pearce) براساس رمان دان پیرس نوشتهاند. با اینکه فیلمنامه بسیار قوی و زیبا نوشته شده اما در مقابل رقیبان قدرتمند خود نتوانست پیروز شود و فقط نامزد دریافت جایزه اسکار شد. فرانک پیرسون هشت سال بعد برای نوشتن فیلمنامه بعدازظهر سگی (Dog Day Afternoon, 1975) جایزه اسکار را به خانه برد. دان پیرس که خودش در جنگ جهانی دوم جزو سربازان آمریکایی بود، این کتاب را براساس تجربیات شخصیاش و زمانی که در زندان گذرانده نوشته است.
پل نیومن (Paul Newman) بازیگر نقش لوک خوشدست در این فیلم نماد سرکشی و مبارزه با نهادهای تعریف شدهی اجتماعی است. او میخواهد آزاد باشد و هر کاری که خواست انجام دهد، حتی اگر آن کار خوردن 50 عدد تحم مرغ در یک ساعت باشد. لوک خوشدست در سال 1967 در بحبوحهی جنگ ویتنام ساخته شد. زمانی که جوانانی مانند لوک به فرمان سیاستمداران در جنگی بیفایده، در سرزمینی دور از خانه، کشته میشدند. به قول راجر ایبرت (Roger Ebert) لوک قهرمانی ضدسیستم است که زیر بار نظام آنها نمیرود. لوک هم مانند محمدعلی کلی (Mohammad Ali) حاضر است، برای سر باز زدن از این کار هر تاوانی را پرداخت کند. محمدعلی کلی دقیقا در سال 1967 (سال ساخت فیلم) از رفتن به جنگ ویتنام خودداری کرد و برای آن سالهای سال تاوان پس داد، اما یک لحظه از حرف خود برنگشت.
نماینده سیستم غیرانسانی زندان، نگهبانی است که هیچگونه مشخصه انسانی ندارد و مانند یک ربات عمل میکند. حرف نمیزند، غذا نمیخورد و از همه بدتر همیشه عینک آفتابی به چشم دارد، حتی در شب. روزنبرگ با پوشاندن چشمان نگهبان مشخصه اصلی انسان بودن، برق زندگی در چشمانش را از او گرفته است. آنچه ما در عینک او میبینیم بازتاب دنیای از شکل افتادهی پیرامون است. او نمادی است که روزنبرگ در مقابل شخصیت پر از زندگی لوک قرار داده است.
پل نیومن در این فیلم یکی از بازیهای بینقصاش را ارائه میکند، او به خوبی میتواند لاقیدی، بیخیالی و سبکبالی لوک را به نمایش بگذارد. شاید بعضی تصور میکنند که نیومن زودتر برای فیلمهای چون گربه روی شیروانی داغ (Cat On A Hot Tin Roof, 1985)، بیلیاردباز (The Hustler, 1961)، هاد (Hud, 1963) و حتی همین لوک خوشدست باید اسکار را میبرد، اما آکادمی تا 55 سالگی و فیلم رنگ پول (The Color Of Money, 1986) او را مستحق دریافت این جایزه نمیدانست. 10 کاندیداتوری و فقط یک جایزه. هرچند که در سال 1968 رقابت بسیار سخت بود، با وجود رقیبانی مانند اسپنسر تریسی، داستین هافمن، وارن بیتی و برنده اسکار رد استایگر، خود نیومن هم امیدی به دریافت اسکار نداشت و به نامزدی هم راضی بود. به جای نیومن این جورج کندی (George Kennedy) بود که برای بازی در نقش مکمل مرد تنها اسکار عمرش را برنده شد. کندی در لوک خوشدست، نقش همبندی قلدر و قدیمی زندان را بازی میکند، او ابتدا دشمن لوک بود، بعد دوست او و در انتها مریدش. برای کندی که سالها بازیگر نقشهای مکمل در سینما بود، این فیلم نقطه عطفی محسوب میشود.
سال 1968، سال شلوغی برای آکادمی بود، بانی و کلاید (Bonnie and Clyde, 1967) آرتور پن، حدس بزن چه کسی برای شام میآید (Guess Who’s Coming To Dinner, 1967) استنلی کریمر، در گرمای شب (In The Heat of The Night, 1967) نورمن جویسون و فارغ التحصیل (The Graduate, 1967) مایک نیکولز. تهیهکنندگان لوک خوشدست همین که در چهار رشته نامزد اسکار شدند و یکی از آنها را به دست آوردند، باید خوشحال باشند.
لوک خوشدست، داستان انسانی است که در برابر سیستم حاکم بر جامعه نه خم میشود و نه میشکند. شاید نظر روزنبرگ نزدیک کردن شخصیت لوک و مسیح بوده، زمانی که بعد از مسابقه تخم مرغ خوردن همانند یک مصلوب روی میز افتاده است یا دیالوگ یک طرفهای که با خدا دارد، او زجر میکشد تا بقیه رستگار شوند، اما ما لوک را اینگونه دوست نداریم، به نظر من لوک پوکر بازی است که دوست دارد با دست خالی بازی کند. او چیزی برای باختن ندارد. او با دست خالی بازی میکند و بارها میبازد، اما از بازی دست نمیکشد. لوک خوشدست قهرمانی است که هرگز تسلیم نمیشود.
پانوشت: دلیل دادن لقب خوشدست (Cool Hand) به لوک این بود که در یک بازی پوکر او با بلوف زدن و بدون داشتن دست خوب، بازی را برنده میشود. وقتی از او میپرسند: چرا؟ او پاسخ میدهد: «گاهی هیچی هم میتونه یه دست خوب باشه» (Sometimes nothing can be a real cool hand).
سلام، با اين مطلب با سايتتون آشنا شدم ولي اين وسط به قول كارل گوستاو يونگ يه اتفاق از نوع همزماني روي داد. فيلم لوك خوش دست رو برداشتم براي بار دوم ببينم اما وسط فيلم قيدش رو زدم، فرداش تو اينترنت دنبال سرنوشت دختر خوشگل فيلم بودم كه به مقاله شما برخوردم و نگاهم به فيلم كلا عوض شد چون داشتم كتاب “اي كاش وقتي 20 ساله بودم مي دانستم” درباره كارافريني كردن با دست خالي نوشته تينا سيليگ استاد دانشگاه استنفورد رو مي خوندم كه ديدم انگار بر مبناي شخصيت لوك خوش دست نوشته شده. ديالوگ «گاهی هیچی هم می تونه یه دست خوب باشه» (Sometimes nothing can be a real cool hand) رو اول كتاب نوشتم و از اين همزماني حيرت كردم. آقا بهزاد طالبي ممنونم از وقت و زحمتي كه براي نوشتن اين مقاله كشيدي.